سقوط پادگان مهاباد در اسفند 57 (ارتش در دیده و شنیده ها)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۲
فشرده ای از دیدهها و شنیدههای سرهنگ سید محمد علی شریفالنسب قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی
رژیم ستم شاهی روز 22 بهمن 57 با پیوستن ارتش به مردم سقوط کرد و انقلاب شکوهمند اسلامی که حاصل رهبری خردمندانه حضرت امام و فداکاری ملت بود به پیروزی رسید و معادلات سیاسی جهان را یکباره بر هم ریخت.
حضرت امام توانسته بود، انقلاب اسلامی را با فرهنگسازی و بدون خونریزی به پیش ببرد و ارتش توانمند شاه را سالم و دستنخورده در دفاع از اهداف نظام نوپای اسلامی به کار گیرد. این برخورد حکیمانه با ارتش محققاً نقش رهبری ایشان را در صدر تاریخ نهضتهای جهانی ثبت خواهد کرد.
محاصره پادگان مهاباد، به عنوان غمانگیزترین حادثه در نخستین روزهای شاد پیروزی انقلاب اتفاق افتاد و یک هفته بعد به سقوط آن منجر شد. علل و انگیزه و پیامدهای این رویداد تلخ را با هم مرور میکنیم:
روز 22 بهمن سرلشکر ولی قرنی به فرمان حضرت امام به ریاست ستاد ارتش منصوب شد و در ستاد بزرگ ارتشتاران و در محلی که تا دیروز دفتر کار ارتشبد قرهباغی بود مستقر گردید. همزمان گروهی از نظامیان انقلابی که از یاران سرهنگ دوم نامجو “پایهگذار هستههای مقاومت در ارتش فرمانده دانشکده افسری- وزیر دفاع کابینه شهید رجایی” بودند، از طرف شورای انقلاب مأمور کمک به او شدند. مدیریت این گروه را سرهنگ فروزان “استاد برجسته دانشکده فرماندهی و ستاد و فرمانده ژاندارمری کل کشور و مبتکر ستاد اروند در آغاز تهاجم عراق بر عهده داشت. از آنجا که شهرها به دلیل عدم انسجام نیروهای انتظامی توسط کمیتهها اداره میشد، این گروه نیز “کمیته انقلاب ارتش” نام گرفت.
در این هنگام فرماندهان قدیم ارتش از شوک پیروزی انقلاب و گاه عملکرد بد خویش پادگانها را رها کرده و سربازانی که به فرمان امام ترک خدمت گفته بودند، قرار بود پانزدهم فروردین برگردند. بنابراین مراکز نظامی از نیروی دفاعی لازم تهی شده بود.
گروهکها از آزادیهای پدید آمده و خلاء قدرت بهره جسته به کمک مردم بی اطلاع در سرقت اسلحه و مهمات پادگانها بر یکدیگر پیشی میگرفتند. سلاح و مهمات ربودهشده روانه مرزها و بهخصوص کردستان میشد.
دفتر کار تیمسار قرنی، مرکز ازدحام سران چپ و راست بود. تلفنها مرتباً زنگ میخورد و نشان از آن داشت که شرق و غرب درصدد ایجاد فتنه و فساد هستند.
روز 23 بهمن به دفتر ایشان خبر رسید که لشکرسنندج در محاصره است. سرگرد مهدی کتیبه از هستههای مقاومت و رئیس بعدی اداره دوم که مدتی قبل به سنندج انتقال یافتهبود، توسط “کمیته انقلاب ارتش” به ایشان معرفی شد و حکم فرماندهی خود را به دلیل قطع خطوط ارتباطی از طریق رادیو دریافت کرد و با قدرت از حریم پادگان دفاع نمود.
گروهکها که نیروهای مسلح را منحلشده میپنداشتند درصدد تصرف پادگانها و ایجاد ارتش خلقی بودند، با شنیدن این خبر یکه خوردند و دیدند ارتش بر جای خود ایستاده است.
افسران، درجهداران، همافران و کارمندانی که امید آمریکا و ژنرال هایزر را برای سرپا نگاهداشتن رژیم شاه مبدل به یأس کردهبودند، تا حضور فرماندهان جدید به خوبی از پادگانها و پایگاههای هوایی و دریایی دفاع میکردند. لشکر ارومیه نیز دراین چندروز توسط حجتالاسلام ملاحسنی امام جمعه ارومیه و “سرهنگ ذکیانی و سرگرد فتورایی” از نظامیان انقلابی حراست شدهبود.
