حسام (قسمت بیست و هشت)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۸
عضو هیئت معارف جنگ از ابتدای تشکیل آن (1373) تاکنون در پائیز سال 73، امیر سرتیپ احمد دادبین فرمانده نیروی زمینی از سرتیپ علی صیادشیرازی، که آن موقع رئیس بازرسی ستاد کل بودند، دعوتی به عمل آورد تا در دانشگاه افسری، برای دانشجویان در خصوص مسائل کردستان سخنرانی نمایند. ایشان پس از انجام سخنرانی، فردای آن روز و […]
عضو هیئت معارف جنگ از ابتدای تشکیل آن (1373) تاکنون
در پائیز سال 73، امیر سرتیپ احمد دادبین فرمانده نیروی زمینی از سرتیپ علی صیادشیرازی، که آن موقع رئیس بازرسی ستاد کل بودند، دعوتی به عمل آورد تا در دانشگاه افسری، برای دانشجویان در خصوص مسائل کردستان سخنرانی نمایند. ایشان پس از انجام سخنرانی، فردای آن روز و یا یکی دو روز بعد، که در منزلش شب اول ماه قمری روضهخوانی بود، پس از جلسه روضه به من گفت: حسام شما بمانید با شما کار دارم.
پس از بدرقه مهمانان، در همان حسینیه زیرزمین منزلش که دو اتاق داشت، اتاق بزرگتر برای برگزاری مجلس و اتاق پشتی آن که کوچکتر بود و اتاق کار و کتابخانه منزلش بود، نشستیم. پس از مقدمات کار (خواندن دعا و بخصوص دعای امام زمان(عج)) گفت: حسام، من دیروز که برای بیان خاطرات به دانشگاه افسری امام علی(ع) رفتم، دیدم خیلی از مطالب و مکانهای مورد نظر را فراموش کردم و به ذهنم نمیآید. به نظرم رسید که به منطقه برویم و در مکانهای مورد نظر، خاطرات را مرور و ضبط نمائیم. بهتر است این کار را از اردیبهشت سال59 و از سنندج شروع کنیم. نظر مرا پرسید. من هم گفتم خوب است. بلافاصله گفت: بهتر است ما این کار را روزهای پنجشنبه و جمعه انجام بدهیم، تا از وقت خدمت اداری کمتر استفاده شود. گفتم: بسیار خوب، من آمادهام. من آن زمان جانشین اداره اطلاعات ارتش بودم.
فردای آن روز در اداره، برای بازدید از پایگاههای اطلاعاتی اداره دوم برنامهریزی کردم که از جنوب، یعنی از خرمشهر آغاز و تا پایگاههای اطلاعاتی اداره دوم در منطقه جنوب و غرب بازدید نمایم.
درست عصر روز چهارشنبه وارد شهر سنندج شدم. دو ساعت بعد از ورود من به سنندج، دیدم ایشان با جمعی از برادران ارتشی و دو سه نفر از برادران سپاهی، همراه با یک تیم فیلمبردار از عقیدتی سیاسی نیروی زمینی، با یک دستگاه اتوبوس وارد سنندج شدند. لازم به ذکر است یکی از خصوصیات بارز و منحصر به فرد شهید صیادشیرازی، برنامهریزی و بخصوص مشورت کردن با دیگران بود. در عرض یک هفته بعد از مشورت و تأیید مطلب با من، با افراد زیادی، از جمله سرتیپ2 ریاحی، حاج آقا فخرزاده، یک برادر سپاهی و چند نفر دیگر مشورت داشتند و به نتیجه رسیدند که خوب است این خاطرات را ثبت و ضبط نمایند. لذا از اداره عقیدتی نیروی زمینی یک تیم فیلمبرداری به سرپرستی سروان واعظی (شهید سرتیپ واعظی)، به همراه جمعی از دوستان و از سپاه پاسداران نیز برادر همدانی و برادر طایفه نوروز، همگی با لباس نظامی و با یک دستگاه اتوبوس، آمده بودند. من که از این اتفاقات چند روز آگاهی نداشتم و از طرفی، برای بازدید پایگاههای اطلاعاتی که جنبه حفاظتی داشتند، با لباس شخصی به منطقه رفته بودم، به پیشنهاد شهید صیاد برای ضبط خاطرات، لباس نظامی امیر محمود ریاحی را پوشیدم.
در آن مرحله که کار از همان غروب چهارشنبه آغاز شده بود، ایشان برنامه را چنین تنظیم نمود که ضبط خاطرات برابر همان روش ورودمان به سنندج و مراحل پیشروی عملیات تهیه گردد. لذا ابتدا از نحوه ورودمان به فرودگاه و سپس استقرارمان در دیدگاه و در پی آن، تصرف صدا و سیما و فردای آن روز، در محور و گردنه صلوات آباد، محل استقرار تیپ همدان در حوالی سیلو و ارتفاعات آبیدر و پادگان سنندج، در محلهای مناسب دوربین را مستقر کردیم و با یک ضبط صوت کاست ابتدا خود شهید صیاد و بعد دیگران خاطرات را بیان میکردند.
مرحله اول ضبط خاطرات تا غروب پنجشنبه به اتمام رسید و صبح روز جمعه اتوبوس به طرف تهران حرکت کرد، تا دوستان، روز شنبه در محل خدمتی خود حاضر باشند. البته وسایل فیلمبرداری و ضبط گروه فیلمبردار خیلی ضعیف و ابتدایی بود، به علاوه برادران فیلمبردار نیز غیرحرفهای و خیلی مبتدی بودند. این فیلمها هماکنون در آرشیو هیئت معارف موجود است.
از این پس، ایشان عصرهای روز چهارشنبه جلساتی به مدت 2 ساعت در پادگان شهید بهارور مربوط به معاونت آموزشی نیروی زمینی (معروف به مینی پادگان) در سالن جلسات فرمانده این پادگان (سرتیپ2 شکیبا) تشکیل میداد و برای سفر بعدی که قرار بود یک ماه دیگر انجام شود، برنامهریزی میکرد. چارت و سازمانی را تشکیل داده بود و دوستان را سازماندهی و برای هرکدام مسئولیتی را مشخص کرد. خلاصه اینکه سفر دوم مربوط به ثبت خاطرات از محور سنندج به مریوان شد.
سفر دوم با رفع نواقص سفر اول، خیلی بهتر انجام شد. شهید صیاد، آن زمان رئیس بازرسی ستاد کل بودند. برابر روش جاری و مسئولیتی که در بازرسی ستاد کل داشتند، گاه طبق برنامه، میبایستی هر چند ماه حضوراً خدمت حضرت آقا میرسیدند و گزارشات بازرسی را ارائه میدادند. این بار که نوبتشان شد، دو مرحله از برنامه گذشته بود. خودش میگفت: وقتی گزارشات را خدمت حضرت آقا دادم، در حاشیه آن، یک گزارش مختصری از سفر به کردستان و اقدامی را که شروع کردم دادم. حضرت آقا از این پیشنهاد استقبال و مرا تشویق نمود و فرمودند گرچه کار سختی است، ولی من شما را پشتیبانی میکنم. اشاره داشتم که در همان جلسات اولیه در مینی پادگان، ایشان تشکیلاتی را به طور غیررسمی سازماندهی کرد و با پیشنهاد جمع، اسم این تشکیلات “هیئت معارف جنگ” نامگذاری شد. در این تشکیلات امیر پورشاسب به عنوان رئیس ستاد، امیر ریاحی به عنوان دبیر جلسات و امیر رحیم ابراهیمی معاون عملیات و اینجانب هم به عنوان مشاور و جانشین معاون عملیات و دوستان دیگر هم به عنوان رابط عقیدتی، رابط حفاظت… و روحانی حاج آقا فخرزاده هم به عنوان مسئول فرهنگی این تشکیلات معرفی شدند. عصرهای روز چهارشنبه جلسه داشتیم. تکلیف هر فرد مشخص میشد و میبایستی در جلسه بعدی اقدامات خود را گزارش نماید. تنها کسی که از این جریان و تشکیلات حمایت به عمل میآورد، امیر دادبین فرمانده نیروی زمینی بود. سال 73 ایشان (سرتیپ صیادشیرازی) یکی دو جلسه دیگر هم برای سخنرانی به دانشگاه افسری دعوت شد. در همین سال، تشکیلات هیئت معارف شکل گرفت. هدف و منظور آن مشخص گردید که دو هدف مهم و اساسی آن، یکی «انتقال تجربه پیشکسوتان دفاع مقدس به نسل جوان» (نسل جوان را ایشان دانشجویان دانشگاه افسری و بسیجیان مخلص که اغلب پایگاههایشان در کنار مساجد بود، میدانستند) و «تدوین تاریخ جنگ» نامگذاری شد. با مشورت با فرمانده نیروی زمینی و فرمانده دانشگاه افسری امام علی(ع)، قرار شد که در شروع سال تحصیلی، هفتهای یک روز، آن هم سهشنبهها از ساعت 6 صبح الی 0745، از ساعات در اختیار فرماندهی، یک کلاس جمعی در آمفیتئاتر دانشگاه برای دانشجویان سال سوم گذاشته شود.
با برنامه برداشت میدانی که در سال 73 و بخصوص در بهار و تابستان سال 74 داشتیم، مطالب بسیار خوب و مستند، همراه با نقشه و کالک و برنامه خوبی تهیه و تنظیم گردید، و سپس آموزش نظری دانشجویان در شش ماهه دوم سال اجرا گردید. البته ساعاتی را هم ایشان به درس منش فرماندهی اختصاص داده بود، که جزوههای آن در معارف موجود است. ایشان برای تهیه متون آموزشی، مخصوصاً درس منش فرماندهی، خیلی مطالعه میکرد و میگفت حداقل برای آموزشِ یک جلسه، گاهی اوقات بیش از 20 ساعت کار میکنم. البته در بحث منش فرماندهی از محضر حضرات آیات، ازجمله آیتالله مظاهری خیلی استفاده میکرد.
در همین سال، یعنی سال 74، آموزش ایشان برای برادران بسیجی به صورت بیان خاطرات در مساجد تهران و شهرستانها آغاز گردید. و این کار حدود یک سالی ادامه داشت که اینجانب توفیق حضور در بعضی از این مجالس را در تهران داشتم. متأسفانه نمیدانم چرا دیگر این کار ادامه پیدا نکرد و از ایشان استفاده نشد. البته بعضی از این جلسات در مساجد که ضبط شده بود، بعد از شهادت ایشان در جامعه مطرح شد.
