ارتش در دیده و شنیده ها (10)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۳۰
فشرده ای از دیدهها و شنیدههای سرهنگ سید محمد علی شریفالنسب قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی / حادثه تلخ و شیرین
حادثه تلخ و شیرین
سخن خود را با نقل یک حادثه تلخ و شیرین، اما آموزنده از روزهای شکوفایی پیروزی ۲۲ بهمن که تظاهرات مردمی و تلاش رژیم برای سرکوبی نهضت به اوج خود رسیده بود، زینت میبخشم، که صحنه بسیار زیبا و ارزشمندی از مردمی بودن ارتش ایران را به تمامی معنا در خود جای داده است
در یگان نیروهای ویژه افسری بود از دوستان نظامی ما که در ورزیدگی و استعداد بدنی نمونه بود و چهره ای جذاب و دلپذیر داشت. او علاوه بر تخصصهای ویژه نظامی، در فن شنا، دارای عنوان قهرمانی بود. بسیار خوش برخورد و خوش بیان و معروف بودکه نخستین ایرانی است که با شنا از کانال مانژ بین انگلیس و فرانسه عبور کرده و رکورد آورده است. در یکی از روزهای حساس انقلاب مانند اغلب نظامیان دیگر، با یگان تحت امر خود از باغ شاه واقع در میدان حر به خیابان انقلاب کنونی اعزام میشود. دقایقی پس از استقرار با شعارهای انقلابی و حرکت منظم استادان و دانشجویان دانشگاه تهران روبرو میشود که گرداگرد میدان را برای تظاهرات و سخنرانی اشغال میکنند.
سروان فرمانده به بالا بلندی میرود و میگوید : برادارن و خواهران استاد و دانشجو، از شما میخواهم برای دقایقی به عرایض من گوش کنید. همه ساکت میشوند. او ادامه میدهد. من سروان مصطفی اطاعتی، افسر نیروهای ویژه امروز با یگان تحت امر خود توفیق یافتهام امنیت و حراست جان بهترین هموطنان خود را بر عهده گیرم. ماموریتم را به خوبی انجام خواهم داد و پس از آن نیز شما را تا دانشگاه مشایعت خواهم کرد. همه این سربازان فرزندان من و حامیان شما هستند. دست به دست هم دهیم اتفاق ناگواری روی ندهد. هنور سخن وی تمام نشده بود که از نقطه نامعینی تیری به بازوی او اصابت میکند. مردم با دیدن خون او را سردست بلند میکنند و فریاد زنده باد اسلام، پیروز باد ارتش سر میدهند. سروان اطاعتی در راه بیمارستان، بر روی دستهای مردم فریاد میزند، برادران سرباز بر اعصاب خود مسلط باشید و کوشش کنید خونی ریخته نشود.
زنگ خطر به صدا در آمد
با آنکه دبیرستان نظام در نزدیکی دانشکده فرماندهی و ستاد بود، اما در حیطه ارتباط ما نیامده بود. علت این بود که تصور نمیکردیم دانش آموزان درگیر مسائل انقلاب شوند. با این حال به اقاربپرست گفتم : یکی از دوستان مورد وثوق من به نام سرگرد طوسی در آنجاست. با او تماس خواهم گرفت. بعد از خاتمه کلاس، سرگرد طوسی را ملاقات کردم و بعد از سلام و تعارفات مرسوم از اوضاع واحوال پرسیدم؟ گفت: وضعیت ارتش و مملکت به شدت رو به وخامت میرود و هر آن ممکن است حادثه جبران ناپذیری اتفاق افتد. گفتم: بله، کار رژیم تمام است. آمدهام بگویم مراقب خود و دانش آموزان باشید. مبادا از این جوانان معصوم در رویارویی با مردم استفاده کنند. پاسخ داد، فرمانده دبیرستان نظام کاملا مطیع و وابسته است، از او میآید که دست به هر اقدام خطرناکی بزند. اما معاون دبیر ستان مورد اعتماد است و سرمایههای انسانی خوبی دارد. باید روی او کار کرد. باتفاق به دفتر وی رفتیم و با خوشرویی مارا پذیرفت. به او گفتم: زمانی که در شیراز فرمانده دژبان بودید در مراسم سان و رژه شما را میدیدم که غرق در نشان بودید و خوب رژه میرفتید، و به دفترتان هم آمده بودم، اغلب محل رفت و آمد افسران برجسته بود. شما یک نظامی مردمی و محبوب هستید و با ردههای بالا نیز ارتباط خوبی دارید، قدر خود را بدانید. روزهای حساسی را میگذرانیم. و حوادث ممکن است سیلآسا همه مارارا با خود ببرد باید هوشیار باشیم.
گزارش ملاقات را به اقاربپرست دادم و گفتم قدم اول را برداشتم و زنگ خطر را به صدا درآوردم، بقیه باشد برای ملاقاتهای بعدی. اما به دلیل شتاب فزاینده انقلاب، در مورد دبیرستان نظام موفق نبودیم و آنچه که دوستم پیش بینی کرده بود اتفاق افتاد. متاسفانه دانش آموزان را مسلح کرده بودند، درگیری به وقوع پیوست، فرمانده دبیرستان متواری شد و سیل خروشان انقلاب معاون دبیرستان را نیز با خود برد.
در این ایام خانه اقاربپرست و کلاهدوز در یوسفآباد در یک مجتمع مسکونی و روبروی هم قرار داشت و محل رفت و آمد افسران و درجهداران انقلابی و فراری بود. امیر سرتیپ عبدالله نجفی فرمانده اسبق نیروی زمینی را با درجه ستوان یکمی برای اولین بار در منزل یوسف کلاهدوز ملاقات کردم، البته با نام مستعار و عینک دودی و به سختی فهمیدم که به فرمان امام پادگان همدان را ترک کرده است. خانههای آنان ستاد عملیاتی شده بود و تازه ترین خبرها از نقل و انتقالات و تصمیمات فرمانداری نظامی، روزانه در یکی از خانهها مورد تجزیه و تحلیل قرار میگرفت.