banner

مقاومت 34 روزه خرمشهر (ارتش در دیده و شنیده ها)

تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۷

فشرده ای از دیده‌ها و شنیده‌های سرهنگ سید محمد علی شریف‌النسب قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی

در جوامع انسانی با هر نظام و مرامی حماسه‌های ملی همواره تاریخ ساز بوده‌اند و مقاومت 34 روزۀ خرمشهر از آن گونه است. شور و نشاط زنان و مردان قهرمان و جوانان ایثارگرمان در آن روزهای سخت از یادمان نرود که سنگینی خون شهیدان و غم و رنج بازماندگانشان بر دوش‌مان خواهد ماند.

هنگام هجوم ارتش عراق به میهن اسلامی، دفاع از دزفول به عنوان کلید پیروزی خوزستان در اولویت بود. ظهیرنژاد” فرماندۀ نیروی زمینی می‌گفت :”من نیروهایم را لقمه لقمه نمی‌کنم‌.‌ اگر دزفول از دست برود همۀ خوزستان رفته است.” بر این اساس خرمشهر و آبادان و برخی مناطق دیگر، از کمک نظامی کم بهره مانده و مردم آن مجبور بودند باامکانات ناچیز و دست خالی در برابر ارتش متجاوزی که از کمک‌ نظامی 40 کشور بزرگ جهان برخوردار بود، ایستادگی کنند.

مقاومت شکوهمند مردم خرمشهر و آبادان، آنچنان که باید و شاید تاکنون مورد ارزشیابی محققان قرار نگرفته و دو مقولۀ جدا از هم بوده، درحالی که با یکدیگر ارتباط تنگاتنگ دارند. چگونگی شکل‌گیری مقاومت شیرین و شنیدنی است.

روز 31 شهریور 1359 ارتش عراق در پی بمباران فرودگاه اهواز سیل‌آسا به خطۀ عزیز خوزستان سرازیر شد و خرمشهر نیز زیر آتش سنگین آنان قرار گرفت. زنان و کودکان آواره بیابان‌ها شدند و جوانان غیورشهر برای دفاع از خانه و کاشانه خویش به گردان151 دژ لشکر92 ارتش و سپاه پاسداران به فرماندهی محمد جهان‌آرا پیوستند.

شامگاه روز نهم مهرماه 59 ” جلسه ستاد جنگ‌های نامنظم در استانداری اهواز ” برقرار بود. باتفاق تعدادی از فرماندهان ارتش و سپاه در خدمت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای و دکتر چمران بودیم. آقای فروزنده “معاون استاندار”، گفت: خرمشهر سقوط کرده است شریف‌النسب را بفرستید، شاید کاری از عهده او برآید. گفتم اجازه دهید فردا بروم. شب‌ها جاده‌ها دست دشمن است. ساعت ۱۲ روز بعد به اتاق جنگ خرمشهر رسیدم. ناخدا حکمت جوادی فرمانده منطقه عملیات بود و ناخدا هوشنگ صمدی فرماندۀ تکاوران دریایی و سرهنگ شاهان بهبهانی فرماندۀ گردان دژ نیز حضور داشتد، دیدم در حال جابه‌جا شدن هستند، گفتم کجا می‌روید؟ گفتند عراقی‌ها به سمت ما می‌آیند‌، ناچار برای هدایت عملیات به خسروآباد می‌رویم که ۲۰ کیلومتر دورتر است.

گفتم اگر ۲۰ نفر رزمنده در اختیار داشته باشم، خرمشهر را پس می‌گیرم. فرمانده گردان دژ‌، گفت: نفر اول خودم. او در سال 57 در دانشگاه جنگ استاد من بود و مرا می‌شناخت گفتم سربازهایتان کجا هستند؟ گفت تعدادی از آنان شهید و زخمی شده، بقیه هم زیر پل‌ها درحال مقاومت هستند. پرسیدم کدام جبهه دشمن قویتر است؟ گفتند گمرک گفتم سوار شوید تا غافلگیرانه به نقطه قوت دشمن بزنیم. تعدادی از تکاوران دریایی با ما همراه شدند. شهر سوت و کور بود، همه رفته بودند و امیدها تبدیل به یأس شده بود.