پس از پایان آموزش دانشگاه افسری در سال 74، با پیشنهاد صیاد و موافقت فرمانده دانشگاه، امیر صالحی و فرمانده نیرو امیر دادبین، قرار شد دانشجویان سال سوم را به مدت پنج روز در اردیبهشت، به منطقه کردستان ببریم و از نزدیک مراحل عملیات آزادسازی شهر و بازگشائی محورها را روی زمین ببینند و فرماندهان و افسرانی که در این عملیاتها و صحنهها حضور داشتند، آموزش تئوری را که داده بودند، در منطقه برای دانشجویان بازگو نمایند. این پیشنهاد پذیرفته شد و بلافاصله طرحریزی شهید صیاد برای این اردوگاه شروع گردید. برای قدم به قدم این سفر، از حرکت تهران تا رفتن به سنندج، مریوان، سقز، بانه، سردشت، مهاباد و ارومیه، ایستگاههایی که باید خاطرهگویی شود، اسکان بیش از 600 دانشجو، برقراری چادر گروهی در هر محل استراحت، برنامه غذایی، تهیه اتوبوس از تهران به سنندج و تهیه خودروهای باری شامل بنز باری، و زیل… و خودرو سبک برای استادان، نماز جماعت به موقع در سفر، جیره غذایی، به علاوه یک وعده نیمروز که این یکی را با کلوچه لاهیجان و آب میوه شخصاً سفارش داده بود، همه و همه را برنامهریزی و در تهیه و آماده نمودن آن،گرچه با نیروی زمینی بود، شخصاً نظارت کرد. در این سفر، اینجانب به عنوان مسئول اجرایی کار، ایشان را همراهی میکردم. خوشبختانه بیش از حدود 40% از این فعالیتها فیلمبرداری شد و در سوابق معارف جنگ موجود است. گزارش این سفر خیلی مفصل است. اگر خداوند توفیق بدهد، به گوشهای از مسائل و اتفاقات این سفر در صفحات بعد میپردازم.
ساعت 8 صبح روز چهارشنبه 6 اردیبهشتماه 1375 با حدود 620 نفر از دانشجویان دانشگاه افسری امام علی(ع) و حدود یکصد نفر از فرماندهان، استادان و کارکنان پشتیبانیکننده، با حدود 20 دستگاه اتوبوس از دانشگاه افسری عازم سنندج شدیم. در مسیر، توقفی کوتاه در مرقد امام خمینی(ره) داشتیم، که دانشجویان با نثار تاج گلی بر مرقد امام(ره) و فاتحهخوانی و سینهزنی مختصری، تجدید پیمان با آن روح بزرگ و تاریخساز دوران داشته و سپس با هدایت فرماندهان، سوار بر اتوبوس شدند.
حدود نیم ساعت قبل از نماز ظهر، به پادگان همدان رسیدیم. پس از اقامه نماز جماعت ظهر و عصر و صرف ناهار و کمی استراحت، مجدداً اتوبوسها به راه افتادند و حوالی 4 بعدازظهر اولین توقف را در گردنه صلوات آباد داشتیم. قبل از ورود ما به گردنه صلواتآباد، یک تیم آموزشی و شناسائی همراه با یک گروه تأمین که از قبل سازماندهی شده بود، مکان مناسب آموزشی را در بلندترین نقطه گردنه شناسائی کرده بودند. دانشجویان به محل آموزشی هدایت و بلافاصله دوربینهای فیلمبرداری مستقر شدند و پس از قرائت آیاتی از کلامالله توسط یکی از دانشجویان، شهید صیاد بلندگو را در دست گرفت و ابتدا دانشجویان را نسبت به زمین منطقه از نظر جغرافیایی توجیه کرد و از همان بلندی، شهر سنندج را که قابل رؤیت بود، به آنها نشان داد و به طور مفصل در مورد ستونکشی تیپ3 همدان از این محور، یعنی از سهراهی دهکلان در محور قروه و عبور از این گردنه تا سنندج و نیز به شرح ماجرای هلیبرن در دو طرف این قله و درگیری با ضدانقلاب و چگونگی به شهادت رسیدن همافر شاهحسینی، فرمانده سپاه همدان پرداخت. پس از ایشان، برادر سردار طایفه نوروز به شرح ماجرا پرداخت و بعد، سرتیپ2 بازنشسته بدری که در آن سال عملیات در اردیبهشت 59،فرمانده تیپ بود، به شرح ماجرا از زمان ورود شهید صیاد به تیپ در سهراهی دهکلان و ابلاغ دستور از طرف فرمانده نیروی زمینی شهید فلاحی تا رسیدن به سنندج مطالبی را بیان کرد.
سپس دانشجویان سوار بر اتوبوس شدند و پس از رسیدن به سنندج، مستقیماً به فرودگاه رفته و به همان روشی که در گردنه صلوات آباد کلاس تشکیل شده بود، در فرودگاه هم شهید صیاد، من و دیگران هرکدام در فرصت کوتاهی صحبت کردیم و بعد از آن، در دیدگاه که مجاور صدا و سیما بود، توقف کرده و سرانجام هنگام غروب روبروی ارتفاعات آبیدر، آخرین کلاس تشکیل شد. حوالی نماز مغرب وارد پادگان سنندج شدیم. در قسمت غربی پادگان، برای دانشجویان با ایجاد چادرهای گروهی، اردوگاه ایجاد شده بود، که در این اردوگاه همه شرایط اردوگاهی از قبیل محل اقامه نماز جماعت، سرویس بهداشتی (توالت صحرائی)، حمام، حدود 5-4 دستگاه کانکس مجهز به حمامهای 5-4 دوشه، تانکر آب و… پیشبینی شده بود. بعد از نماز جماعت مغرب و عشاء و صرف شام، دانشجویان به محلهای استراحت رفتند و شهید، مربیان و استادان همراه را در سالن سخنرانی لشکر جمع کرده و از آقایان خواستند نظرشان را در مورد آموزش امروز از حرکت در تهران تا مرقد و توقف در پادگان همدان و انتخاب محلهای آموزشی و نحوه آموزش (محاسن، معایب و نواقص) بیان کنند. تکتک آقایان هرکدام به مدت 2 تا 5 دقیقه صحبت کردند. یک جمع حدود 20 نفری بودند. اینجانب و یکی از دوستان مسئول یادداشت نقطه نظرات دوستان بودیم. پس از پایان جلسه، که حوالی ساعت 24 شب بود، آقایان به طرف استراحتگاه که یکی یا دو تا از آپارتمانها بود رفتند و تازه، کار گروه هیئت رئیسه با شهید صیاد شروع شد. ابتدا معایب و نواقص کارها را جمعبندی و فرمودند همین امشب باید به مسئولین قسمتها ابلاغ گردد. و پس از آن برنامهریزی روز بعد که قبلاً هم تنظیم شده بود، یک بار دیگر مرور و مورد بررسی قرار گرفت. تقریباً حوالی ساعت یک یا 5/1 نیمهشب ما هم برای استراحت رفتیم. نماز صبح حدود ساعت 5-5/4 بود. نماز جماعت و سپس کمی ورزش و سرانجام صرف صبحانه انجام پذیرفت. قرار بود که ستون رأس ساعت 06:30 حرکت نماید. این برنامه شبانه تقریباً در تمام شبها به همین نحو بود. قابل ذکر اینکه شهید صیاد در این مسافرتها، نماز نافله شب و راز و نیایشش با خداوند هرگز ترک نشد. شاید خواب شبانهاش به اندازه 5/1 تا 2 ساعت تجاوز نمیکرد.
روز دوم آموزش، حرکت ستون از سنندج به مریوان رأس ساعت مقرر 06:30 آغاز گردید. اولین توقف ما برای ارائه آموزش وقایع گردنه آریض، سپس سهراهی دیژ دیژ و مرحله سوم روستای اسلامآباد (قبلاً این روستا جانوره نام داشت) بود، که در همان محل، پس از اقامه نماز جماعت، ناهار صرف شد و توقف بعدی در بالای ارتفاعات گاران و نهایتاً آخرین توقف نرسیده به سهراهی مریوان به سوته بود. در تمام این مکانها، شهید صیاد اول به تشریح موقعیت جغرافیایی و سپس به شرح عملیاتی که داشتیم، می پرداخت. بعد از ایشان، دیگر دوستان در فاصله کوتاهی مطالبی از عملیات و یا خاطرهای را که از آن مکان داشتند، برای دانشجویان بازگو میکردند. متأسفانه به علت ضعف گروه فیلمبرداری، این مطالب و آنچه که اتفاق افتاد، ثبت و ضبط نگردید. نکته قابل توجه اینکه، مأموریت اتوبوسهای اعزامی که از یگانهای مستقر در تهران آمده بودند، پس از ورود به سنندج به اتمام رسید و از روز دوم دانشجویان سوار بر کامیونهای روباز از قبیل ریو، زیل و بنز شدند. تعداد کامیون ها دو برابر، یا حتی بیشتر از اتوبوسها بود. از مسیر سنندج به بعد،شکل ستون، تقریباً حالت تاکتیکی بود، یعنی سر ستون و در طول ستون و انتهای آن، گروه تأمین ستون مجهز به سلاحهای اجتماعی تیربار ژ3 و کالیبر50 با خودروهای تویوتا مستقر بودند.
در انتهای راهپیمایی روز دوم، توانستیم قبل از رسیدن به پادگان مریوان، آخرین ایستگاه آموزش را داشته باشیم و مسئله شب دوم همانند برنامه شب اول، هم برای دانشجویان و هم برای استادان اجراء گردید. علاوه بر آن، یک برنامه اضافی، آن شب با مسئولین شهری فرمانده سپاه، نیروی انتظامی، ماموستای شهر یا همان امام جمعه و فرماندار و… که برای شام دعوت شده بودند، داشتیم. نکته قابل توجه اینکه، برای برنامه روز سوم، یعنی حرکت به سوی سقز از مسیر سوته، یعنی درست پشت ارتفاعات شیلر که راه پرپیچ و خم خاکی بود، شهید صیاد از فرمانده تیپ مریوان خواست که گروه تأمین ستون را مجهزتر و قویتر انتخاب نماید.
