banner

دفاع از خرمشهر (22)

تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۲۶

ادامه ترک آبادان برای ورود به خرمشهر من همان روزهای اول جنگ شنیدم که نیروی دریایی ارتش ایران، نیروهای دریایی عراق را در ام‌القصر و بندر فاو (ام‌القصر و فاو دو بندر عراقی است که در جنوب عراق و در ساحل خلیج همیشه فارس واقع است) منهدم کرده و ضربه‌های مهلکی به آنان وارد نموده […]

ادامه ترک آبادان برای ورود به خرمشهر

من همان روزهای اول جنگ شنیدم که نیروی دریایی ارتش ایران، نیروهای دریایی عراق را در ام‌القصر و بندر فاو (ام‌القصر و فاو دو بندر عراقی است که در جنوب عراق و در ساحل خلیج همیشه فارس واقع است) منهدم کرده و ضربه‌های مهلکی به آنان وارد نموده است. روز دوم جنگ، نیروی هوایی ارتش ایران به تلافی بمباران 31 شهریور، تعداد 140 فروند هواپیماهای جنگنده خود را به پرواز درآورد و ضربه جانانه‌ای به تأسیسات و پایگاه‌های هوایی دشمن، حتی در دورترین نقطه، وارد نمود، که این امر موجب شگفتی صدام و صدامیان گردید. قبل از شروع جنگ، صدام فکر نمی‌کرد دلاورمردان نیروی هوایی ایران بتوانند چنین ضربه‌ای به پیکره عراق وارد نمایند و یا نیروی دریایی‌اش به این راحتی از حالت عملیاتی خارج شود و حرفی برای گفتن نداشته باشد. اما در عوض، نیروی زمینی عراق گرچه در مسیر پیشروی تلفات و ضایعات فراوانی را متحمل می‌شدند، ولی بسیار قوی بودند و مقتدرانه به جلو می‌آمدند.

عصر روز 31/6/1359 که جنگ زمینی به طور رسمی آغاز شد، خرمشهر با شدیدترین گلوله‌باران صدامیان مواجه شد و چند ساعت متوالی و چند روز پی در پی زیر آتش آتشباری دشمن قرار گرفت و در آتش و دود غوطه‌ور شد. از آن ساعت به بعد، بیمارستان‌های آبادان و خرمشهر مملو از مجروحینی بود که خیلی از آنها دست و پا نداشتند. در آن وضعیت، پزشکان و پرستاران گاهی بلاتکلیف می‌ماندند و نمی‌دانستند که به کدام مجروح برسند و اولویت را به کدام زخمی بدهند. آن زمان، دارو، باند و سرم نایاب شده بود و انگار با شروع فصل پاییز، زندگی در خرمشهر معنی و مفهوم خود را از دست داده بود و همان‌گونه که در فصل خزان، برگ درختان فرومی‌ریزد، مرگ هم چتر خود را بر سر مردم این شهر گسترانده بود و افراد آن مانند برگ خزان به زمین می‌ریختند. طوری که برابر اخبار و اسناد معتبر در سه روز اول جنگ، حدود 480 نفر از زنان و کودکان در آن شهر شهید و تعداد بسیاری نیز مجروح شدند و پاسگاه‌های مرزی یکی پس از دیگری سقوط می‌کرد. مرزبانان گرچه سرسختانه در برابر دشمن ایستادگی می‌کردند، اما تانک‌های دشمن قدم به قدم از خط مرزی عبور می‌کردند و به سمت خرمشهر می‌آمدند.

عراقی‌ها روز اول پرچم خود را بر روی پاسگاه مرزی شلمچه به اهتزاز درآوردند، اما روز دوم سربازان دژ مجدداً پاسگاه شلمچه را از دشمن بازپس‌گرفتند و پرچم عراق را به آتش کشیدند و تعداد 20 نفر از افراد ارتش متجاوز به اسارت نیروهای ما درآمدند. روزهای بعد مرزبانان برای ما می‌گفتند که سربازان دژ مرکزی، در مقابل هجوم دشمن مقاومت جانانه‌ای کردند و در همان ساعات اولیه درگیری، چندین دستگاه تانک دشمن را منهدم نمودند. جالب این بود که با انفجار هر تانکی، صدای الله‌اکبر بچه‌ها بلند می‌شد و شادی می‌کردند. با توجه به زد و خوردهای شدید مرزی، متأسفانه خیلی زود مهمات نیروهای ما تمام می‌شد و پیشروی دشمن سرعت می‌گرفت؛ اما در همان حال و در اوج ناامیدی، ناگهان یک خودرو جیپ آهو یا سیمرغ، پر از گلوله آر.پی.جی7 از راه می‌رسید و بچه‌ها جانی تازه می‌گرفتند و دمار از روزگار دشمن و تانک‌هایش درمی‌آوردند. ساعتی نمی‌گذشت که باز هم مهمات تمام می‌شد و روز از نو… در آن وضعیت بچه‌ها منتظر می‌ماندند تا گشایشی در کارها بشود. مرزبانان و مدافعان ایرانی پس از سه روز نبردی سخت و خونین، چند کیلومتر عقب‌نشینی کردند. آنها با چهره‌هایی غم‌آلود و سر و رویی گرد و خاک گرفته و خسته از جنگی نابرابر و بدون لحظه‌ای استراحت به عقب آمده بودند تا نفسی تازه کنند و یا نیروی کمکی تازه از راه برسد و جای آنها را بگیرد. همان هفت اول جنگ، چند شهر مرزی ایران در آستانه سقوط قرار گرفت که خرمشهر یکی از آنها بود. در آن منطقه، عراقی‌ها از سمت مرز شلمچه تا پل نو، یعنی حاشیه شهر و از طرف شمال خرمشهر تا حوالی پلیس‌راه رسیده بودند. در میان ادوات زرهی دشمن، تانک‌های جدیدی به چشم می‌خورد که با کمی تغییرات اسم آنها را تانک الحسن (تانک الحسن همان تانک‌های ساخت روسیه بود که عراقی‌ها اسم آن را عوض کرده بودند) گذاشته بودند. این تانک معمولاً پیشرو بود.