گزینش سرتیپ فلاحی برای فرماندهی نیروی زمینی دو هفته به طول انجامید. آنانی که قبل از ایشان اعلام آمادگی کرده بودند دو سه روز بعد با مشاهده آشفتگیها انصراف میدادند. پادگان مهاباد قبل از این انتخاب سقوط کرده بود.
پادگان مهاباد در یکم اسفند ماه 57 بعد از چند روز محاصره با ترور فرمانده تیپ به اشغال تجزیهطلبان درآمد. تا آن زمان سرتیپ احسان پزشکپور با قدرت در برابر آشوبگران مقاومت کرده بود. پیش از آن سلاح و مهمات شهربانی و ژاندارمری به دست گروهکها افتاده و در این ماجرا به کار آمده بود. با کمال تأسف پادگان مهاباد که دهها روز میتوانست در برابر دو لشکر قدرتمند دشمن مقاومت کند، با خیانت ستون پنجم داخلی، متشکل از معدودی نظامی بومی که از سفره ملت تغذیه کرده بودند و با گروهکهای سیاسی شهر ارتباط داشتند، سقوط کرده بود.
سلاح و تجهیزات دو گردان پیاده مستقر در پادگان به علاوه یک گردان توپخانه با 18 قبضه توپ 105م م و 16 دستگاه تانک ام47، یک گروهان سوار زرهی، پنج شش هزار تفنگ ژ3، تعداد زیادی تیربار، انواع و اقسام خمپارههای سبک و سنگین به همراه دهها قبضه تفنگ 106، خودروهای نظامی، انبارهای پوشاک و خواربار، زاغههای مهمات و خانههای سازمانی به دست ضد انقلاب میافتد. گروهکها با سلاح و مهمات و خودروهای غنیمتی راهی سردشت، سنندج، سقز، مریوان، پاوه، نوسود و دیواندره شدند و زمینه سقوط دیگر پادگانهای مناطق کردستان را فراهم کردند.
در غارت سلاح و مهمات پادگان مهاباد، بیشترین سهم نصیب گروهک دمکرات به رهبری عبدالرحمن قاسملو، کومله به رهبری شیخ عزالدین حسینی “امام جمعه مهاباد” میشود و البته تودهایها و خلقیها هم بینصیب نمیمانند.
سرگرد عباسی رئیس رکن سوم گروه 33 توپخانه پادگان جی “تهران” روز 22 بهمن با کمک تعدادی از هموطنان کرد خود یک کامیون اسلحه و مهمات از آن پادگان سرقت میکند و عازم مهاباد میشود. وی عامل اصلی در سقوط تیپ مهاباد شناخته شده و مدتی هدایت عناصر مسلح در حمله به پایگاهها و ستونهای نظامی برعهده او بوده است. از آن پس یک روز شیخ عزالدین و روز دیگر قاسملو در دفتر فرمانده تیپ بر نیروهای فریب خورده دمکرات و کومله نظارت میکردند.
یکی از سربازان شاهد ماجراهای آن روز میگوید، بعد از غارت پادگان، اسلحهخانه گروهان2 گردان 115پیاده تیپ مهاباد به دلیل داشتن فرمانده کرد انقلابی به نام ستوان یکم مظفر تا مدتها دست نخورده بود و ما سربازان کماکان از آن حراست میکردیم. تا اینکه یک شب سرگرد قادری دومین افسر بومی مؤثر در سقوط پادگان، به اتفاق تعدادی کرد مسلح که چهرههای خود را پوشانده بودند، آمدند و سربازان و محافظین را زندانی کردند و سلاحهای سبک و سنگین یگان را با خود بردند. ستوان یکم مظفر باید از دست مردم خوبمان نشان امانتداری، جوانمردی و وفاداری دریافت کند. کاش بشود او را پیدا کرد.