برنامه آموزشی روز سوم ابتدا از شهر مریوان، سپس حوالی دریاچه محل قرارگاه فرمانده لشکر28 در زمان جنگ و آخرین مرحله نوار مرزی اجرا شد. قبل از ظهر به پادگان برای اقامه نماز و صرف ناهار مراجعت کردیم و رأس ساعت 2 بعدازظهر از جاده سوته به سوی سقز حرکت کردیم. پیشبینی ما بر این بود که این مسیر حداکثر 4 الی 5 ساعت طی بشود. منتهی وضعیت جاده مناسب نبود، بخصوص بعد از سهراهی مریوان به طرف دهکده سوته جاده پرپیچ و خم و سربالایی با شیب تند بود، خودروها یکدست نبودند، بخصوص خودروهای زیل قادر به عبور از این سربالاییها نبودند. در خیلی موارد، ستون متوقف میشد و مجبور میشدیم تکتک این خودروها را با ماشینهای دیگر مثل بنز و یا ریو بکشیم. بدین ترتیب که دانشجویان پیاده میشدند و خودرو را بالا میکشیدیم و سپس دانشجویان دوباره سوار میشدند. این کار چندین بار تکرار شد و در هر بار توقف، مجبور میشدیم با استفاده از گروه تأمین و تعدادی از دانشجویان با دفاع دور تا دور، تأمین منطقه را برقرار کنیم. قبل از اینکه به سهراهی سوته برسیم، شب شد. حدود ساعت 10 شب به سهراهی سوته به طرف سقز و بانه رسیدیم. در اینجا با تأمین ستون، بچهها نماز مغرب و عشاء را انفرادی بجا آورده و سوار بر کامیونها شدند. جاده خلوت بود و اثری از رفت و آمد خودرویی دیده نمیشد. دل توی دلم نبود. واقعاً ترسیده بودم. به خاطر اینکه مسئولیت بیش از 700 نفر از افراد ستون به گردن ما بود، ولی باید اعتراف نمایم کوچکترین دلهرهای در صیاد مشاهده نکردم. خیلی آرام و مطمئن بود. دستور داد ستون با سرعت کمتری حرکت نماید (گرچه به جاده صاف و تقریباً سرازیری رسیده بودیم). ارتباط بیسیمی ما با فرماندهی پادگان سقز برقرار گردید. ساعت از 11 شب گذشته بود. آنها نگران بودند. بچهها شام نخورده بودند. زمان به کندی میگذشت. ستون با سرعت بین 20 الی 30 کیلومتر در ساعت حرکت میکرد. سرانجام حوالی ساعت 5/1 الی 2 نیمه شب به پادگان سقز رسیدیم. ایشان از قبل به فرماندهی پادگان سقز، که نتوانسته بود در اردوگاه دانشجویان حمام صحرائی تهیه کند، دستور داده بود دو تا از حمامهای عمومی شهر را برای استحمام دانشجویان اجاره نماید، تا پس از رسیدن به سقز برای استحمام بروند. پس از صرف شام دانشجویان، حوالی ساعت 5/2 الی 3 نیمه شب بود، صیاد به من دستور داد دانشجویانی که تمایل به استحمام دارند را با چند کامیون با رعایت تأمین برای استحمام به شهر ببرید.
با فرمانده تیپ دانشجویان موضوع را درمیان گذاشتم. ایشان گفتند امیر هاشمی، دانشجویان اینقدر خسته هستند که غذا خورده و نخورده به خواب رفتند. هیچکس داوطلب رفتن به حمام نیست. آن شب دیگر جلسه مشورتی تشکیل نشد. فقط دو نفری حدود یک ربع و یا نیم ساعتی در مورد مسائل روز گذشته و برنامههای روز آینده صحبت کردیم و ایشان (صیاد) متذکر شد، برنامه فردای ما به مراتب سنگینتر از دیروز است. نکند به علت خستگی، صبح به موقع برای حرکت آماده نباشند. بیداری صبح، اقامه نماز و صرف صبحانه را دقیقاً کنترل کنید.
نمیدانم آن شب با آن همه استرسی که داشتم، چقدر خوابیدم، ولی از هول و هراس برنامه روز قبل و مسئولیتی که بر دوشم بود، قبل از اذان صبح بیدار شدم و به کمک بعضی از دوستان، برای نظارت بر بیداری بچهها به محل استراحت فرماندهان دانشجویی رفتیم و خدا را شکر، همگی رأس ساعت 0630 آماده حرکت بودند.
برنامه آموزشی روز چهارم حرکت به سوی بانه، سپس سردشت و سرانجام مهاباد بود. محلهای آموزشی ابتدا در جلو پادگان سقز در محل مناسبی که شهر سقز به خوبی دیده شود، بود. در این محل، شهید صیاد و دوستان همراه، در مورد حوادث شهر سقز از اول انقلاب و بخصوص در سال 59 صحبت کردند. سپس ستون به سوی گردنه خان حرکت کرد. گرچه حالا تونل گردنه خان آماده بود، ولی برنامه آموزشها از همان مسیر خاکی قبلی روی گردنه خان بود، یعنی بالای گردنه در محل مناسبی که از قبل شناسایی شده بود و در آن محل میتوانستیم هم مسیر سقز ـ بانه و هم شهر بانه را به خوبی ببینیم. دوربینها مستقر شدند و شهید صیاد و دیگر دوستان، بخصوص امیر دزفولیان و سردار مصطفوی، امیر سرتیپ2 بازنشسته رادفر فرمانده تیپ لشکر16 مفصل به شرح عملیات محور سقز ـ بانه، و حوادث مربوط به آن، پرداختند. سپس به سمت بانه حرکت کردیم. در مدخل شهر بانه توقف کردیم و مسائل عملیاتی مربوط به این شهر تشریح گردید. هنگام نماز ظهر وارد پادگان شدیم. پس از اقامه نماز جماعت و صرف ناهار، رأس ساعت 2 بعدازظهر به طرف سردشت حرکت کردیم. در بین راه، حوالی ارتفاعات کوخان توقفی داشتیم. ابتدا سردار مصطفوی با چند نفر از افراد نیروی مخصوص، در محل یکی از پیچها به نمایش اجرای کمین پرداختند، که این نمایش برای دانشجویان بسیار جالب بود. در این محل، شهید صیاد و دوستان دیگر، به تشریح عملیات بازگشائی مسیر بانه به سردشت در شهریور سال 59، که یکی از سختترین عملیات در طول تاریخ دفاع مقدس بود و حدود 40 روز به طور انجامید، پرداختند. قابل توجه اینکه در این عملیات بود که اختلافات بین شهید صیاد و بنیصدر شدت گرفت. شرح ماجرا مفصل است که باید در جای مناسب بیان گردد.
زمان به سرعت سپری میشد. زمان دقیق برنامه آموزشی قابل کنترل نبود. وقتی به سهراهی ربط رسیدیم، ساعت از 1730 گذشته بود و میبایستی یک توقف در اینجا داشته باشیم. در هر توقف و بیان آموزش، حداقل بین یک ساعت تا یک ساعت و نیم زمان صرف میشد؛ لذا از رفتن به سردشت منصرف شدیم.
پس از اجرای آموزش در سهراهی ربط به سردشت و مهاباد و تشریح مختصر اوضاع سردشت و عملیاتهایی که شهید صیاد با شهید چمران در سال 58 انجام داده بودند، در حوالی ساعت 1830 به سمت مهاباد حرکت کردیم. جاده سردشت به مهاباد هم جاده خاکی، پرپیچ و خم بود و سربالاییهایی با شیب تندی داشت. فرمانده لشکر64 ارومیه سرهنگ نبیزاده که از ستواندومی تا فرماندهی لشکری در کردستان و بیشتر در لشکر64 خدمت کرده بود و علاقه شدیدی به شهید صیاد داشت، برای ورود دانشجویان سنگ تمام گذاشته بود. چادرهای گروهی دانشجویان از نمازخانه گرفته تا حمام و دستشوئی و… در رقابت با لشکر28، بسیار منظم و آراسته مستقر شده بودند. به علاوه از مسئولین شهر ارومیه حاج آقا حسنی، استاندار، فرماندار و مسئولین مهاباد گرفته تا استاندار سال 59 ارومیه آقای ابراهیمی برای استقبال هیئت معارف و دانشجویان دعوت به عمل آورده بود، ولی به علت سختی راه و بخصوص خودروهای فرسودهای که ما در ستون داشتیم، نتوانستیم به موقع برسیم، بلکه حدود ساعت 2200 وارد پادگان شدیم و با استقبال آن همه مسئولین روبرو شدیم. بلافاصله دانشجویان برای نماز جماعت به امامت حجتالاسلام حسنی آماده شدند و بعد از نماز ایشان، آقای ابراهیمی و در پایان هم شهید صیاد سخنرانی کردند. شهید صیاد از مدعوین و فرماندهی لشکر به علت تأخیر در رسیدن عذرخواهی کردند. حوالی ساعت 2330 شام دستهجمعی در همان نمازخانه صرف شد. تقریباً ساعت از 2400 گذشته بود که مراسم تمام شد. در این شب هم بعد از رفتن همه، شهید صیاد جلسه کوتاهی را با اعضاء مسئول همراه ستون داشت و فرمود که باید از کلیه استادان و فرماندهان در ستون نظرخواهی بشود و ضمناً فردا صبح حرکت ما یک ساعت دیرتر، یعنی ساعت 0730 صبح خواهد بود و مستقیماً به سمت فرودگاه ارومیه حرکت خواهیم کرد. من با تهران با فرمانده نیروی هوایی هماهنگ کردم که یک فروند هواپیمای جت747 قبل از ظهر برای برگشت دانشجویان به فرودگاه ارومیه بفرستد. حوالی ساعت یک نیمه شب، برای استراحت به خوابگاه رفتیم. استراحت این شب بیشتر از شبهای دیگر بود.
روز پنجم: پایان اردوگاه و حرکت به سوی تهران
روز پنجم اردوگاه در یک صبح بهاری و هوای بسیار خوب و لطیف مهاباد، دانشجویان پس از صرف صبحانه مفصلی که لشکر تهیه کرده بود و با فرصت زمانی مناسب میل کرده بودند، ساعت 0730 سوار بر کامیونها شدند و به سوی ارومیه حرکت کردند. در بین راه، از اینکه روزهای سختی را گذرانده بودند و آموزشهای تقریباً مناسب و حوادث تلخ و شیرین را پشت سر گذرانده بودند، با سرود دستهجمعی در کامیونها شور و نشاط زائدالوصفی را به وجود آورده بودند. سرانجام، پس از سه ساعت راهپیمایی، ساعت 1030 در فرودگاه ارومیه سوار بر هواپیما شدند و کلیه دانشجویان، فرماندهان، استادان و همراهان به سلامت حوالی ظهر به تهران رسیدند.