صدام گفته بود نیروهایش قادر خواهند بود ظرف مدت سه روز خوزستان، از جمله شهر بندری خرمشهر را اشغال نمایند، اما بعد از یک هفته زد و خورد شدید، نیروهای متجاوز فقط توانستند چند کیلومتر در مسیر جاده شلمچه ـ خرمشهر پیشروی کنند و از طرف پاسگاه زید هم به جاده اهواز ـ خرمشهر برسند که در همین راستا و همان روزهای ابتدایی جنگ، حدود 50 دستگاه تانک آنها در باتلاق‌های اطراف شلمچه به گل نشست و قادر به حرکت نبود. همین اتفاق باعث شد روزهای بعد، مدافعان خرمشهر تمام آن تانک‌ها را شکار کنند و از بین ببرند.

روز نهم مهرماه تلفات نیروهای خودی خیلی بالا رفته بود و آن طور که بچه‌های رزمنده بیان می‌کردند، تعداد شهدا از 20 نفر تجاوز می‌کرد و آمار مجروحین بیش از 100 نفر بود. گرچه در آن روز ترمینال نظامی سقوط کرد و به دست دشمن افتاد، اما تلفات متجاوزین عراقی هم بسیار بالا بود و قریب به 40 نفر از مزدوران بعثی به اسارت مدافعان خرمشهر درآمدند. درگیری شدید روز نهم مهر به روز بعد کشیده شد و مجدداً عراقی‌ها نیروهای تازه‌نفس وارد میدان کردند و درگیری سخت همچنان ادامه داشت و تعداد زیادی از تانک‌های دشمن بعد از تصرف کشتارگاه به میدان راه‌آهن رسیدند.

هنوز نیروهای دشمن مواضع جدید خود را مستحکم نکرده بودند که حمله همه جانبه مدافعان خرمشهر شکست دیگری به متجاوزین تحمیل کرد، به طوری که آنها مجبور شدند از میدان راه‌آهن عقب‌نشینی کنند و به مواضع قبلی خود برگردند. مدافعان خرمشهر از هر قشری بودند، پرسنل گردان151 دژ از لشکر92، دانشجویان دانشکده افسری ارتش که از تهران آمده بودند، تکاوران نیروی دریایی که بعضی از آنان از بوشهر و بعضی بعداً از منجیل آمدند، ژاندارمری و شهربانی که مربوط به همان شهر بودند، بچه‌های بسیجی و برادران سپاه خرمشهر، مردم عادی و حتی زنان خرمشهری هم گوشه‌ای از شهر را نگه داشته بودند و دفاع می‌کردند. مسجد جامع قلب تپنده شهر بود و هرکسی کاری داشت به آنجا مراجعه می‌کرد، اگر تشنه بود، اگر گرسنه بود، اگر مهمات نیاز داشت… به مسجد جامع رجوع می‌کرد. خواهران اغلب کارهای طبخ غذا و آشپزی را به عهده داشتند و کار امدادرسانی و پرستاری از مجروحین در مقابل مسجد جامع نیز از وظایف خواهران از جان گذشته به شمار می‌رفت. به هر نحوی بود زنان خرمشهری و خواهران گمنام گوشه‌ای از کارهای جنگ را به عهده داشتند و کمک می‌کردند. دشمن که مطلع شده بود مسجد جامع مرکز و کانون مقاومت شهر است، بدون در نظر گرفتن قداست آن مکان مقدس، روز 21 مهرماه با گلوله‌های توپ و تانک، مسجد جامع را مورد تهاجم وحشیانه خود قرار داد و برای اولین بار گنبد مسجد شکافت و شبستان آن فروریخت و تعداد زیادی شهید و مجروح شدند.