اینجانب از شهریور60 به مدت 18ماه فرماندهی تیپ مهاباد را به عهده داشتم و با کمک و همدلی مردم و فداکاری همرزمان ارتش و سپاه، توفیق یافتم شهر را بدون حادثه از چنگ گروهکها آزاد کنم. در این مدت شاهد بودم که شهید قادر عبداللهپور در برپایی آموزش و پرورش “بعد از یک سال و نیم تعطیل” چه خون دلهایی خورده بود. این انسان وطندوست و ایثارگر شبانه توسط گروهکها ربوده شد و بعد از چند ماه شکنجه و زندان به جرم همکاری با رژیم اعدام گردید. در همان زمان شهید کریم شهریکندی که از علمای بزرگ اهل تسنن و فارغالتحصیل دانشگاه الازهر مصر بود و با گروهکها سر سازگاری نداشت، به جرم آزاداندیشی و احساس همسویی با نظام جمهوری اسلامی در مسجد خود به رگبار بسته شد. مسلمانان فداکار و با فرهنگ در جامعه کردستان کم نبودند اما گروهکهای مزدور با خودخواهی و پررویی تمامی مردم را از زن و مرد و پیر و جوان در محاصره گرفته بودند و به هیئتهای حسننیت اجازه تماس با اینان که نمایندگان واقعی مردم کرد بودند نمیدادند.
سقوط پادگان مهاباد در حافظه مردم وطن دوست و نظامیان غیرتمند تا به امروز به عنوان حادثهای تلخ و زخمی کهنه و آزاردهنده مطرح بوده و آنچنان که باید و شاید مورد ریشهیابی قرار نگرفته است. اینجانب که در آن زمان با درجه سرگردی رابط بین دفتر سرلشکر قرنی و کمیته انقلاب ارتش بودم، علل سقوط پادگان را در حد دیدهها و شنیدههای خود که در بردارنده تجربیات خوبی برای نسل حاضر است بیان خواهم کرد، باشد که پژوهشگران و باقیمانده شاهدان ماجرا نیز به میدان آیند و این معمای بزرگ و رنجآور را به طور کامل رمز گشایی کنند.
در آن روزها، عناصری از شورای انقلاب و دولت موقت علیرغم خواست حضرت امام، به نیروهای مسلح چندان رویکردی نداشتند و معتقد بودند ارتش را آمریکاییها برای حراست از منافع خود تجهیز و تقویت کردهاند و ما در نظام اسلامی با هیچکس دشمنی و جنگ نخواهیم داشت! اما با سقوط مهاباد دریافتند که اگر ما با کسی جنگ نداریم دیگرانی هستند که با ما سر جنگ خواهند داشت و ناگزیر برای دفاع از انقلابمان به ارتش قدرتمند تری نیاز داریم.
حال چرا فتنهها از کردستان و بهخصوص از مهاباد برخاست؟ این خطه کوهستانی برای جنگ چریکی بسیار مناسب و به دلیل گذرگاههای صعبالعبور برای عملیات نظامی کلاسیک بسیار نامناسب و خطرناک است. علاوه بر آن، یکی از نقاط مهم سیاسی، استراتژیک خاورمیانه میباشد و از گذشتههای دور هر زمان حکومت ایران با امپراطوری روسیه یا عثمانی تضاد منافع پیدا میکرد، این سرزمین دستخوش ناآرامی میشد. همسایگان هم به راحتی میتوانند پای ارتش را به منطقه بکشند و با استفاده از محرومیتهای منطقه و مردم قانع و غیور آن به مقاصد پلید خود برسند.
رژیم گذشته، خاطره جمهوری دمکراتیک خلق کردستان به رهبری قاضی محمد را در سال 1324 در مهاباد از یاد نبرده بود. گرچه این جمهوری چند ماه بعد در زمان نخست وزیری قوام با دخالت ارتش برچیده شد، اما مانند آتش زیر خاکستر امکان شعلهور شدن داشت. حکومت مرکزی از این بابت همیشه نگران بود و با گماردن فرماندهان مقتدر و پایگاههای اطلاعاتی قوی میکوشید راه نفوذ و فعالیت را بر گروهکهای مخرب ببندد و با ایجاد کار، ساخت سد و شبکه آبیاری، تأسیس شرکتهای تعاونی روستایی و ایستگاه رادیو و تلویزیون و بنای بیمارستان در شهرهای کوچکی مثل مهاباد، زمینه هرگونه ناخرسندی را از میان بردارد. اما اینها توده مردم را اقناع نمیکرد.
از سوی دیگر، شهر مهاباد از دیرباز “ام القرای کردستان” شناخته شده و مورد علاقه شدید مردم کُرد کشورهای عراق، ترکیه و سوریه بوده و به همین دلیل در برنامههای مفسده جویانه ابرقدرتها همواره از موقعیت بالایی برخوردار بوده است.