عصر چهارشنبه همان هفته در یک نشست جمعی در اتاق کنفرانس مینیپادگان، تعدادی از استادان، فرمانده تیپ دانشجویان، مسئول حفاظت و مسئول فرهنگی ستون و هیئت مدیره معارف در یک نشست دو ساعته با مدیریت شهید صیاد، به جمعبندی موارد سفر پرداختند و نتایج این جلسه آنچه که در ذهن من بجا مانده، به شرح ذیل بوده است:
- محاسن، معایب و نواقص سفر دستهبندی و بندهایی که مربوط به هر سازمان بود، به آن سازمان جهت رفع معایب و نواقص اعلام گردید.
- گزارش مختصر همراه با پیوستهای جامع و تجزیه و تحلیل مسافرت به دفتر مقام معظم فرماندهی کل قوا گزارش گردید.
- گزارش تحلیلی همراه با قدردانی از فرماندهی نیروی زمینی تقدیم ایشان شد.
- قرار شد از جلسات بعد برنامهریزی برای باقیمانده فصل بهار و تابستان برای برداشت میدانی عملیات طریقالقدسآغاز گردد.
- برنامه آموزش تئوری دانشجویان سال سوم در سال تحصیلی 1375 بر مبنای مدارک موجود عملیات طریقالقدسو برداشت میدانی از این عملیات باشد.
برداشت میدانی عملیات طریقالقدس
طی جلسات عصر روزهای چهارشنبه هر هفته در اردیبهشتماه و نیمه اول خرداد، برنامهریزی برای برداشت میدانی عملیات طریقالقدس انجام پذیرفت. در این برنامهریزی، ابتدا کلیه افسران، اعم از طراحان عملیات، فرماندهان رده لشکر و تیپ و تعدادی از افسران عملیات و فرماندهان گردانها مشخص و برای تکتک آنها دعوتنامه صادر گردید، تا طبق برنامه در یک برنامه دو الی سه روزه در اهواز حضور به هم رسانند، تا در برداشت منطقه برای بازگویی صحنههای عملیات حاضر باشند. این بار دو تیم و گروه فیلمبرداری آماده شدند. رأس زمان مقرر، همگی عصر روز چهارشنبه در مهمانسرای لشکر92 حاضر شدند. تعدادی با اتوبوس و بعضی با هواپیمای کشوری و تعدادی هم با هواپیمای سی130 در منطقه حاضر شده بودند. عمده فرماندهان مربوط به لشکر92 و لشکر16 زرهی بودند. تمام روز پنجشنبه از صبح تا غروب و صبح روز جمعه برداشت میدانی در منطقه عملیاتی طریقالقدس، با تجربه از برداشت میدانی منطقه کردستان، با برنامهریزی و نظم بیشتری صورت گرفت. ابتدا افسران راوی توسط خود شهید صیاد توجیه شدند که چه مطالبی را باید بیشتر توضیح بدهند و خط قرمزها چیست. همیشه توصیه به وحدت و بیان حقیقت داشتند، بدون اینکه حقی از سازمان و یا ارگانی تضعیف و پایمال شود. برداشت میدانی در همان یک روز و نصف به علت محدود بودن منطقه و نقاط حساس منطقه عملیات به خوبی به پایان رسید و به قسمت عقیدتی سیاسی که مأمور به فیلمبرداری و ضبط جلسات بود، دستور دادند که در اسرع وقت نسبت به پیاده کردن نوارها اقدام کنند و یک نسخه پیادهسازی را همراه نوار به معارف بدهند.
عصر روز جمعه، شرکت کنندگان با یک فروند هواپیمای سی130 و کسانی هم که بلیط هواپیمای کشوری را داشتند، به تهران برگشتند، تا روز شنبه به موقع در سر خدمت حاضر باشند. شهید صیاد معمولاً در پایان این سفرها، یک سوغاتی برای همه شرکتکنندگان تهیه میکردند. در سفر به کردستان سوغاتی بیشتر عسل و یا انار ساوه بود و در سفر به جنوب معمولاً سرشیر ممتاز شهر دزفول همراه با ارده خوب از اهواز بود. این سفرها، گرچه در فصل نامناسب و گرمای تابستان و یا آخر بهار بود و مصادف با روزهای تعطیلی آقایان همراه بود، ولی هیچکس مطالبه کوچکترین دستمزد و یا فوقالعاده را نداشت و همان مختصر سوغاتی برای همه ارزشمند بود. با بررسی و برداشت میدانی، استادان سال تحصیلی برای عملیات طریقالقدس در دانشگاه افسری مشخص و به آنها ابلاغ گردید که برای آموزش سال تحصیلی 1375 در دانشگاه امام علی(ع) طرح درس، همراه با نقشه و کالک تهیه نمایند.
مهرماه 1375، آموزش دانشگاه افسری امام علی(ع)
با توجه به برداشت میدانی تابستان گذشته و استفاده از تجربیات آموزشی سال قبل، برنامه آموزشی دانشگاه افسری برای دانشجویان سال سوم، هفتهای یک جلسه (از ساعت 6 الی 0745 صبح) در شهریورماه برای 24 جلسه، بدین ترتیب تعیین شد. در پنج الی شش جلسه مسائل کردستان به طور فشرده توسط خود ایشان بیان گردید. بقیه ساعات آموزشی را به عملیات طریقالقدس اختصاص دادند. مسائل مربوط به قرارگاه کربلا را شخصاً بیان میفرمودند و مسائل طرحریزی عملیات را افسران قرارگاه طرح و عملیات مربوط به هر لشکر را فرمانده لشکر مربوطه و مسائل سپاه را یکی از برادران سپاهی که در آن سال برادر سردار رحیم صفوی دعوت شده بود، بیان میکردند. البته گفتنی است که در این سال، ایشان به مدت 30-20 دقیقه اولِ هر جلسه را به تدریس منش فرماندهی در جنگ با استفاده از آیات و روایات و با بهرهگیری از مطالب جنگ و همراه با خاطره بیان میکردند. در این سال، موضوع وسایل کمک آموزشی سازماندهی شد. امیر سرتیپ2 حمید شکیبا، فرمانده همان مرکز پشتیبانی و آموزش، مسئول تهیه مدارک، کالک، نقشه، فیلمبرداری و خلاصه تهیه همه مقدمات کلاس ها بودند و یک افسر از دانشگاه افسری به نام جناب سروان عباسزاده مسئول جمعآوری سوالات و دستهبندی آن و تقدیم به شهید صیاد بودند. ایشان این سوالات را شبها در منزل مطالعه میکردند. بعضی از آنها را در کلاس پاسخ میداد و جواب بعضی از آنها را برای شخص سوالکننده ارسال میکرد. شرکت دانشجویان در این سال با تهیه مقاله و پرسش سوالات، از سال قبل خیلی بیشتر شد، بخصوص اینکه برای بهترین سوال و بهترین مقاله جایزههای مناسب تهیه مینمود و در جمع دانشجویان، به دانشجوی مورد نظر هدیه می داد. عکاس کلاس هم عکس یادگاری میگرفت و در نوبت بعدی تحویل آن دانشجو میشد.
هرچه زمان پیش میرفت، محبوبیت صیاد نزد دانشجویان بیشتر میشد و بحث آموزش معارف جنگ دامنه بیشتری میگرفت. از آن طرف، فشار بر شهید صیاد، از طرف ارگانهای نظامی بیشتر میشد. ایشان هم فقط پیشرفت و گزارش کارش را در پایان آموزش تئوری و آموزش میدانی به محضر حضرت آقا میداد. از طرفی، گویا حرف و حدیثهایی هم بود. حضرت آقا در گزارشی که شهید صیاد خدمت ایشان تقدیم داشتند، فرمودند: «تبیین معارف جنگ کار خوبی و به نفع ارتش است.» و همان سال مبلغ سه میلیون تومان به عنوان تبرکی برای هزینههای جانبی تقدیم فرمودند.
در سال 75، در آموزش تئوری دانشجویان، قدمهای اساسی برداشته شد. دانشجویان مقالات خوبی را در مورد عملیات در کردستان و عملیات طریقالقدس تهیه کرده بودند. جنب و جوش فوقالعادهای در آموزشها پدید آمده بود. بدین ترتیب، پایان اسفند سال 75 با گرفتن امتحان از دانشجویان و دادن جوایز به نفرات ممتاز و عالی، کلاس آموزشی به پایان رسید.
البته از نیمه دوم زمستانِ همین سال، مقدمات آموزش میدانی برای اردیبهشت سال 76 در منطقه طریقالقدس برنامهریزی شد و دستورالعمل آموزش میدانی به نیروی زمینی و از نیرو هم برای قرارگاه جنوب و یگانهای پشتیبانی صادر گردید.
در اسفندماه سال 75 و همینطور فروردین سال 76، دوبار، یک بار من و ایشان و یک بار با یک گروه پیشرو برای شناسائی منطقه محلهای آموزش، تعیین محل اردوگاه (گرچه برپایی اردوگاه با قرارگاه جنوب بود) و مسیر حرکت، به منطقه رفتیم. ایشان ریز مطالب اردوگاه، حتی مسیر حرکت و طول زمان حرکت خودروها از یک نقطه به نقطه دیگر را حساب میکرد. همه این مطالب، قبل از حرکت به اردوگاه، دقیقاً بررسی و محاسبه میشد. در این سفر، میبایستی دانشجویان را با قطار به جنوب میبردیم و در ایستگاه اهواز سوار بر کامیونها میشدند. جزئیات این سفر برنامهریزی شد و به مسئولین دستاندرکار ابلاغ گردید. یکی از مشکلات دانشگاه و نیرو، تهیه قطار برای رفت و برگشت بود که مسئولیت آن را خود ایشان به عهده گرفتند. شخصاً با وزیر راه و ترابری و از آن طرف با رئیس راهآهن جلسه گذاشتند. در این جلسه، نوع قطار و اینکه قطار باید سیستم صوتی داشته باشد، به طوری که در تمام کوپهها صدا پخش شود و تذکر لازم به رئیس قطار که سعی نماید برنامه را طوری تنظیم نماید که حتیالمقدور برای نماز اول وقت در ایستگاهها توقف نماید،گفته شد.