من و فرمانده گردان دژ در خودرو نظامی ایستاده بودیم، سربازها تا فرماندۀ خود را می‌دیدند سوار می‌شدند. یک خودروی نظامی دیگر نیز به ما ملحق شد. در راه به مسجد جامع رسیدیم. تعدادی زن و مرد میان‌سال از کامیون هندوانه پیاده می‌کردند. از آرامش آنان تعجب کردم. گفتم شما که هستید و چرا شهررا ترک نکرده‌اید، گفتند قسم خورده‌ایم بمانیم و هر اتفاقی افتاد بپذیریم. پرسیدم در مسجد چه دارید؟ گفتند چه می‌خواهید؟ گفتم آب و مهمات. دیدم ذخیره کافی دارند. از پله‌ها بالا رفتم. بطریهایی را دیدم که روی آنها خاک و روغن نشسته، گفتند کوکتل مولوتوف است و از زمان جنگ با “گروهک خلق عرب” نگاه داشته‌ایم. پائین آمدم، جمعیت چند برابر شده بود. به آنان نوید پیروزی دادم. یک نفر روحانی میان سال درمیان جمعیت بود. جلو رفتم و پرسیدم شما؟ گفت شریف قنوتی هستم. گفتم به زن و مرد حاضر بگویید کوکتل مولوتوف به دست بگیرند و باتفاق به گمرک بیایید. هروقت صدای الله اکبر شنیدید به ما بپیوندید.

ورودی گمرک یکی از نیروهای مردمی جلوی مرا گرفت، گفت کجا؟ گفتم سرگرد شریف‌النسب فرمانده عملیات هستم. آمد به طرف من شلیک کند که تا حالا کجا بودی؟ گفتم دقایقی بیش نیست که فرمانده عملیات شده‌ام. تفنگ را رهاکرد و مرا بوسید. گفتم جلو چه خبر است. عراقی‌ها را در200-300متری به من نشان داد و گفت 100متر جلوتر 20نفر از نیروهای ما با آنان می‌جنگند. نزد آنان رفتم و دستور توقف آتش دادم. دیوار بلندی توجه مرا جلب کرد، گفتند باغی متروکه است. دیوار را خراب کرده‌، وارد باغ شدیم.

درانتهای باغ به خانه‌های محقری رسیدیم که از سکنه خالی بود. 50 متر جلوتر می‌دویدم تا وارد کوچه‌ای شدم که به راست می‌پیچید. دیدم برادران سپاهی نشسته وجعبه مهمات و تفنگ ۱۰۶هم دارند. با صدای بلند گفتم: سرگرد شریف‌النسب فرمانده عملیات هستم، تیراندازی نکنید. دیدم بلند شدند و با عصبانیت نگاهم می‌کنند. با خود گفتم جانمان کف دستمان است، اما هنوز به برادری قبولمان ندارند. بحالت قهر برگشتم. صدای رگبار پشت سرم بلند شد، فهمیدم اشتباه گرفته ام، آنان عراقی هستند. به نفراتم گفتم همه به پشت بام‌ها بروید.

آرپی‌جی‌زن‌هایمان را که 3 نفربودند به جلو فرستادم و گفتم اگر امروز یک جعبه مهمات دشمن را بزنیم پیروزیم. بروید خبر بیاورید. یک نفرشان برگشت و گفت اینجا تا بخواهید مهمات، تانک و نفربر دیده می‌شود. گفتم برادران سپاهی نباشند! گفت: عربی حرف می‌زنند و ما آنها را می‌شناسیم. گفتم بروید و بزنید.

باقیماندۀ سپاه خرمشهر و گردان دژ که تا آن روز تلفات سنگینی داده بودند باخبرشده و به ما پیوسته بودند، عراقی‌ها فکر کردند محاصره شده و به دام افتاده‌اند. تانک‌ها و نفربرهایشان را رها کرده و منطقه را بسرعت ترک می‌کردند. فرارشان به مناطق جنگی دیگر از جمله درب سنتاب، استودیوم، صددستگاه، پلیس‌راه نیز اثر کرده بود. حجت‌الاسلام شریف قنوتی زنان و مردان مسلح به کوکتل مولوتف را به موقع رسانده بود‌.‌آنان نیز در کنار نیروهای نظامی قدرت بزرگی را تشکیل داده و در تعقیب دشمن صحنه زیبایی آفریده بودند. تانک‌ها و نفربرهای دشمن یکی پس از دیگری منفجرمی‌شد و در آتش می‌سوخت‌.‌ منطقه گورستان تانک شده بود.

