banner

دفاع از خرمشهر (23)

تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۲۶

درمانگاه اضطراری کنار مسجد جامع   روبروی درب مسجد جامع رستورانی بود که فعالیت و سرویس‌دهی نداشت، ولی در آن وضعیت، زیرزمین رستوران درمانگاه و اورژانس شده بود که در آنجا زخمی‌ها و مجروحین را ویزیت می‌کردند، کسانی که جراحت سطحی داشتند مداوا و سپس مرخص می‌شدند و هرکس نیاز به بستری شدن داشت، او را […]

درمانگاه اضطراری کنار مسجد جامع

 

روبروی درب مسجد جامع رستورانی بود که فعالیت و سرویس‌دهی نداشت، ولی در آن وضعیت، زیرزمین رستوران درمانگاه و اورژانس شده بود که در آنجا زخمی‌ها و مجروحین را ویزیت می‌کردند، کسانی که جراحت سطحی داشتند مداوا و سپس مرخص می‌شدند و هرکس نیاز به بستری شدن داشت، او را به بیمارستان طالقانی می‌فرستادند. گاهی اوقات هم مجروحین را به علت وخامت حالشان در محل اورژانس نگه نمی‌داشتند و آنها را مستقیماً به بیمارستان طالقانی می‌رساندند.

روزی عراقی‌ها در یک درگیری سخت موفق شدند تا میدان زندان شهر هم به جلو بیایند که خوشبختانه تکاوران نیروی دریایی و دانشجویان دانشکده افسری و سایر مدافعان در نبردی جانانه دشمن را تا میدان راه‌آهن به عقب راندند. آن روزها علاوه بر اینکه دشمن در داخل خرمشهر نفوذ کرده بود، گاهی اوقات به اماکن حساس شهر نیز نزدیک می‌شد و جنگ و درگیری کوچه به کوچه ادامه می‌یافت. عراقی‌ها از سه طرف شهر را با خمپاره‌انداز و توپ می‌زدند، از سمت جنوب و پشت رودخانه اروند، از سمت غرب و پل نو و حوالی شهرک ولی‌عصر، از ناحیه شمالی یعنی سمت پلیس‌راه و جاده اهواز ـ خرمشهر مورد اصابت گلوله‌های سنگین قرار می‌گرفت.

باید بگویم جنگ در خارج از شهر به مراتب بهتر از داخل شهر است؛ خارج از شهر جبهه دشمن کاملاً معلوم است و هیچ تداخلی ایجاد نمی‌شود، خاکریز نیروهای دشمن و خاکریز نیروهای خودی جبهه را معلوم می‌کند، زمین‌های صاف و هموار دشت‌های خوزستان این خاصیت را داشت که در حین جنگ و درگیری، تداخل نیروها به وجود نیاید، اما آن روزها که عراقی‌ها به خرمشهر نفوذ کرده بودند، جنگ کلاسیک معنا و مفهوم خود را از دست داده و به جای آن جنگ چریکی و پارتیزانی جایگزین شده بود.

ما چند نفر جوانان مسجدسلیمانی که به خرمشهر رفته بودیم، در حقیقت جزء هیچ سازمان و یگانی نبودیم که بتوانیم اسلحه‌ای بگیریم و بجنگیم. وضع خیلی اسفناک بود، ولی با این توصیف، هرکسی که در آنجا حضور داشت سعی می‌کرد بدون دستور و هماهنگی هم که شده گوشه‌ای از کار را بگیرد و مفید باشد. ما هم که برای مهمانی نرفته بودیم، رفته بودیم بجنگیم، ولی اسلحه نداشتیم، با این حال، نمی‌توانستیم دست روی دست بگذاریم و همدیگر را نگاه کنیم. من برای اینکه تکلیف کاری‌مان مشخص شود، دنبال کسی می‌گشتم تا بتواند ما را راهنمایی کند. هفته اول جنگ که درگیری‌ها خارج از شهر بود و هنوز عراقی‌ها به داخل شهر نفوذ نکرده بودند، پیدا کردن مسئولین سخت‌تر بود، چون حد فاصل پل نو، یعنی اول خرمشهر تا شلمچه فاصله‌ای 17 کیلومتری بود که در این مسافت مدافعان متفرق بودند و با دشمن درگیری داشتند. روزهای بعد کم‌کم عراقی‌ها به شهر نزدیک شدند و در بعضی از نقاط به حریم شهر نفوذ کردند و به دنبال آن مدافعان شهر هم بالإجبار از مناطق مرزی عقب‌نشینی کردند و به داخل خرمشهر آمدند.