آموزش میدانی دانشجویان در اردیبهشت 76 خوزستان
سرانجام اردیبهشتماه 76 فرارسید. یکی دو روز قبل، یک روز بعدازظهر به دانشگاه افسری رفتیم. طی دو جلسه جداگانه، یکی برای فرماندهان و استادان و یک جلسه هم برای دانشجویان، کلاس توجیهی اردوگاه گذاشته شد. برنامه زمانبندی به آنها ابلاغ گردید. یک دفترچه یادداشت همراه با برنامه هفته، کروکی منطقه و مسیر بین تکتک دانشجویان تقسیم گردید. حرکت قطار ساعت یک بعدازظهر بود. با رئیس راهآهن هماهنگی شد که دانشجویان قبل از ساعت 12 در ایستگاه راه آهن حضور پیدا کنند و آنها مقدمات نماز جماعت ظهر و عصر را در سالن راهآهن فراهم نمایند.
صبح روز موعود، همگی اعم از استادان و فرماندهان دانشجویی و کارکنان خدماتی در دانشگاه افسری حضور پیدا کردیم. ساعت 11 صبح، ستون اتوبوسی از دانشگاه افسری به طرف راهآهن حرکت کرد و بلافاصله پس از پیاده شدن در سالن راهآهن، آماده اقامه نماز جماعت شدیم. صحنه بسیار زیبا و جالبی بود. تا آن روز در طول عمر راهآهن کسی شاهد چنین صحنه زیبایی نبود. حدود 600 نفر دانشجو، که با همراهان بیش از 700 نفر میشدند. با اذان دانشجویی که با صوتی بسیار زیبا اذان میگفت،دانشجویان و همراهان، با نظم و ترتیب خاصی به اقامه نماز ایستادند. کارکنان راهآهن و مردم حاضر در سالن، محو تماشای این صحنههای زیبا و تماشایی شده بودند.
پس از اقامه نماز، سوار بر قطار شدیم. یک واگن از قطار که چهارتخته و در کنار سالن غذاخوری بود، به استادان اختصاص داشت. یک کوپه مخصوص فرماندهی شخص صیاد و کوپه مجاور آن متعلق به من و آقای آذربون و بقیه کوپههای استادان 4 نفری بود. دانشجویان و فرماندهان در بقیه سالنها با کوپههای ششتخته سازماندهی شده بودند. جلو شیشه هر واگن اسامی نفرات نوشته شده بود. اولین قدم، بازرسی از سیستم صوتی بود. به طوری که ایشان در کوپه خودشان میتوانستند با همه افراد صحبت داشته باشند. بلافاصله طبق برنامه، سرو ناهار آغاز شد. بدین ترتیب که در آن سالها، دانشگاه افسری نسبت به تهیه ناهار و شام قطار، رأساً اقدام مینمود. ناهار با غذای گرم تحویل گروهانهای دانشجویی شده بود و شام هم معمولاً کتلت بود که نگهداری آن سادهتر بود. صبحانه هم نان، پنیر و مربا بود.
بعد از ناهار، از ساعت 2 الی 4 برنامه استراحت اجرا شد. رأس ساعت 4، استادان و فرماندهان در سالن غذاخوری جمع شدند و شهید صیاد طی یک برنامه کوتاه، برنامه بعدازظهر استادان با دانشجویان را تشریح فرمودند. برای هر دو استاد یک واگن در نظر گرفته شد و برنامه این بود که هر استادی در یک کوپه به مدت 20 دقیقه با دانشجویان نشست صمیمی و دوستانه داشته باشد. اساتید ضمن توجیه مختصر اهداف آموزشی سفر با دانشجویان، گفتگوی دوستانه، صمیمی و پدرانهای داشته باشند و به سوالات آنها پاسخ دهند و یا خاطراتی را از تجربیات خود برای آنان نقل نمایند. ضمناً همزمان مسئولین عقیدتی سیاسی هم برای فعالیتهای عقیدتی و سیاسی جزوهای را بین دانشجویان جهت مطالعه همراه با یک پرسشنامه داده بودند، که پایان سفر به بهترین پاسخها هدیهای داده میشد. این برنامه ابتکاریِ نشست دانشجو با استادان یا همان فرماندهان جنگ، یکی از جذابترین قسمت کار بود. هم برای دانشجویان که فرصتی را به دست آوردند، دقایقی را خیلی خصوصی و نزدیک، با استادان خود داشته باشند، و هم برای استادان که حالا با فرزندان و گاه با هم سن و سال نوههای خودشان خلوت و انس برقرار کرده بودند. در چنین مواقعی، زمان خیلی زود میگذرد.
مدتی از زمان آموزشی گذشته بود. مگر کسی میتوانست آنها را از هم جدا کند! تا اینکه صدای بلندگو همه را متوجه خود کرد: آقایان دانشجو آماده باشید، 20 دقیقه دیگر در ایستگاه قطار برای اقامه نماز پیاده میشویم. توقف قطار 20 دقیقه خواهد بود. کسی جا نماند. سعی شود در همین فاصله تجدید وضو نمایند. رأس ساعت مقرر در ایستگاه راهآهن برای نماز پیاده شدیم. متأسفانه نمازخانه گنجایش همه عزیزان را نداشت و تعدادی در بیرون مسجد به اقامه نماز پرداختند. به موقع سوار قطار شدیم و حرکت قطار با سوت آغاز شد. بلافاصله برنامه شام بود. نیم ساعت برای صرف شام در برنامه در نظر گرفته شده بود. بعد از صرف شام، به مسئول فرهنگی، جناب سرهنگ دربندی ابلاغ فرمودند، وقت برنامه شماست. با نواری که از قبل تهیه شده بود، برنامه دعای توسل اجرا گردید. با توجه به برنامه سنگینی که داشتیم و حرکت یکنواخت قطار، پس از مدت کوتاهی، فکر میکنم حوالی ده شب بود، دانشجویان به خواب عمیقی فرو رفتند. به طوری که در قطار بجز صدای یکنواخت تقتق قطار چیزی به گوش نمیرسید.
تازه کار شهید صیاد شروع شد. طی جلسه کوتاهی در سالن ناهارخوری، یک نظرخواهی اجمالی از استادان در خصوص اجرای برنامه بعدازظهر داشت، که همگی اظهار رضایت داشتند. سپس با مسئولین فیلمبرداری و مسئول فرهنگی و فرمانده تیپ جلسهای برگزار کرد. در نهایت، حدود ساعت 12 شب، دو نفری جلسهای داشتیم که ضمن جمعبندی برنامه روز قبل، یک مروری هم بر برنامه فردا از بیداری صبح تا پیاده شدن و رفتن به اردوگاه داشتیم.
حدود 15 دقیقه قبل از اذان صبح، بیداری توسط فرماندهان گروهانها اجرا شد. همگی خواب خوبی را داشتند و برای نماز آماده بودند. اما امکان توقف قطار در آن ساعت در ایستگاه نبود. ما از دزفول رد شده بودیم. بالأخره در ایستگاه هفتتپه نماز صبح به جماعت اقامه گردید و حرکت آغاز شد. صبحانه نیم ساعت پس از حرکت توزیع گردید. بعد از صرف صبحانه، دانشجویان با اشتیاق تمام در راهروی قطار کنار پنجرهها صف کشیده بودند و در یک صبح بهاری، به تماشای مناظر اطراف دشت سرسبز خوزستان ایستاده بودند. خیلی از این دانشجویان، شاید اکثریت آنها، اولین سفرشان به جنوب بوده است.
فکر میکنم حوالی ساعت 7 صبح در ایستگاه راهآهن اهواز پیاده شدیم. فرمانده لشکر و مسئولین اردوگاه به استقبال آمدند. استادان سوار بر اتوبوس و ماشینهای سواری و دانشجویان همانند سال قبل سوار کامیونهای ارسالی از یگانها شدند و به طرف اردوگاه، که بعد از سوسنگرد در حوالی تپههای الله اکبر محل بیمارستان صحرایی کربلا برپا شده بود، به راه افتادیم. اردوگاه با نظم و ترتیب خاصی با چادرهای گروهی یکنواخت برپا شده بود. برای استادان هم، تعدادی اتاق را در زیرزمین بیمارستان آماده کرده بودند. البته شب را به اهواز برمیگشتند. پس از صرف ناهار، بلافاصله ساعت 2 بعدازظهر آموزش اردوگاهی آغاز گردید. ابتدا شهید صیاد به توجیه عمومی منطقه و اهداف این عملیات و سپس امیر بختیاری، امیر مفید، امیر موسویقویدل و… در این محل، اولین کلاس میدانی، مأموریت، طرحریزی، سازماندهی و یگانهای عمده شرکتکننده ارتش و سپاه و همچنین شرایط منطقه را تشریح نمودند. در روزهای بعد هم نوبت قرارگاه لشکر92 و تیپهای مربوطه بود، که سعی میشد هرکدام در محل قرارگاه مورد نظر و یا محور مربوطه، به آموزش دانشجویان ادامه بدهند. همینطور در قرارگاه لشکر16، فرمانده آن زمان لشکر (مرحوم سرتیپ سیروس لطفی) و فرماندهان تیپها و یگانهای پشتیبانیکننده به آموزش خود پرداختند. آموزش در منطقه به مدت سه روز اجرا شد. جمعاً رفت و برگشت ما پنج روز به طول انجامید.
در این سفر، به ابتکار شهید صیاد، یک برنامه همزمان برای دانشآموزان سوم راهنمایی دبیرستان نیکان صورت گرفت. این دانشآموزان که پسر صیاد هم با آنها بود، به همراه تنی چند از استادان با قطار با ما به منطقه آمدند، ولی پس از رسیدن به منطقه، طبق یک برنامه از پیش طرحریزی شده، تحویل تیپ تکاور25 شدند و به تیپ هم دستور داده شد در مدت 48 ساعت، با یک برنامه سخت تکاوری، همراه با رزم شبانه، راهپیمایی، تیراندازی، اجرای کمین با حداقل امکانات رفاهی از این دانشآموزان پذیرایی شود. در آن 48 ساعت، چه بر آنها گذشت را باید از زبان آقای علی دوائی مدیر محترم مدرسه نیکان شنید. البته همه این برنامه خواسته آقای دوائی بود.