به سرعت به مسجد جامع برگشتم. دیدم سربازانمان تعدادی تانک و نفربر عراقی سوار هستند و مردم نیز با هلهله و شادی از آنان استقبال می‌کنند. روی یکی از تانکها رفتم، پیروزی مردم را تبریک گفتم و برای جلوگیری از پاتک دشمن نکاتی را یادآور شدم.

صحنه‌هایی از مجاهدت مردم و همکاری صمیمانه آنان با ارتش و سپاه توسط سید مرتضی آوینی ثبت شده که نشان دهندۀ شکست تحقیرآمیز عراقی‌ها و تانک‌ها و نفربرهای سوختۀ آنان می‌باشد. این سند ماندگار در مسجد جامع خرمشهر و در مصاحبه با اینجانب تهیه گردیده است.

روز یازدهم مهر طی پیامی که از رادیو آبادان پخش شد، کارمندان ادارات خرمشهر را به سرکارهایشان فراخواندم. هدفم این بود که گمرک فعال شود و ثروت عظیم بیت المال در امان بماند که متأسفانه در این کار سستی و اهمال شد.

شب و روز جنگ بود. مساجد و حسینیه‌ها که بنای محکم‌تری داشت، پایگاه رزمندگان بومی و شهرهای دور و نزدیک شده بود، همه از مسجد جامع شهر، رهبری و تدارک می‌شدند. کمک‌های مردمی ازدیگر مناطق به این سمت سرازیر بود.

روز 14 مهر آقای مهندس مهدی بازرگان “رئیس دولت موقت انقلاب و نمایندۀ مجلس شورای اسلامی”، در مسجد جامع از فرماندهان و فداکاری نیروهای مردمی تجلیل کرده و در خاطرات خود می‌نویسد در خرمشهر از افسر جوانی پرسیدم برای اسلام می‌جنگی یا ایران. گفت: هر دو، مگر فرقی هم می‌کند؟

در این مدت بسیاری از مقامات مملکتی و نمایندگان مجلس از جمله حجت‌الاسلام صادق خلخالی و سید حسین خمینی از خرمشهر دیدار و با رزمندگان ملاقات کردند. آقای خلخالی دقایقی در مسجد جامع برای رزمندگان سخن گفت.

شامگاه روز هفدهم مهر که سرگرد کبریایی معاون دلاور گردان دژ به شهادت رسیده بود، سروان حسن اقارب‌پرست را در مقابل خود دیدم. گفت: میخواهی بمانم و کمک کنم؟ گفتم اگر بمانی حضورت موثر و پربارخواهد بود.

او ماند و روزها در منار مسجد جامع دیده‌بانی می‌کرد و دقیق‌ترین آتش‌ خمپاره‌هایمان را برسر دشمن بعثی فرو می‌ریخت در لحظه‌های حساس نیز به خط مقدم می‌رفت. یک بار که پرسیدم کجا بودی و چرا دیر آمدی؟ گفت: دانشجو محمود امان اللهی در پلیس راه در محاصره عراقی‌ها بود، برای کمک به او رفته بودم.

امان‌اللهی که دنیایی تلاش و تهور بود یکی دو روز بعد به اسارت دشمن درآمد و پس از آزادی بار دیگر در کردستان به فعالیت پرداخت و عاقبت به خیل شهدا پیوست. حماسه‌های او در میان همدوره‌هایش زبانزد است.

دانشجویان دانشکده افسری روز دوم مهرماه همراه سرهنگ نامجو فرمانده دانشکده و سرگرد حسنی‌سعدی فرمانده تیپ دانشجویان به اهواز آمده بودند و در مناطق مختلف از جمله خرمشهر بعنوان رزمنده، مربی و سرپرست نیروهای مردمی درخشش داشتند.

