
دفاع از خرمشهر (35)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۱۶
قطع ارتباط خونینشهر با ایران
در روز پنجم آبانماه دیگر ما هیچ ارتباطی با خونینشهر نداشتیم. همه مدافعان به این طرف شط کارون آمده بودند و در کنار پل هوایی و حوالی کافه پاپا و کوتشیخ سنگری نو ساختند و آماده جانفشانی بودند تا شهر محاصرهشده آبادان را صیانت و نگهداری نمایند. اما در جزیره آبادان، نیروهای ژاندارمری در ساحل شمالی اروندرود و از جزیره مینو پدافند میکردند. در ساحل شرقی کارون، تکاوران دریایی کماکان مواضع مستحکمی را گرفته بودند و دفاع میکردند. در ساحل رودخانه بهمنشیر، نیروهایی از ارتش، به خصوص گردان153 تیپ2 قوچان از لشکر77 خراسان مشاهده میشدند که سرسختانه با دشمن متجاوز در جنگ و ستیز بودند. من آن روزها در جزیره آبادان چندین آتشبار توپخانه را مشاهده کردم که از قوچان و اصفهان آمده بودند و به سه سمت مختلف روانه بودند و اجرای مأموریت میکردند. یک جبهه به طرف شمال آبادان، که جادههای آبادان ـ اهواز و آبادان ـ ماهشهر را نشانه گرفته بودند؛ جبهه دیگر به طرف خونینشهر و غرب آبادان و جبهه سوم به طرف اروند و جنوب آبادان. با وجودی که بوی دود و باروت فضای آبادان را گرفته بود، اما زندگی در آنجا جریان داشت. با وجودی که پالایشگاه آبادان هنوز در حال سوختن بود، اما تعداد زیادی از مردم شهر بدون توجه به جنگ و درگیری، هنوز زندگی میکردند. با وجودی که خیلی از مردم آن دیار شهر را ترک کرده بودند، اما هنوز مغازههای زیادی باز بود و به کار و کاسبی خود ادامه میدادند. با توجه به تمام سختیهای جنگ، در آبادان باز هم تعدادی اتوبوس واحد در خیابانها و مسیرها در تردد بودند و مردم را در سطح شهر جابجا میکردند. گرچه ادارات دولتی فعال نبودند، اما همه مسئولین اصلی شهر در محل حضور داشتند و پا به پای رزمندگان جزیره آبادان به رَتق و فَتق امور میپرداختند. خیلی از اماکن دولتی و مدارس در اختیار نیروهای رزمنده بود و از آن استفاده میکردند؛ مثلاً محل بانک ملی ستاد فرماندهی بود و سرهنگ شکرریز، فرمانده عملیات آبادان، در آنجا مستقر بود. تعداد زیادی از مدارس محل نگهداری مهمات و سوخت یگانهای نظامی بود.
در آبادان، علاوه بر تکاوران دریایی، شهربانی و ژاندارمری و نیروهای سپاه و بسیج مردمی و همچنین نیروهای تیپ2 قوچان، به فرماندهی سرهنگ منوچهر کهتری، مستقر بودند و از شهر نگهداری میکردند. در شب نهم آبان، دشمن به قصد ورود به آبادان، پلی بر روی رودخانه بهمنشیر احداث کرد و سپس نیروهایش از آن عبور کردند. آنها قصد داشتند شهر را تصرف کنند که گردان153 قوچان، با یورشی جانانه، آنها را در محل ذوالفقاریه قلع و قمع نمود و تعداد زیادی از متجاوزین را به درک واصل کرد و دشمن را از رسیدن به آبادان ناکام گذاشت. همان شب عده زیادی از بعثیها در رودخانه خروشان بهمنشیر غرق شدند و جنازههای آن تبهکاران طعمه ماهیها شد.