سفر بسیار خوب و آموزندهای، هم برای معارف جنگ و هم برای دانشگاه افسری شد. در پایان سفر، جلسات متعددی در هیئت معارف و هم در دانشگاه افسری، برای بررسی معایب و نواقص و تجزیه و تحلیل سفر صورت پذیرفت. این سفر با سفر کردستان خیلی فرق داشت. هم از نظر آب و هوا و هم از نظر زمین، وسعت منطقه و خیلی چیزهای دیگر. جمعبندی خوبی از این آموزش میدانی داشتیم. نیروی زمینی هم امکانات بیشتری را به پای کار آورده بود. تجربه این سفر، مبنایی شد برای آموزش میدانی سالهای بعد.
برداشت میدانی از منطقه عملیات فتحالمبین
بهار سال 76 بلافاصله بعد از آموزش میدانی دانشجویان دانشگاه افسری در منطقه طریقالقدس و جمعبندی آن، دستور برداشت میدانی منطقه فتحالمبین آغاز گردید. ایشان اعتقاد داشت که عملیات فتحالمبین از نظر طراحی عملیات که دارای پنج قرارگاه عمده عملیاتی بود، و از نظر اجراء آن و همینطور از نظر وحدت فرماندهی و همکاری و همدلی بین ارتش و سپاه، یکی از بهترین عملیاتها بود. بنابراین، برای برداشت میدانی آن باید خیلی دقت شود. طی دعوتنامهای، از فرماندهان پنج قرارگاه (کربلا، قدس، نصر، فجر، فتح) از فرمانده آن لشکر و تیپ تا رده گردان در حد امکان از ارتش و همینطور از سپاه پاسداران تا رده لشکر دعوت به عمل آورد، تا در این برداشت میدانی حضور داشته باشند.
برنامهریزی انجام شد و در یک جلسه در معارف جنگ، افسران قرارگاه کربلای ارتش و فرماندهان تا رده لشکر ـ اگر ذهنم اجازه دهد ـ شامل امیران مرحوم موسوی قویدل، مفید، بختیاری، محمدزاده، معین وزیری، از قرارگاه کربلا و امیران حسنیسعدی، مرحوم امراله شهبازی، ازگمی و عبادت از قرارگاههای چهارگانه دعوت شدند و با نظر آنان، دعوتنامه برای افسران مؤثر از رده تیپ به پایین تنظیم و صادرگردید. اکثر این افسران، بجز تعدادی اندک، شاغل بودند. مجوز نیروی مربوطه نیز شرط بود. پرسنل نیروی زمینی، با وجود اینکه فرمانده نیرو همراه و موافق این کار بود، مشکلی نداشتند. پرسنل ستاد کل هم که در این زمان ایشان جانشین ستاد کل بودند، مشکلی برای حضور در مأموریت نداشتند. کارکنان نیروی هوایی هم با وجود فرماندهی نیرو، امیر حبیب بقائی، و هماهنگی که از قبل شده بود، برای حضور کارکنان ستاد مشترک طبق معمول سالهای قبل، با جانشین و یا رئیس ستاد، هماهنگی ضمنی به عمل آورده بودند .
جلسه توجیهی برداشت میدانی
از راست: سرتیپ2 بختیاری، سرتیپ2 شاهان، سرتیپ2 مفید، روحانی قرارگاه …
سرتیپ صیادشیرازی، سرتیپ2 هاشمی، سرتیپ لطفی، سرتیپ2 علیاری
در زمان اجرا، کلیه برنامههای مقدماتی، از قبیل، تهیه اتوبوس و هواپیما برای حرکت به منطقه صورت گرفت. قرار شد تعدادی از عزیزان به استعداد 75 نفر به سرپرستی امیر شاهینراد، بعد از صرف ناهار در مهمانسرای نیروی زمینی با دو دستگاه اتوبوس حرکت کنند و بقیه با یک فروند هواپیمای سی130، یکی از تهران و دیگری از مشهد، رأس ساعت 1730 به طرف دزفول حرکت کنند. محل اسکان در دزفول پایگاه چهارم شکاری در دو ساختمان پوران و مهمانسرای سهشاخهای تعیین گردیده بود. برای جزئیترین کار مسئول تعیین شده بود.
به کلیه کسانی که میبایستی از تهران حرکت کنند، ابلاغ شده بود که رأس ساعت 10 صبح در مهمانسرای سروناز نیروی زمینی جمع شوند و ضمن پذیرایی، من (سید حسام هاشمی) یک برنامه توجیهی داشته باشم و بعد از اقامه نماز و صرف ناهار، آنهایی که با اتوبوس هستند، حرکت نمایند. حدود حوالی ساعت 11 صبح بود که تلفن زنگ خورد و امیر سمیعی، یکی از همراهان سفر که آن زمان جانشین و یا معاون آموزشی دافوس بودند و در اتاق مدیریت مهمانسرا نشسته بودند، گوشی را برداشتند. طرف مقابل امیر علیمحمدی رئیس دبیرخانه ستاد مشترک، به ایشان میگوید به امیر هاشمی ابلاغ کنید که به کلیه افسران مربوط به ستاد مشترک ابلاغ شود (حدود بالای 10 الی 15 نفری بودند) به سر کارشان برگردند و در این مأموریت شرکت نکنند.
همان زمان، خداوند به ذهنم انداخت، گفتم امیر سمیعی غیر از شما کسی دیگر این مطلب را شنید؟ گفت، خیر. گفتم پس شما مأموریت خودتان را انجام دادید و مطلب را به من ابلاغ کردید. شما سریعاً به دافوس برگردید و خواهش میکنم موضوع را به کس دیگری نگویید. شاید من بتوانم مشکل را حل نمایم.
ایشان پذیرفتند و از این لحظه من پای تلفن نشستم. هر کاری کردم که با شهید صیاد تماس بگیرم، ممکن نشد. دفتر ایشان میگفت ایشان در جلسه هستند و تا اذان ظهر امکان دسترسی به ایشان نیست. سرانجام، بعد از نیم ساعت با اصرار زیاد من قرار شد طی یادداشتی به ایشان اطلاع داده شود که یک مشکل مهمی در رابطه با مأموریت پیشآمده و امیر هاشمی اصرار دارد به اندازه یک دقیقه هم شده با شما تلفنی موضوع مهمی را بگوید. یادداشت را در جلسه نشان ایشان میدهند. بیرون آمدند و گفتند چی شده؟ مشکل چیست؟ موضوع را گفتم که دستور ستاد مشترک این است. گفتند آیا کسی از موضوع مطلع است؟ گفتم خیر، فقط امیر سمیعی بود که به ایشان گفتم به دانشگاه خودش برگردد و هیچکس از این دستور مطلع نیست. فرمودند خوب، اوضاع را همینطور مدیریت کن. کسی از موضوع مطلع نشود. من مشکل را حل خواهم کرد.
لازم است بقیه را از زبان ایشان بازگو کنم:
«بعد از صحبت با شما بلافاصله به جلسه رفتم و جلسه را به پایان رساندم و آمدم دفتر کارم. هرچه تلاش کردم با یکی از اعضاء هیئت رئیسه ستاد مشترک، جانشین، معاون هماهنگکننده و حتی جانشین معاون هماهنگکننده تماس بگیرم، ارتباط حاصل نشد. حتی از طریق رؤسای دفتر این آقایان پیغام فرستادم که یک تماس ضروری و فوری با من بگیرند. زمان داشت سپری میشد. بالأخره تصمیم گرفتم بیایم در جمع شما، تا ببینم اوضاع از چه قرار است.»
وقتی ایشان به تالار سروناز رسیده بود، دوستان نمازشان را خوانده بودند و مشغول صرف ناهار بودند. ایشان اول نمازشان را خواندند و در اتاقی خلوت از من پرسید چه کار کردی؟ آیا کسی از اوضاع باخبر است؟ گفتم خیر. گفت بسیار خوب. به افسران ستاد مشترک بگو، همگی در اتاق مجاور جمع شوند، من با آنها کار دارم. سپس نزد امیر شاهینراد رفت و گفت دوستان را سوار اتوبوس کنید. آمار بگیرید، ولی چند نفر از افسران ستاد مشترک که قرار بود با شما بیایند، بعدازظهر با هواپیما با ما خواهند آمد. سفارش لازم را در مسافرت کرد و سپس فرمودند من با خرمآباد صحبت کردم. در مهمانسرای باشگاه افسران شام آماده است، پس از صرف شام، با سرعت مناسب به طرف دزفول حرکت کنید. انشاءالله ما شما را آنجا دریافت خواهیم کرد.
بعد از حرکت اتوبوسها، به جمع افسران ستاد مشترک رفتیم. پس از مقدمه کوتاه، بدون اینکه موضوع را مطرح کند، فرمودند تصمیم ما در مورد چگونگی حرکت شما تغییر کرد. قرار شد همگی شما بعدازظهر با هواپیما باشید. لطفاً شماره تلفن منزل و آدرس خودتان را به امیر هاشمی بدهید. ایشان با شما تماس خواهند گرفت و برای آمدن شما به فرودگاه هم وسیله خواهند فرستاد. اگر تماس نگرفتند بدانید که پرواز برقرار نشد؛ فردا صبح به سر کارتان بروید. قبل از آنکه سوالی در این مورد بشود، از آنها جدا شدیم. به من گفت حالا شما کجا میروید؟ گفتم به ستاد میروم تا آماده بشوم و پس از آن، به موقع در فرودگاه خواهم بود. فرمودند من هم به ستاد کل میروم. بیا تا با ماشین من برویم. در بین راه فرمودند نمیدانم چه مسئلهای پیش آمد؛ چرا به من اجازه تماس نمیدهند؛ مگر ما چه کار داریم میکنیم؟ همه کار ما برای ارتش و اعتلای ارتش است؛ و فرمودند به هرحال، من باز هم تا ساعت 4-5/3 تلاش میکنم مسئله را حل نمایم و اگر نشد، مأموریتمان را با همان تعداد انجام میدهیم و برای این عده یک مأموریت جداگانه و یا اصلاً در تهران برنامه ثبت خاطرات میگذاریم.
من آن زمان جانشین اداره دوم بودم. رئیس اداره، سرتیپ2 اکبر دیانتفر یکی از افسران مؤمن، متعهد و انقلابی بود و به من هم که از نظر سنی و سوابق خدمتی از ایشان جلوتر بودم، خیلی احترام میگذاشت و خیلی صمیمی و همفکر بودیم. وقتی موضوع را برای ایشان تعریف کردم، گفت من هم همین امروز صبح مطلع شدم. میگویند رئیس خیلی عصبانی است. حالا شما چه کار میکنی؟ این دستور شامل حال شما هم میشود. گفتم من مسئول اجرائی این سفر هستم و کاری به این دستورات ندارم. فرمانده و رئیس واقعی من صیادشیرازی است. من آمدم تا با شما خداحافظی کنم و شما مطلع باشید.