مقارن پیروزی انقلاب، رهبران گروهکها که تحتنفوذ قدرتهای سلطهگر تعلیمات کامل دیده بودند، به میدان آمدند و توده مردم ناآگاه را برای مبارزه با دولت موقت و خودگردانی همراه خود ساخته که نخستین اقدام عملی آن، محاصره پادگانها و غارت اسلحه و مهمات آن بود.
در این زمان، پادگانهای ارتش به دلیل ضربات وارده از جانب دوست و دشمن، هنوز قوام نگرفته بود و نیرویی برای اعمال قدرت وجود نداشت، با این همه سرلشکر قرنی با ژرفنگری به قضیه نگاه میکرد و معتقد بود با تجزیهطلبان باید محکم برخورد کرد؛ اما دولت موقت چنین راهکاری را نمیپسندید و بیشتر طرفدار مسالمت و فراهم ساختن جو آشتی بود.
گروهکهای سیاسی مهاباد، روز اول پیروزی انقلاب با بهانههای واهی و هو و جنجال علیه موجودیت ارتش، پادگان را به محاصره درآوردند و با آنکه تیری به طرف مردم شلیک نشده بود با مظلومنمایی از دولت موقت درخواست دادرسی کردند. دولت بازرگان که در آن وقت با هزاران مشکل مواجه بود و میدانست مقصود آنان چیست، هیئتی را متشکل از آقایان دکتر اردلان، داریوش فروهر، مهندس صباغیان و مهندس سحابی برای مدیریت بحران و اینکه خواستههای مردم را تا تشکیل مجلس به تعویق اندازد، به مهاباد اعزام مینماید. دکتر قاسملو در نخستین مذاکره با هیئت اعزامی به جای تشکر و خوشآمد گویی با تهدید به آنان میگوید: ما هم اکنون در کردستان خودمختاری داریم، فقط از دولت میخواهیم آن را به رسمیت بشناسد وگرنه منطقه آتش میگیرد.
در گفتگوهای پیدرپی هیئتهای اعزامی با سران گروهکها که تا دو سال بعد ادامه داشت، هرگز از نخبگان و عقلای کرد خبری نبود و نشان از آن داشت که جو ارعاب و تهدید به چنین کسانی امکان حضور و بروز نمیدهد. منطق گروهکها از تکیه بر تفنگ خارج نبود و حرف آخرشان گلوله بود و آتش. وقتی مذاکرات به نتیجه نزدیک میشد با یک دعوای ساختگی همه را به هم میریختند.
سرتیپ احسان پزشکپور از حضور هیئت حسن نیت و گفتگو و مماشات آنان با سران گروهکها به شدت تعجب کرده بود. وی برادر محسن پزشکپور از رهبران حزب پانایرانیست رژیم گذشته میباشد که مخالفت وی با استقلال بحرین در مجلس آن زمان معروف و زبانزد است.
شب یکم اسفند، پزشکپور با تیمسار قرنی تماس گرفت. صدای او را میشنیدم که میگفت ما هم اکنون در منزل آقای شیخ عزالدین حسینی هستیم. با همکاری ایشان امنیت برقرار است و جای هیچگونه نگرانی نیست. معلوم بود وی در حضور هیئت حسن نیت صحبت میکند. وقتی به او فشار میآورند که پادگان را به شورای انقلاب شهر تحویل بده و جان به سلامت ببر، میگوید: ارتش چنین اجازهای به من نمیدهد و سرم هم برود به کشورم خیانت نمیکنم.
سرتیپ احسان پزشکپور از افسران برجسته، کارآمد و وطنپرست ارتش بود و تجربیات ارزندهای از خدمت در یگانهای عمده رزمی از جمله نیروهای ویژه و هوابرد داشت. در حالی که اکثر قریب به اتفاق فرماندهان در آن روزهای بحرانی پادگانها را به حال خود رها کرده و رفته بودند، این افسر لایق و غیرتمند مانده بود و با قدرت فرماندهی میکرد و از حضور هیئت حسن نیت و مماشات آنان با سران گروهکها به شدت تعجب کرده بود.
پزشکپور از نیمه بهمن ماه و آغاز ناآرامیها، سربازان خود را برای حراست از هست و نیست پادگان در ارتفاعات و پشت بامها مستقر کرده بود. مهاجمان بعد از سقوط شهربانی و ژاندارمری، در حمله ای به پادگان با دفاع جانانه سربازان او روبهرو میشوند و در مییابند که از این راه به مقصود نمیرسند، بنابراین تصمیم به ترور او میگیرند.
