ارتش در دیده و شنیدهها (9)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۴
فشرده ای از دیدهها و شنیدههای سرهنگ سید محمد علی شریفالنسب قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی / عملکرد انقلابیون ارتش در حکومت نظامی – فرار شاه و پیامدهای آن
فرار شاه و پیامدهای آن
هرچه به پیروزی انقلاب نزدیکتر میشدیم، تلاش نیروهای متعهد برای درهم شکستن اقتدار رژیم افزوده میشد. شاه اعتماد به نفس خود را از دست داده بود و دیگر هیچ نظم و نظامی در ارتش حاکم نبود.هرج و مرج از زمانی به اوج خود رسیده بود که شاه تحت فشار انقلاب ناگزیر به ترک مملکت شده و سکان ارتش در دست آخرین نخست وزیر رژیم، یعنی شاپور بختیار قرار گرفته بود. سربازان به فتوای حضرت امام پادگانها را ترک میکردند و لغو دستور و تمرد و درگیری با فرماندهان امری عادی شده بود.
آموزش و نگهداری بهکلی متوقف و نظامات پادگانی به هم ریخته بود و سردرگمی و بلاتکلیفی در تمام ردههای فرماندهی چشمگیر بود.
در این هنگام ارتباط ما با یگانها و نظامیان انقلابی در هستههای مقاومت به روز شده بود. توصیه ما به دوستانمان این بود که اگر فرمان دادند “به خیابانها بریزید و سران انقلاب را بگیرید” این نشانه کودتاست.
در این موقعیت نگذارید یک نفر، یک خودرو یا یک تانک از پادگانها خارج شود. مقدمات کار فراهم بود و اغلب مشاغل حساس تحت سلطه هستههای مقاومت قرار داشت. اسلحه خانهها، زاغههای مهمات، منابع سوخت در دست انقلابیون بود و بسیاری از سلاحهایی که میبایست از پادگانها خارج شود به شکلی از کار افتاده بود و عمل نمیکرد. در همان زمان روزنامهها نوشتند که هنگام خروج تانکها، یکی از درجهداران جلوی ستون نظامی میخوابد و میگوید مگر از روی جنازه من بگذری و فرمانده از ترس اینکه مبادا به شورش نظامیان منجر شود، دستور خود را لغو میکند و سر و ته قضیه را میبندد.
برخورد نظامیان با مردم
در آن روزها به اتفاق سروان اقاربپرست، بعد از خاتمه دانشکده به خیابانها میرفتیم تا با فرماندهان یگانها ملاقات و گفتگو کنیم. مشاهده شاخههای گل در لوله تفنگ سربازان، نوید شادی و مقدمه پیروزی بود. رهبری داهیانه حضرت امام، دیوارهای بی اعتمادی را شکسته بود و مردم، ارتش را از خود میدانستند.
در یکی از این روزها، مقابل دانشگاه تهران با سروان مهرپویا، از افسران ممتاز نیروهای ویژه برخورد کردیم که با لباس مخصوص و با چهرهای برازنده توجه همگان را جلب میکرد. از جمله نظامیانی بود که در دانشکده پیاده و در کلاسهای جنگ پارتیزانی با وی آشنا شده بودم. او به تمامی، نمونه یک ارتشی غیرتمند آذری و مردم دوست بود. بعد از سلام گفتم، همرزم عزیز چه خبر؟ با صدای بلند که مردم هم بشنوند گفت: این پدرسوختهها مملکت را چاپیده و ساکهای خود را هم بسته اند. مگر با این خدمت سختی که داریم تا کنون به ما چه دادهاند. که میخواهند در مقابل مردم با یستیم و خون راه بیاندازیم. ما برای دفاع از مرزها تربیت شدهایم نه برای جنگ با هم وطنان خود.
گفتم : مهرپویا سربازان چه میگویند ؟ گفت : به آنان گفته ام مردم ولی نعمت و برادر و خواهر ما هستند. اگر حرکت نامناسبی هم از طرف آنان دیدید، حق تیر انداری ندارید. باید از دیدن من و شما احساس امنیت کنند.
دیدیم خوشبختانه همرزمانمان موقعیت کشور را به خوبی درک کرده و با انقلاب و مردم کنار آمدهاند.
یگان نیروهای ویژه به علت آشنایی با عملیات درون شهری بیش از سایر یگانها در ماموریتهای فرمانداری نظامی به کار گرفته میشدند. اما با برخوردار بودن از فرماندهان متدین وهمرزمان انقلابی، آگاهی سیاسی و اجتماعی آنان بالا بود و میدانستند با مردم چگونه رفتار کنند.
امیر سرتیپ احمد دادبین جمعی تیپ23 نوهد، در آن موقع با درجه ستوان دومی عضو فعال یکی از همین هستههای انقلابی بود که توسط ستوان یکم حسین شهرامفر اداره میشدند و با امیر سرتیپ محمدرضا رحیمی (سرگرد رحیمی آن روز) ارتباط مستقیم داشتند.
حسین شهرامفر در سال ۱۳۴۵ به استخدام ارتش در آمد و از افسران انقلابی و کارآمد نیروهای ویژه بود. او از آغاز درگیریهای کردستان در مناطق عملیاتی حضور فعال داشت و با نیروهای مسلح مردمی در ارتباط و همکاری نزدیک بود. سرانجام در یکی از نبردهای به شدت نابرابر با عناصر ضد انقلاب، در سپیده دم مورخ ششم مردادماه ۶۰ در ارتفاعات محور بانه، سردشت همراه ۱۵ نفر از برادران ایثارگر سپاه و بسیج به فیض شهادت نائل آمد.