مسجد جامع خرمشهر مرکز و قلب مقاومت شده بود. رزمندگان بعد از ساعتی جنگیدن به آنجا می‌آمدند و بعد از تجدید نیرو دوباره برمی‌گشتند. شبها از صدای گلوله‌ و انفجار پلک‌هایشان به هم نمی‌رسید. برای استراحت به آبادان می‌رفتند و فردا دسته دسته برمی‌گشتند. سحرگاه هر روز با صدای مهیب روشن شدن تانک‌‌ها و نفربرهای عراقی که نشانۀ حمله و هجوم به شهر بود آماده‌ می‌شدیم اما جرأت از آنان گرفته شده بود.

عراقی‌ها که از تصرف خرمشهر عاجز مانده بودند، 20کیلومتردورتر در شمال شهر و در محلی به نام “مارد” بر روی کارون پل زدند و سحرگاه روز نوزدهم مهر به کویر آبادان سرازیر شدند، تا خود را به سرعت به بهمنشیر وپس از آن به اروندرود برسانند. بیم آن می‌رفت ظرف چند ساعت محاصره آبادان و خرمشهر از رادیو بغداد اعلام شود. از این لحظه نیروی رزمنده‌ی ما در خرمشهر دو شاخه شده بود، شاخۀ بزرگ‌تر در کویر آبادان و در جبهۀ مارد و شاخه‌ی کوچک‌تر همچنان در داخل شهر ایستادگی می‌کرد.

فعالیت “بانوان امدادگر” در خطوط مقدم درخشان بود و فرشته آسا به زخمی‌ها می‌رسیدند. خانم سیده زهرا حسینی در کتاب “دا” شرح کاملی از نقش موثر آنان بیان کرده است.

عراقی‌ها روز بیست و چهارم در خیابان طالقانی راهمان را به پل بستند، تا آمدیم محاصره را بشکنیم چندین شهید دادیم. سروان تهمتن و سروان اصلانی از فرماندهان رشید و فداکار دانشکده افسری وحجت‌الاسلام شریف قنوتی که دراین مدت توزیع آب و غذا و مهمات را به خوبی انجام داده بود، در میان شهدا بودند و خرمشهر خونین شهر شد. سروان جوانشیر از فرماندهان شجاع دانشکده افسری نیز روز9مهر یک روز قبل از آمدن من به خرمشهر، به شهادت رسیده بود.

در محل درگیری خیابان طالقانی باتفاق مهندس رضا سامعی شهردار فعال خرمشهر و تعدادی از نیروهای مردمی حضور داشتم. محاصره با تلاش کم نظیر تکاوران دریایی و بخصوص فداکاری ناخدا خلیل احمدی شکسته شد.

روز 27 مهر به دلیل کمبود نیروی رزمنده در شهر، عراقی‌ها به ساختمان‌های مسکونی نفوذ کرده بودند و جنگ کوچه به کوچه و خانه به خانه شده بود‌.‌ نفرات ما هنگام رفت و آمد مورد اصابت دشمن قرار می‌گرفتند. اما اقارب‌پرست و همرزمانش مانند نخل‌های سوخته و بی شاخ و برگ خرمشهر، همچنان ایستاده و به مقاومت ادامه می‌دادند.

قرارگاه اروند روز 27 مهر با مسئولیت سرهنگ فروزان “فرماندۀ ژاندارمری کل کشور” در ماهشهر تشکیل شد و شاخه آن در هنگ ژاندارمری آبادان به مسئولیت سرهنگ شکرریز و سرگرد حسنی‌سعدی آغاز به‌کار کرد و از آن روز من هماهنگ کننده نیروهای مردمی و نظامی این قرارگاه بودم.