امیر دیانتفر، بعداً برایم تعریف کرد که بعد از رفتن شما، من با معاون هماهنگکننده صحبت کردم و موضوع اتفاقات را از ایشان جویا شدم. دیدم ایشان میگوید بله درست است. به ما هم دستور دادند که جواب تلفن را ندهید و حق تماس ندارید. گفتم پس قضیه رفتن حسام بدون اجازه چه میشود؟ گفت یک راه دارد. شما برای حسام پنج روز مرخصی درخواست کنید و این از اختیارات من است و تصویب میکنم تا مسئله ایشان تمرد و غیبت حساب نشود. این دو نفر بدین ترتیب با دادن مرخصی که من از آن مطلع نبودم، مشکل ما را حل کردند.
رأس ساعت 1730 پرواز با هواپیمای سی130 از فرودگاه مهرآباد از قسمت پرواز پایگاه یکم شکاری انجام پذیرفت و رأس ساعت 1830 نیز در فرودگاه پایگاه چهارم شکاری دزفول فرود آمدیم. پرواز مشهد هم به سرپرستی امیر روحاله سروری به موقع انجام شد و نیم ساعت بعد از ما وارد پایگاه شدند. تیم امیر شاهینراد هم حوالی ساعت 2300-2230 وارد پایگاه شدند. همان شب جلسه کوتاهی را با فرماندهان قرارگاه کربلا و چهارگانه گذاشت. برنامه هریک از قرارگاهها در جمع مرور شد.
قرار شد فردا اول صبح پس از صرف صبحانه، مرحوم امیر امراله شهبازی مسئول قرارگاه قدس در قسمت شمالی منطقه عملیات و افسران همراه ایشان، که عمدتاً از لشکر84 خرمآباد بودند و همچنین، یگانهای توپخانه این قرارگاه با یک تیم فیلمبرداری و ضبط صدا، همراه با یک افسر رابط از معارف به طرف مواضع خود در منطقه رفته و کار ثبت و ضبط را انجام بدهند.
دومین تیم مربوط به قرارگاه نصر و فرمانده آن امیر سرتیپ حسین حسنیسعدی بود. این گروه سنگینترین گروه، شامل لشکر21 و تیپ58 ذوالفقار و تیپ37 زرهی و عناصر پشتیبانیکننده بود. ایشان هم مأموریتش را دریافت کرد و قرار شد دو تیم فیلمبردار به این گروه واگذار شود.
به همین نحو، گروه سوم مربوط به قرارگاه فجر لشکر77 به سرپرستی امیر سرتیپ2 بازنشسته ازگمی و گروه چهارم به سرپرستی امیر سرتیپ کریم عبادت، فرمانده تیپ 55 هوابرد. که در مجموعه قرارگاه فتح حضور داشت، و بالأخره گروه کربلا به سرپرستی مرحوم سرتیپ2 موسویقویدل این مأموریت را انجام میدادند.
خود شهید صیاد، علاوه بر حضور در قرارگاه کربلا، با یک فروند هلیکوپتری که در اختیار داشت، به همه گروهها سرکشی میکرد. مأموریت دو روزه بود و قرار شد روز سوم، یعنی شنبه صبح با همان وسیلهای که آمده بودیم، برگردیم. مأموریت برداشت میدانی با برنامهریزی دقیقی که انجام شده بود، از اول صبح تا ظهر در حال انجام بود. بعدازظهرها هر گروه به سرپرستی فرمانده مربوطه کار آن روز خود را جمعآوری میکرد و بعد از شام، نتیجه و پیشرفت کار و احیاناً نواقص را در جلسه جمع فرماندهان گزارش میداد.
روز اول برداشت میدانی بودیم. حوالی ظهر امیر سرتیپ2 فریدونیان افسر رابط نیروی هوایی گفت، از فرماندهی نیروی هوایی اطلاع دادند که مأموریت برگشت هواپیماها در صبح روز شنبه ملغی گردید. موضوع در جلسه 5-4 نفری خودمان مطرح گردید. در اینجا نیز شهید صیاد فرمودند، موضوع بین خودمان بماند. هر طوری شده، باید مسئله را حل نمائیم، بخصوص مشکل هواپیمایی که از دزفول به مشهد میرفت. با تلاش زیادی که انجام شد، ارتباط شهید صیاد با فرمانده نیروی هوایی سرتیپ حبیب بقائی برقرار شد. آقای بقائی گفتند دستور ستاد مشترک است. اعزام هواپیما باید همراه با امریه باشد. شهید صیاد فرمودند حبیب جان، یک فکری بکن. آبروی من در خطر است. من تعدادی از افسران را از مشهد و تهران به اینجا آوردم. مگر موقع آمدن امریه رفت و برگشت را نداشتید؟ گفتند چرا، ولی این امریه لغو گردید. معهذا تا فردا ظهر صبر کنید، شاید بتوانم کاری انجام بدهم. همه این اقدامات پشت پرده صورت میگرفت و حتی هیچکس از ماجرای حضور افسران ستاد مشترک هم سوالی نکرد و یا اگر از ایشان پرسیده میشد، به یک نوعی توجیه میکرد.
فردا صبح (روز جمعه) برنامه روز قبل تکرار گردید. همه گروهها به دنبال اجرای مأموریت خودشان و ثبت و ضبط شرح عملیاتها رفتند. ارتباط تلفنی امیر فریدونیان هم با دفتر فرماندهی مرتب برقرار بود، تا بالأخره قبل از ظهر آمد و گفت مسئله آمدن هواپیما حل شد. بدین طریق که معارف جنگ دو فروند هواپیمای سی130 را از نیروی هوایی چارتر نماید، به بهای هر فروند 900 هزار تومان. جمعاً یک میلیون و هشتصد هزار تومان. آن روز نیروی هوایی اجازه داشت برای انجام بعضی از کارها به منظور درآمدزائی، هواپیمای چارتر در اختیار سازمانهای دولتی قرار دهد. فرمانده نیروی هوایی پیغام فرستاد که این قرارداد انجام بشود و پول آن را بعداً خودم خواهم پرداخت. با این تدبیر فرمانده نیروی هوایی، مشکل برگشت ما حل شد، بدون اینکه کسی از موضوع مطلع گردد.
برنامه عصر روز جمعه و همچنین جلسات شبانه به خوبی جمعبندی گردید و قرار شد مسئول گروه فیلمبرداری و مسئول عقیدتی، یک نسخه از مصاحبه را در اولین فرصت تحویل معارف جنگ بنمایند و صبح روز بعد اول گروه اتوبوسی به طرف تهران حرکت کردند و در برگشت، مثل آمدن، نماز ظهر را در خرمآباد اقامه نمایند. دو گروه دیگر پس از فرود هواپیماها، به طرف باند فرودگاه حرکت کردند و حوالی ظهر به مقصد رسیدند. البته گروه تدارکات، مقداری سوغاتی از قبیل سرشیر و حلوا ارده برای هر نفر تهیه کرده بودند.
خلاصه امر اینکه مأموریت بسیار سخت و نفسگیر و پرتحرک، آن هم در آن هوای گرم خوزستان، بدون فوقالعاده مأموریت، آن هم روزهای پنجشنبه و جمعه انجام میشد. در یک جمله بگویم عشق و علاقه همه همرزمان به ارتش در درجه اول و در درجه دوم علاقه و اعتقادی که به کار شهید صیاد داشتند، آنها را دور هم گرد آورده بود و در مجموع، یک مأموریت فوقالعاده و به یاد ماندنی در کارنامه معارف جنگ ثبت گردید.
مطالبی در حاشیه این مأموریت بعدها شنیدیم. تعدادی از افسران ستاد مشترک به رئیس ستاد گفتند چرا نشستهای؟ سرتیپ صیادشیرازی برای خودشان دکان و دستگاهی به راه انداخته، مأموریت میدانی با این وسعت در ارتش به راه انداخته، آن هم بدون مجوز از ستاد ارتش، امکانات نیروها را به کار گرفته، برای افسران ستاد دعوتنامه فرستاده. این موضوعات موجب شد آن دستور لغوِ حضور افسران ستاد در مأموریت و لغو امریه پرواز صادر گردید و از مقامات ستاد مشترک هم هیچکس جواب تلفن را نمیداد.
در مورد خود من هم که دوستان، برگه مرخصی نوشته بودند و به نظر ایشان این مرخصی ساختگی بود و من در حقیقت لغو دستور کردم، تصمیم گرفته بودند «از قول جانشین رئیس ستاد» مجازات سختی را قائل شوند. وقتی تصمیم تنبیه مرا با جانشین ستاد مطرح کردند، ایشان بعدها به من گفت که به ایشان گفتم، حسام همه این تنبیهات را به خاطر دوستی با صیاد به جان میخرد. من و شما چند تا از این نوع دوست داریم که به خاطر دوستی بخواهد این چنین فداکاری داشته باشد؟ گفت وقتی این جمله را گفتم، کمی به فکر فرو رفت و یادداشتهای تهیه شده را خرد کرد و گفت راست میگویید، فلانی (حسام) مرد است و من به خاطر این مردانگی از همه تنبیهات او درگذشتم.
موضوع بعدی، مربوط به فرمانده نیروی هوایی، یعنی سرتیپ حبیب بقایی است. خود ایشان بعد از شهادت شهید صیادشیرازی برایم تعریف میکرد، آقایان وقتی متوجه شدند که من چطوری و به طور ساختگی هواپیما فرستادم، یک توبیخ کتبی برایم ارسال داشتند و آن توبیخ هنوز هم در پروندهام موجود است. ولی آن توبیخ از تمام تشویقاتی که در پروندهام دارم، برایم باارزشتر است و خوشحالم که در آن شرایط سخت، توانستم مشکل آن مرد بزرگ را حل نمایم.