روز واقعه، یعنی یکم اسفند در حالیکه سربازان مدافع پادگان در این چند روز محاصره زیر رگبار دشنامها و جنگ روانی مهاجمین فرسوده شده بودند، ستون پنجم شایعه میکند بین پزشکپور و سران گروهکها در شهر توافق حاصل شده و قرار است به اتفاق هیئت حسن نیت برای صلح و صفا و تجدید میثاق به پادگان بیایند.
با این نیرنگ و زمینهسازی، سربازان سلاح خود را تحویل داده و برای استقبال از هیئت آماده میشوند. بعضی از افسران و درجهداران بومی در یک لحظه مسلح میشوند و سرهنگ سررشته، جانشین فرمانده و دیگر نظامیان انقلابی و غیربومی را دستگیر و به زندان میاندازند. با برخاستن صدای شلیک گلوله شایعه میکنند فرمانده تیپ خودزنی کرده، در حالیکه به وسیله سرباز گروهکی امربر خود ترور شده بود.
در این اثنا، سران گروهکهای ضد انقلاب و افراد مسلح کرد به پادگان میریزند و مورد استقبال افسران و درجهداران کرد قرار میگیرند و این خیانت بزرگ را به یکدیگر تبریک میگویند. هیئت حسن نیت وقتی با آن فاجعه روبهرو میشود، با تعجب و آزردگی خاطر از حیله و تزویر سران گروهکهای خیانتکار کرد مهاباد را به حالت قهر ترک میگویند. افراد نظامی و سربازان تیپ با چهرههایی خسته و اندوهگین راهی دیار خود میشوند و سلاح و تجهیزات و دارایی پادگان، ظرف چند روز به یغما میرود و میادین مشق و تمرینهای نظامی، جولانگاه مزدوران شرق و غرب میشود.
سرلشکر ولی قرنی، در رنج نامه غم انگیزی که بر جای میگذارد، از عملکرد دولت موقت بدون هماهنگی با ارتش شکایت میکند و میگوید جای شگفتی است که ترور فرمانده وطن دوست و مدبر تیپ و غارت پادگان در زمان حضور هیئت حسن نیت در مهاباد اتفاق افتاده است.
در 43 روز تصدی سرلشکر قرنی هر روز دهها اتفاق ناگوار روی میداد که اغلب با سعه صدر این نظامی لایق ختم به خیر میشد که محاصره پادگان سنندج در روز 28 اسفند 57 نیز از آن جمله است.
در این روز، سرهنگ صفری فرمانده بومی منطقه “داخل شهر” در محاصره گروهکها قرار میگیرد و اقدام به ارسال پیام رادیویی به همکاران خود مبنی بر ترک مقاومت و تسلیم پادگان به شورای انقلاب شهرمیشود.
سرهنگ سلطان اسحاق جانشین لشکر” اهل پاوه و متعهد و انقلابی” به مهاجمان میگوید: من از خود شما هستم سرهنگ صفری در این لشکر سمتی ندارد. اگر پادگان را رها نکنید، با گلوله سربازان اسلام روبرو خواهید شد. ضد انقلاب متواری میشود و پادگان به کمک سرهنگ جوادی فرمانده تیپ یکم لشکر و نیروهای انقلامی و نظامیان کرد وفادار، از خطر سقوط نجات مییابد.
تیمسار قرنی جهت قدرت نمایی، به نیروی هوایی دستور شکستن دیوار صوتی میدهد و فردای آن روز سرتیپ فلاحی سلاح بر میگیرد و همراه نیروهای انقلابی لشکر 1 پیاده مرکز به جمع مدافعان پادگان سنندج میپیوندد.
نوروز 58 به درخواست گروهکها که فریاد دادرسی سر داده بودند، گروه دیگری با نام آشتی ملی از مرکز به منطقه میروند و با اعتراض به شکستن دیوار صوتی و شلیک گلولههای منور که بهانه وحشت مردم شده بود، نتایج درخشان برخورد قاطعانه سرلشکر قرنی را زیر سوال میبرند و برکناری او را در هفتم فروردین سبب میشوند. کنارهگیری قرنی از ستاد ارتش و ادامه سیاست مماشات و باج دهی به ضد انقلاب، حوادث بزرگ دیگری را مانند نقده، پاوه، سقز، مریوان، دره قطور و امثال آن رقم میزند و سه لشکر ارتش و نیروهای بسیار ارزنده ای از سپاه و پیشمرگان سلحشور کرد را در منطقه درگیر میسازد. و بعدها معلوم شد همه اینها برای این بود که ارتش عراق حمله سراسری خود را به راحتی و با مزاحمتی کمتر آغاز نماید.