روز دوم آبان به‌دلیل نفوذ و تسلط دشمن به ساختمان فرمانداری که بر روی پل خرمشهر دید و تیر داشت و تدارک نیروها را غیر ممکن می‌کرد. جابه‌جایی رزمندگان به محلۀ “کوت‌شیخ” در شرق خرمشهر رقم خورد. وقتی اقارب‌پرست به اتفاق نیروهای رزمنده با قایق به آنسوی کارون آمد، عراقی‌ها هنوز از خالی شدن شهر بی‌خبر بودند و تا دو سه روز بعد آنهایی که دورتر و بی‌اطلاع بودند با قایق یا به سختی از زیر پل به دوستان خود ملحق می‌شدند. مردم ایران بدانند خرمشهر سقوط نکرد، خرمشهر تخلیه شد. رسانه‌های خارجی آن روزها و فرماندهان عراقی به تسخیر ناپذیر بودن شهر اعتراف داشتند. پایداری کم نظیر مردم قهرمان خرمشهر دربرابر ارتش تا دندان مسلح عراق استوره زمان شده بود.

ستوان یکم قادر شفایی “از فرماندهان دانشکده افسری” و هم‌سنگر سرگرد ژاندارمری بهرام آریان‌فر آخرین نفراتی بودند که خرمشهر را ترک کردند. اولین قایق حامل آنان بر اثر اصابت گلوله زیر آب رفت و دومین قایق به ساحل رسید.

چکامۀ مهیج “خلیج فارس می‌خواهی، چنین گستاخ می‌جویی”، خطاب به صدام که همان زمان از سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شده متعلق به سرگرد آریان‌فر است. سرنوشت این افسر غیرتمند که با گروهی از سربازان شجاع خود از هنگ بهبهان به جبهۀ مقاومت خرمشهر پیوسته بودند، چند سال بعد از پایان جنگ، با فرود اجباری هلی‌کوپتر در شرق کشور و در منطقه‌ای دور از آب و آبادی رقم خورد. وی به اتفاق خدمه هلی‌کوپتر و همراهانش در مبارزه طولانی با تشنگی و گرسنگی، تسلیم تقدیرات الهی شد و به خیل شهدا پیوست.

مقاومت خرمشهر در مقابل ارتش تا دندان مسلح عراق مانع آن شد که تانک‌های مهاجم بعثی بتوانند در کمتر از نصف روز خرمشهر و آبادان را از نقشه ایران جدا کرده و با نام‌های موهوم “محمّره و عبادان” ضمیمه خاک خود سازند.

قرارگاه اروند در کویر آبادان،طی دومرحله جانانه در مقابل عراقی‌ها ایستاد. اولین بار روز دوم آبان ماه در کیلومتر 17 جادۀ ماهشهر آبادان با گردان144 پیاده مامور “از لشکر21 حمزه” به فرماندهی سرگرد شاهین‌راد، که شجاعت و شهامت بی نظیر فرماندهان و سربازان آن باعث شگفتی دور از انتظار و کندی حرکت دشمن شد. هفتاد درصد از این گردان عاشورایی در این نبرد نابرابر شهید و زخمی شده و یا به اسارت درآمدند. با فداکاری این گردان، دشمن مسافتی را که قرار بود کمتر از دو ساعت طی کند تا به بهمنشیر و اروند برسد، با ترس از کمین و مقاومت مجبور شد تا روز8آبان به کندی ادامه دهد‌.‌

مرحله دوم با گردان153 پیاده مأمور” از لشکر77 پیاده خراسان به فرماندهی سرگرد منوچهر کهتری” که تازه به آبادان آمده بود و به انهدام پل آنان بر روی بهمنشیر انجامید.

دشمن شامگاه روز 8آبان روی بهمنشیر پل زد و جای پای خود را در محله ذولفقاری محکم کرد. خبر هنگامی رسید که نیروی پیشروی عراقی‌‌، دیگ آش خود را در نخلستان بار گذاشته بود. منطقۀ آبادان و خرمشهر در محاصره‌ی 330 درجه‌ای قرار گرفته بود و تا رسیدن عراقی‌ها به اروند چندصد متری بیش نمانده بود. دشمن وسایل سنگرکنی و نفربر فرماندهی خود را نیز از پل گذرانده بود.

بامداد روز نهم آبان سرهنگ شکرریز درحضور فرماندهان نظامی‌، امام جمعه شهر و محمد جهان‌آرا فرمانده سپاه خرمشهر، مهندس مهدی کیانی فرماندۀ سپاه آبادان و سید مجتبی هاشمی فرمانده فداییان اسلام وضع بحرانی منطقه را تشریح کرد. آیت‌الله جمی سخنانی در تقویت روحیه فرماندهان ایراد کرد که پیام پیروزی داشت و نگرانی‌ها را از وجود همه ما خارج ساخت.