 

 

دیدار با برادر جهان‌آرا

 

سرانجام، با تلاش و پیگیری زیاد، مقرّ برادر جهان‌آرا را در حوالی میدان پشت مسجد به طرف ضلع شمالی پیدا کردیم و به سراغ او رفتیم. این جوان ورزیده و مخلص و شجاع در حالی که لباسی خاکی‌رنگ و بدون آرم و علائم به تن داشت، در یک منزل مسکونی خالی از وسایل، که صاحبش آنجا را ترک کرده بود، مستقر شده بود و چند نفر از رزمندگان جوان و انقلابی، که همه بچه‌های خرمشهر بودند، در اطرافش حضور داشتند. تعدادی وسایل مخابراتی ازجمله چند دستگاه بی‌سیم و تلفن و سایر ملزومات جنگی در اتاق فرماندهی مشاهده می‌شد. در اتاق‌های مجاور، چند پتوی مستعمل و تعدادی ظرف و ظروف غذا و چند قبضه تفنگ مختلف که روی دیوار آویزان بودند و مقداری مهمات مختلف همه زندگی آن جوان برومند و فرمانده سپاه خرمشهر را تشکیل می‌داد. آن بزرگوار ابتدا نام و مشخصات من و همراهانم را پرسید و سپس منتظر ماند تا سوالمان را بپرسیم. من گفتم: برادر جهان‌آرا! ما چند نفر از مسجدسلیمان آمده‌ایم تا با دشمن متجاوز بجنگیم، ولی چند روزی است که سرگردان و بلاتکلیف مانده‌ایم، البته نه بی‌کار و بی‌خیال! بلکه به طرق مختلف خودمان را مشغول کردیم و گوشه‌ای از کار را گرفتیم. شرح مختصری از کارهای چند روز گذشته را برایشان گفتم و بعد گفتم: ضمناً برای پیدا کردن شما هم خیلی تلاش کردیم، تا اینکه امروز این توفیق حاصل شد که خدمت شما برسیم و شما را از نزدیک ببینیم. درخواست ما این است که به ما اسلحه بدهید تا ما هم مانند بقیه رزمندگان بجنگیم و از شهر دفاع کنیم. از ظاهر آن جوان پیدا بود که غمی بزرگ در وجودش سنگینی می‌کند، اما سعی می‌کرد غم و درد درونی‌اش را از ما پنهان کند. خیلی خونسرد و متین، در حالی که دستی بر شانه‌های من زد و بر همت و غیرت ما آفرین گفت، با لبخندی ملیح گفت: ای جوان‌های باغیرت و برومند! خیلی خوش آمدید. من متوجه نشدم گفتید بچه کجا هستید؟ من جواب دادم همین خوزستان، از مسجدسلیمان آمدیم. ایشان گفت: با گروه یا سازمانی اعزام شدید؟ گفتم خیر، داوطلبانه و با دست خالی حرکت کردیم و آمدیم. ما خودمان در واقع نظامی هستیم، اما نه نظامی ملبس، بلکه کارمند نظامی که دوره تعمیرات ادوات سنگین را طی کرده‌ایم، اکنون فارغ‌التحصیل دبیرستان صنعتی مسجدسلیمان وابسته به ارتش جمهوری اسلامی ایران هستیم که درسمان تمام شده و آمدیم خرمشهر برای دفاع. لطفاً به ما اسلحه بدهید. برادر جهان‌آرا با شنیدن این جمله مقداری مکث کرد و به فکر فرو رفت. لحظه‌ای بعد گفت: خیلی خوب! پشت سر من بیایید. وقتی داشتیم به پشت ساختمان می‌رفتیم، مجدداً به ما گفت: واقعاً شما می‌خواهید بجنگید؟ ما با هم گفتیم: البته که می‌خوهیم بجنگیم. خدای ناکرده برای سوءاستفاده و غنائم که نیامده‌ایم! یک جوان ایرانی باید خیلی بی‌غیرت باشد که در مقابل تجاوز دشمن بی‌خیال و بی‌تفاوت بماند! در حین گفتگو ما به پشت خانه رسیدیم که در واقع حیاط خلوت آن خانه به حساب می‌آمد. در آنجا به هرکدام از ما چند بمب دستی که همان کوکتُل مولوتُف بود و تشکیل شده بود از یک بطری مواد آتش‌زا، سه‌راهی و فتیله، به همراه یک قوطی کبریت داد. در هنگام تحویل وسایل با خنده به ما گفت: بچه‌ها این است سلاح ما! بضاعت ما همین است که می‌بینید. باید با همین‌ها بجنگید. در آن لحظه، خنده برادر جهان‌آرا از گریه هم غم‌انگیزتر بود و خیلی معنا داشت. ما با تعجب نگاهی به هم کردیم و بدون هیچ عکس‌‌العملی وسایل را تحویل گرفتیم. کار که تمام شد، جهان‌آرا گفت: دوستان همین الآن بروید از خیابان‌های ورودی به طرف مکز شهر، به خصوص جلو مسجد جامع، نگهبانی بدهید و حراست کنید. مجدداً تأکید کرد و گفت: ای جوانان مسجدسلیمانی! دوست دارم با همین سلاح‌ها چنان درسی به دشمن بدهید و آنچنان از مهمانان ناخوانده پذیرایی کنید و دمار از روزگارشان درآورید که در تاریخ بنویسند؛ بروید، خدانگهدارتان باشد؛ شما موفق هستید. زود بروید که هر لحظه ممکن است دشمن به سمت مرکز شهر پیشروی کند، می‌دانید که فاصله عراقی‌ها تا اینجا خیلی نزدیک است. ما بعد از دریافت وسایل از ایشان خداحافظی کردیم و به طرف مسجد جامع به راه افتادیم، در مسیری که می‌رفتیم، فهمیدیم اوضاع خراب‌تر از آن است که ما فکرش را می‌کردیم؛ با این حال، با توصیه و سفارش این برادر بزرگوار و با سلاح مدرنی که در دست داشتیم! به مقرّ خود، یعنی روبروی مسجد جامع، برگشتیم و در انتظار ورود تانک‌ها و نفربرهای عراقی لحظه‌شماری می‌کردیم.

روز به روز فشار دشمن برای تصرف خرمشهر بیشتر می‌شد و هرقدر زمان جلوتر می‌رفت، تعداد تلفات و ضایعات نیروهای ما نیز افزایش می‌یافت. همان روزها در خرمشهر، 18 نفر از تکاوران نیروی دریایی که به تازگی از منجیل آمده بودند مجروح و 5 نفر نیز شهید شدند. در همان روزها، نیروهای دشمن از طریق کشتارگاه وارد شهر شده بودند، اما مقاومت جانانه بچه‌های خودی دشمن را از طرف گمرک ناامید کرد و کاری از پیش نبردند.

 

منبع : دفاع از خرمشهر، کریمی، قاسم، تهران، ایران سبز، 1395

پیوندهای مفید

Islamic republic of iran armyIslamic republic of iran armyIslamic republic of iran air forceIslamic republic of iran air defence
sign