در این هنگام، موج سقوط مهاباد، پادگانها و ستاد لشکر ارومیه را در میان گرفته بود. سرلشکر قرنی که اصرار بر اعزام فرمانده تازه نفس و توانمند دیگری برای لشکر ارومیه داشت، ساعت 11شب ظهیرنژاد را با معرفی کمیته انقلاب ارتش ملاقات کرد. به وی گفت از این لحظه فرمانده لشکر64 هستید، هواپیما آماده است. ظهیرنژاد گفت، اجازه دهید فردا حرکت کنم، دخترم در خانه تنهاست. قرنی پاسخ داد: همسرم را به دنبال دخترتان میفرستم و او به منزل ما میآید. ظهیرنژاد رهسپار ارومیه شد. نظامیان کرد وفادار به انقلاب به سران فتنه گفتند، بساط خود را جمع کنید، حریف او نیستید.
شش ماه بعد، شهر مهاباد با تلاش سرتیپ فلاحی “فرمانده نیروی زمینی” سرتیپ یعقوب آذری “فرمانده عملیات غرب” و سرهنگ ظهیرنژاد “فرمانده لشکر” و پشتیبانی کامل نیروی هوایی و هوانیروز به فرماندهی سرهنگ سید محمود آذین و همراهی و همگامی عناصری از سپاه پاسداران “جوان و تازه تاسیس” انقلاب اسلامی آزاد شد. گردانهای رزمی تیپ در یک عملیات هماهنگ از دو محور “میاندوآب- مهاباد” و “محمدیار- مهاباد” برقآسا وارد شهر شدند و پس از روبروشدن با مقاومتی مختصر پادگان را در اختیار گرفتند. سربازان به شکرانه پیروزی و بازگشت به خانه خود، زمین را میبوسیدند و اشک میریختند، در حالی که از این سنگر مقدس جز ساختمانهایی مخروبه و تجهیزات شکسته و پراکنده و درختهای خشک و غبارگرفته چیزی بر جای نمانده بود، گویی سپاهیان مغول از آنجا گذشته اند.
سردار جاوید الاثر احمد متوسلیان که در این پیروزی حضوری موثر داشته میگوید: برادران ارتشی ما هنگام ورود به شهر، رشادت و قدرت عجیبی از خود نشان دادند. ضد انقلابیون تانکهای ربوده شده پادگان را برای مقابله با ما به میدان آوردند، اما با اندک برخوردی متواری شدند. هشت دستگاه از این تانکها به دست نیروهای خودمان افتاد و تانکی که روی تپه مشرف به دریاچه سد مستقر بود بر اثر ناشیگری خدمه آن به سرعت به پایین سرازیر شده و به اعماق آب فرو میرود.
سرانجام با درگیر شدن طولانی مدت ارتش و سپاه و ریخته شدن خون پاک هزاران شهید در کردستان حقانیت راه قرنی که معتقد به قاطعیت در برخورد با آشوبگران بود به اثبات رسید، قرنی جان خود را بر سر ماندگاری کردستان گذاشت و کمتر از یک ماه بعد به دست گروهک مزدور فرقان به شهادت رسید و مقام والای نخستین شهید ارتش و نظام را به خود اختصاص داد؛ اما تاکنون برای خیانتهای بیشمار مدعیان نجات خلق کرد و به خصوص همکاری صمیمانه آنان با رژیم متجاوز و منفور صدام هیچگونه دلیل و توجیهی ارائه نشده است. قطع و یقین که ملت مسلمان و متعهد کرد که در طول تاریخ پرفراز و نشیب ایران همواره پاسدار مرزهای این سرزمین اهورایی بودهاند از عملکرد بد سران گروهکها برای همیشه برائت میجویند. والسلام.
منبع : ارتش در دیدهها و شنیدهها - سرهنگ سید محمدعلی شریفالنسب - انتشارات ایران سبز1401