سرهنگ شکرریز با آنکه چندین شب و روز را با اضطراب سپری کرده بود، با صدای رسا گفت: سرکار سرگرد کهتری شما مأموریت دارید با کمک نیروهای موجود، ساحل بهمنشیر را از لوث وجود دشمن پاک کنید. در این لحظه جمع نیروهای نظامی و مردمی ما به هزار نفر نمی‌رسید و پیروزی در چنین شرایطی غیر ممکن و دور از انتظار بود.

ساعتی بعد گردان153 و نیروهای مردمی دست در دست هم، نخلستان ذوالفقاری را در محاصره قرارداده و لحظه به لحظه حلقه محاصره را تنگ تر کردند. جنگ تا پاسی از شب به شدت ادامه داشت، سرگرد کهتری در آخرین تماس خود گفت بحمدالله صدای کلاشینکف دشمن قطع شده و سربازان فریب خورده عراقی به آن سوی بهمنشیر عقب نشینی کرده اند.

متأسفانه این پیروزی بزرگ و شگفت آور که با عنایات الهی و همکاری صمیمانه سپاه پاسداران و نیروهای مردمی حاصل شده بود در منازعات سیاسی رئیس جمهور وقت “ابوالحسن بنی‌صدر” کمرنگ شد و به فراموشی گرایید.

نقش موثر فرماندهان و رزمندگان ژاندارمری در مقاومت خرمشهر و آبادان و بخصوص تلاش کم نظیر سرتیپ نجفدری در برپا ساختن” شاخۀ جنگ‌های نامنظم “در نخلستان‌های شادگان تاکنون مغفول مانده و درخور پژوهش مستقل است.

پایان زمستان 59 ادامۀ مأموریت ستاد اروند به لشکر77 پیاده خراسان واگذار شد و مقدمات بزرگترین جنگ کلاسیک برای شکستن حصر آبادان فراهم گردید.

صدام و قدرت‌های جهانی حامی او هرگز باورشان نمیشد، چنین اتفاقی رخ دهد. گمان کرده بودند در سنگرهای بتنی و میادین مین عجیب و غریبی که در اطراف خود پدید آورده بودند برای همیشه ایمن خواهند بود.

سرانجام عملیات درخشان شکستن حصر آبادان در تاریخ 5/7/60 با گرفتن 1800 اسیر عراقی و کمترین هزینه انسانی به پیروزی رسید. سخنرانی پرشور فرمانده لشکر77 خراسان سرهنگ سید شهاب‌الدین جوادی برای اسرای عراقی و به زبان فصیح عربی و رژه آنان از برابر وزیر دفاع، رئیس ستاد ارتش، فرمانده نیروی زمینی همان روز به سراسر جهان مخابره شد‌.‌

حامیان صدام به این نتیجه رسیدند که ارتش و سپاه ایران به پایه ای از انسجام و تجربه نظامی رسیده اند که ارتش عراق و امکاناتی که در اختیارش می‌گذارند دیگر جوابگو نیست و بهتر است آبرومندانه خود را از مهلکه نجات دهند.

شاکله مقاومت خرمشهر فرهنگ اصیل ایرانی و اسلامی بود. فداکاری زنان و مردان و جوانان سلحشورمان در این خطه عزیز و قهرمان پرور در مقابله با تهدید‌ها و چالش‌ها برای همه نسل‌ها میتواند سرمشقی گرانسنگ باشد. اولین گام در این راه گذشتن از خویش است آنچنان که مردم قهرمان خرمشهر با از خودگذشتگی و ایثار نشان دادند. گرامی باد یاد آن روزها

منبع : ارتش در دیده‌ها و شنیده‌ها - سرهنگ سید محمدعلی شریف‌النسب - انتشارات ایران سبز1401

پیوندهای مفید

Islamic republic of iran armyIslamic republic of iran armyIslamic republic of iran air forceIslamic republic of iran air defence
sign