اما مطلب دیگر:
گویا از این کارِ شهید صیاد، ستاد مشترک گزارشی خدمتی حضرت آقا داشتهاند. فکر میکنم گزارش شفاهی بود و شهید صیاد هم بعد از پایان مأموریت، یک گزارش مختصر بدون ذکر مشکلات خدمت، تنظیم و در شرفیابی حضوری تقدیم داشتند. آقا از ایشان دلجویی و حمایت داشتند و در جواب فرمودند: «تبیین معارف جنگ به وسیله شما (صیادشیرازی) برای رزمندگان ارتش جمهوری اسلامی ایران، کاری است مفید و به سود ارتش.» این مرقومه به ستاد ارتش ابلاغ و به ارتش توصیه شد که منبعد، امیر سرتیپ ناصر آراسته جانشین ستاد مشترک، رابط بین شهید صیاد با ارتش در مورد اقدامات معارف جنگ باشند و این عنایت حضرت آقا راهگشای خیلی از کارها شد.
نکته بعدی اینکه در مأموریت کردستان، حضور برادران سپاهی در برداشت میدانی خوب بود و در مأموریت برداشت طریقالقدس هم تعدادی از فرماندهان شرکت کرده بودند، ولی متأسفانه در مأموریت فتحالمبین هیچکدام از مدعوین شرکت نکرده بودند. تصورم بر این است همان مطالب و احساسی که در ستاد ارتش پیش آمده بود، در رده بالای سپاه هم شاید با شدت بیشتری به وجود آمده بود، چون در همین سال، حضور ایشان در آموزش و خاطرهگویی دفاع مقدس در مساجد کمرنگتر و به کلی قطع گردید.
بعد از برداشت میدانی، جلسات هیئت معارف هفتهای یک بار (عصر روز چهارشنبه) در محل استقرار معارف انجام میگرفت و برنامهریزی برای آموزش دانشجویان دانشگاه افسری امام علی(ع) برای پاییز سال76شروع شد. بدین طریق که میبایستی در سال تحصیلی جدید، آموزش پیرامون عملیاتهای کردستان، طریقالقدس و فتحالمبین باشد. منتهی جلسات مربوط به کردستان و طریقالقدس با زمان کمتر و عمده بحث روی مطالب فتحالمبین باشد و برای تدریس عملیات فتحالمبین از همین فرماندهانی که در برداشت میدانی شرکت کرده بودند، استفاده شود. استادان مشخص و برنامه زمانی آنها معین شد. استاد و کمک استاد فرصت داشتند، تا مطالب خودشان را در بحث قرارگاههای عملیاتی همراه با کالک و نقشه تهیه نمایند. به همه استادان تأکید داشتند مبادا نقش برادران سپاهی را کمرنگ نمایند، بلکه واقعیت امر را بگویید و در غیاب آنها سعی شود نقش آنها را پررنگتر کنید.
آموزش همانند سالهای قبل از ساعت 6 الی 0745 صبح روزهای سهشنبه با همان روش سالهای قبل، منتهی با وسواس بیشتر، با حضور خودشان، من و امیر شکیبا صورت میگرفت. در این سال، به آموزش منش فرماندهی توجه بیشتری داشت و مسئله این آموزش کمکم در دانشگاه جا افتاد. دانشجویان علاقه شدیدی از خود نشان میدادند و با تهیه مقاله در بحث موضوعات دفاع مقدس و منش فرماندهی و دریافت جوایز از دست ایشان و گرفتن عکس یادگاری، شور و حال خودشان را داشتند.
آموزش معارف جنگ تا پایان اسفند سال76 به پایان رسید. برنامه کار ما بر این بود که در بهار، یعنی اوایل اردیبهشتماه، آموزش اردوگاه میدانی در منطقه عملیاتی فتحالمبین باشد. در همین سال، شهید صیاد به سِمت جانشین رئیس ستاد کل با حفظ ریاست بازرسی ستاد کل منصوب شدند. در نیمه دوم اسفند، عصر روز چهارشنبه با یک جمعیت پنج شش نفری، برای شناسائی محل اردوگاه به دزفول رفتیم. اول صبح پنجشنبه بعد از صرف صبحانه، سه چهار نفری سوار هلیکوپتر214 شدیم و گشتی روی منطقه فتحالمبین داشتیم. ایشان به خلبان دستور داد، در همین پادگان نصر سپاه در شرق رودخانه کرخه بین فرودگاه اضطراری و رودخانه کرخه فرود بیاید. با فرود هلیکوپتر، بلافاصله جانشین تیپ مستقر در آنجا، جناب سرهنگ پاسداری به استقبال آمد. با دیدن سرتیپ صیادشیرازی خیلی خوشحال شد و ایشان را به دفتر خودش دعوت نمود. شهید صیاد منظور از حضور خود را بیان فرمودند و گفتند ما برای بازرسی نیامدیم. بلکه به دنبال جای مناسب برای اسکان موقت چهار روزه برای آموزش دانشجویان دانشگاه افسری امام علی(ع) هستیم. جناب سرهنگ با خوشحالی زائدالوصفی از موضوع استقبال کرد و گفت، ما دو آسایشگاه خالی با ظرفیت هرکدام بالای 300 نفر داریم. سپس به اتفاق ایشان راهی محوطه پادگان شدیم. ساختمانها مناسب و موازی هم بودند. شهید فرمودند بین این دو ساختمان، فضای خوبی برای مراسم نماز و سخنرانی و برنامههای جانبی خواهد بود. سپس به سوی محوطه پادگان حرکت کردیم. جناب سرهنگ گفت، ما اینجا 40 چشمه توالت داریم که نیاز به بازسازی و مرمت دارد. اگر حدود 800-700 هزار تومان داشته باشیم، ظرف چند روز میتوانیم آنها را مرمت نمائیم. شهید فرمودند ما 900 هزار تومان برای شما خواهیم گرفت. همه چیز مناسب بود. آشپزخانه، حمام، فضای اسکان رانندگان… پس از توقف کوتاهی، به مهمانسرای پادگان تیپ دزفول برگشتیم. هنوز نماز ظهر نشده بود که دیدم سر و کله همان جناب سرهنگ، پیدا شد. گفتم با تیمسار کاری دارید؟ گفت خیر، خجالت میکشم. میدانید که من جانشین تیپ هستم. حق قول دادن پادگان را ندارم. یعنی این از اختیارات من نیست.
گویا بعد از رفتن ما، با سلسله مراتب خود تماس گرفته و با اعتراض آنها روبرو شد. این بود که بلافاصله خودش را به ما رساند. گفتم میخواهید موضوع را شخصاً با تیمسار در میان بگذارید؟ گفت خیر، من خجالت میکشم. شما خودتان به عرض ایشان برسانید. گفتم مطمئن باشید، تیمسار صیاد، حتماً این مجوز را از ردههای بالاتر شما، حتی با تماس با نیروی زمینی سپاه پاسداران و فرماندهی سپاه خواهد گرفت. خصلت ایشان بر این است تا موضوع و مطلبی را از کسی درخواست میکند، اول در مورد آن موضوع و مسئله بررسی میکند تا مطمئن شود که این درخواست در توان شخص یا سازمان مربوطه هست یا خیر، لذا شما خیالتان راحت باشد.
بعد از اقامه نماز، موضوع آمدن سرهنگ را با تیمسار صیاد در میان گذاشتم. گفتند، خوب ما تلاشمان را در تهران برای گرفتن مجوز میکنیم، ولی امروز بعدازظهر وقت داریم با خودرو برای شناسایی منطقه برویم. ضمناً صبح که با هلیکوپتر چرخ میزدیم، در غرب رودخانه کرخه، مقابل همان زاغههای مهمات به نظرم زمین مناسبی برای اردوگاه بود. بلافاصله بعدازظهر به اتفاق فرمانده تیپ جناب سرهنگ بیضاوی برای شناسائی به منطقه رفتیم. از اتفاق، همان محلی که ایشان صبح دیده بودند مورد پسند همگی قرار داشت. این منطقه در غرب رودخانه کرخه، درست مقابل پادگان سپاه با فاصله 400-300 متری بود. قرار شد وقتی به تهران رفتیم، اگر تلاشمان برای گرفتن مجوز استفاده چهار روز از پادگان نصر سپاه به نتیجه نرسید، همین محل برای برپایی اردوگاه باشد. فکر میکنم همان شب پرواز به تهران جور شد و ما به تهران برگشتیم. از جزئیات مسئله اطلاع ندارم، ولی همینقدر میدانم تلاش ایشان برای گرفتن استفاده چهار روزه از پادگانی که خود ایشان، آن را در زمان جنگ تقدیم برادران سپاهی کرده بود و از بابت واگذاری این پادگان چه حرفهایی پشت سر ایشان زده بودند، به نتیجه نرسید.
در اولین فرصت، به اتفاق هم به دزفول سفر کردیم. محل دقیق اردوگاه مشخص شد. با نظارت خود ایشان، برای نصب محل چادرها خطکشی شد. به طوری که همه در یک خط و رو به قبله باشند و با برپایی داربست، یک چادر بزرگ به عنوان نمازخانه و برنامههای مذهبی و به فاصله تقریباً 100متر، چادرهایی برای استادان برپا شد. قرار شد چادر استادان با تختخواب سربازی باشد. نظر ایشان بر این بود که استادان هم در کنار دانشجویان زندگی کنند و چند نفری که مسنتر هستند، به مهمانسرای پادگان بروند. ما همان روز عصر به تهران برگشتیم و فرمانده تیپ، جناب سرهنگ بیضاوی، که افسری منضبط و علاقمند به شهید صیاد بود، همانطور که قول داده بود، چند روز قبل از ورود دانشجویان، همه امکانات از قبیل برپایی چادرها، نصب حمام صحرایی، برپایی توالت صحرایی و تانکر آب و… را فراهم کرد.
گفتنی است در آن زمان، شغل شهید صیاد، جانشین ستاد کل نیروهای مسلح بود. موقعیت چنین شغلی اقتضاء میکرد، وقتی ایشان به هر منطقهای وارد میشود، ارشدترین فرماندهان نظامی ارتش، سپاه و ناجا برای دریافت و استقبال ایشان به فرودگاه بیایند. در این دو سفر، یعنی آخر اسفند سال 76 و فروردین77 من شاهد بودم، بجز فرمانده تیپ دزفول و فرمانده پایگاه هوایی، هیچکس به سراغ ایشان نیامد و ایشان هم هیچگاه، حتی بعدها نیز از این موضوع صحبتی نکرد. هدف ایشان اجراء مأموریت و حل مشکلات و موانع در مسیر مأموریت بود. واقعاً برای خدا کار میکرد و انتظاری از دیگران نداشت.