ما در چند روز گذشته به عناوین مختلف به رزمندگان کمک می‌کردیم. مثلاً یک روز به دنبال رزمندگانی که به سمت دشمن پیشروی می‌کردند می‌رفتیم تا از کشته‌های عراقی و یا مجروح و شهید شدن نیروهای خودی اسلحه‌ای به دست آوریم. آن موقع رزمنده‌ای به طرف ما فریاد زد: شما با دست خالی کجا به دنبال ما می‌آیید؟ چرا وقتی دشمن گلوله خمپاره می‌زند و رگبار می‌بندد شما روی زمین دراز نمی‌کشید و راه می‌روید؟ یکی دیگر با عصبانیت داد زد که زود برگردید، وگرنه همه‌تان کشته می‌شوید. در همین گیر و دار من گفتم: برادر جان! ما کمک‌دهنده و تخلیه‌کننده مجروح هستیم، برای کمک‌های اولیه به همراه شما می‌آییم. در صورتی که نه برانکارد داشتیم و نه وسایل دیگری. هنوز فریادهای آن برادر خاتمه نیافته بود که دشمن برای چندمین بار به سمت آتش گشود و چند گلوله خمپاره60 میلی‌متر در نزدیکی ما به زمین خورد و از انفجار آن گلوله‌ها گرد و خاک زیادی بلند شد، به طوری که تا چند لحظه اطرافمان را نمی‌دیدیم. ما از آن فرصت استفاده کردیم و به صورت خزیده خود را به پشت یک ساختمان مخروبه رساندیم. در کنار دیوار آنجا، بر حسب اتفاق، دو نفر سرباز مجروح را دیدیم که از ساعت‌ها قبل روی زمین افتاده بودند و ناله می‌کردند، جراحات آن دو نفر خیلی شدید بود و درد زیادی داشتند. ما با همان وسایل ناچیزی که داشتیم، زخم آنها را پانسمان کردیم. پس از اینکه آتش دشمن کمی فروکش کرد و عراقی‌ها به مکانی عقب‌تر رانده شدند، مجروحان را کشان کشان از آن محل دور کردیم و به طرف مسجد جامع به راه افتادیم. کمی جلوتر، آمبولانسی از راه رسید و جلو ما توقف کرد. آن دو نفر زخمی را به داخل آمبولانس بردیم و خودمان هم سوار شدیم تا به مقصد برسیم؛ البته نیم‌نگاهی هم به تفنگ‌های ژ3 سربازان زخمی داشتیم تا اگر مقدور باشد و صاحبی برایش پیدا نشود، آنها را به صورت امانت برداریم و تا زمانی که در خرمشهر هستیم از آنها استفاده کنیم. اما از شانس بد ما، مجروحین هر دو از پرسنل گردان تکاور بودند که در محل اورژانس، ناواستواری که نماینده تکاوران دریایی بود، اسلحه‌های آنان را برداشت تا به یگان مربوطه تحویل دهد. در نتیجه، ما کماکان بدون اسلحه بودیم.

با نفوذ عراقی‌ها به داخل خرمشهر، سمت جبهه‌ها چندان مشخص نمی‌شد، گاهی اوقات نیروهای دو طرف با هم تداخل پیدا می‌کردند. در وضعیتی که صدای شلیک تیربارها و تفنگ‌ها از داخل ساختمان‌ها و از لابه‌لای نخلستان‌ها و نیزارهای منطقه به گوش می‌رسید، معلوم نمی‌شد از طرف نیروهای خودی است یا دشمن و این مشکل بیشتر در تاریکی شب به وجود می‌آمد.

با وجودی که ما با بچه‌های بهداری خیلی صمیمی شده بودیم و از آنها وسایل کمک‌های اولیه می‌گرفتیم و مجروحین را مداوا می‌کردیم، اما در این فکر هم بودیم که زودتر مسلح شویم و با دشمن بجنگیم. در یکی از همان روزها، تصمیم گرفتیم به هر طریق ممکن، برادر جهان‌آرا، فرمانده سپاه خرمشهر، را پیدا کنیم تا مشکل ما را حل کند و به ما اسلحه بدهد. بدین منظور، خیابان به خیابان دنبال او می‌گشتیم تا پیدایش کنیم، اما هیچ‌کس اطلاعی از او نداشت، شاید هم برخی از همان مدافعان از جا و مکان او اطلاع داشتند، ولی به خاطر مسائل امنیتی به ما نمی‌گفتند. متأسفانه آن روز نتوانستیم برادر جهان‌آرا را ببینیم، به همین خاطر، به سمت مسجد جامع حرکت کردیم تا به کارهای روزمره مشغول شویم. به محض اینکه به محل رسیدیم، دیدیم چند دستگاه خودرو کمپرسی شن و ماسه برای سنگرسازی آورده‌اند. پس از اینکه کمپرسی‌ها بارشان را خالی کردند، من به اتفاق دوستانم کیسه گونی‌ها را پر از ماسه می‌کردم و جلو درب مسجد می‌چیدیم، سپس چند جای دیگر در همان حوالی ، مثل ورودی خیابان به سمت مسجد را سنگربندی کردیم تا جان‌پناهی برای رزمندگان درست کرده باشیم.

منبع : دفاع از خرمشهر، کریمی، قاسم، تهران، ایران سبز، 1395

پیوندهای مفید

Islamic republic of iran armyIslamic republic of iran armyIslamic republic of iran air forceIslamic republic of iran air defence
sign