میگفتند چند ساعت قبل از اینکه دشمن از رودخانه بهمنشیر بگذرد و وارد جزیره آبادان شود، شخصی به نام دریاقلی سورانی خبر آورد که عراقیها شبانه روی رودخانه بهمنشیر پل زدند و نیروهایشان به قصد تصرف آبادان از آن پل گذشتند. آن بنده خوب خدا که در همان حوالی انبار ضایعات آهنآلات داشت، در اسرع وقت، این اقدام عراقیها را به اطلاع فرماندهی عملیات آبادان رساند. در واکنش به این خبر، بلافاصله مدافعان آبادان، به خصوص رزمندگان گردان153 قوچان از لشکر77 خراسان، به فرماندهی سرهنگ منوچهر کهتری، با شدت و قدرت تمام جلو هجوم دشمن را گرفتند و چنان درسی به متجاوزین دادند که در تاریخ ثبت و ضبط گردید. در آن عملیات، حدود 300 نفر از دشمن کشته شدند و 130 نفر از مزدوران عراقی به اسارات گردان153 قوچان درآمدند. این واقعه در شب نهم آبانماه سال59 در جبهه ذوالفقاریه آبادان رخ داده است. درود و سلام بر تک تک مدافعان گمنام جبهه آبادان که الحق حضور آن دلاورمردان باعث شد پس از آن دشمن هیچوقت نتواند وارد آبادان شود، در صورتی که تا پنجم مهرماه سال60، یعنی به مدت 352 روز، همچنان آبادان در محاصره آنان بود، اما هرگز متجاوزین نتوانستند به شهر نفوذ کنند و این افتخار بزرگی برای رزمندگان ایرانی است.
روزهایی که ما در ساحل شرقی رودخانه کارون و در جزیره آبادان به سر میبردیم، از رادیو محلی آبادان شنیدیم که دانشآموزان دبیرستان صنعتی مسجدسلیمان باید هرچه زودتر خود را به یگان مربوطه معرفی نمایند. من تازه از این دبیرستان فارغالتحصیل شده بودم که جنگ شروع شد. قرار بر این بود که ما فارغالتحصیلان را، که در رشتههای مختلف آموزش دیده بودیم، به یگانهای تابعه نیروی زمینی ارتش تقسیم نمایند، اما شروع جنگ باعث شد که دبیرستان صنعتی مسجدسلیمان هم مانند بسیاری از مراکز آموزشی دیگر، به خصوص در مناطق جنگی، تعطیل یا بلاتکلیف باشد. در هر صورت، احضار ما دانشآموزان باعث شد من و تعداد دیگری که در جبهه بودیم، تصمیم گرفتیم هرچه زودتر خود را به محل خدمتیمان معرفی کنیم. آن زمانی که من این پیام را از رادیو آبادان شنیدم، خونینشهر سقوط کرده بود و چند روزی هم از آن واقعه شوم میگذشت. با این حال، ما قصد داشتیم جبهه را به مقصد مسجدسلیمان ترک کنیم.
عراقیها جادههای آبادان ـ ماهشهر و آبادان ـ اهواز را در روزهای قبل، بسته بودند. از محیط 360 درجهای اطراف آبادان حداقل 280 درجه آن در اختیار دشمن و قریب به 80 درجه در اختیار نیروهای خودی بود و برای خارج شدن از آبادان باید مشکلات زیادی را پشت سر میگذاشتیم، ولی در بنبست گرفتار نبودیم و چند راه خروجی داشتیم. یک راه از مسیر آب بود، یعنی از رودخانه بهمنشیر با قایق یا شناور دیگر به بندر امام میرفتیم؛ این مسیر خیلی طولانی بود و حدود 20 ساعت طول میکشید. راه دوم از مسیر خشکی، اما نه از آسفالته، بلکه از راه خاکی و در بیابانهای لمیزرع بود که بر حسب ضرورت و بالإجبار ما آن راه را انتخاب کردیم. یک راه خاکی و دور از جاده آسفالته آبادان ـ ماهشهر وجود داشت که خودروها باید بیش از 30 کیلومتر جاده خاکی را طی میکردند تا به جاده اصلی ماهشهر ـ آبادان برسند. دیدهبان دشمن همان جاده خاکی را هم کنترل میکرد، ولی از محل استقرار آنها خیلی فاصله داشت. با این حال، ما بچههای مسجدسلیمان به ایستگاه12 آبادان رفتیم تا وسیلهای برای خارج شدن پیدا کنیم. در آن محل هم، عدهای از مردم جمع بودند و قصد ترک آبادان را داشتند. آنها با وسایل اولیه زندگی در کنار راه نشسته و منتظر وسیله بودند تا بروند.
ما دو ساعتی در ایستگاه12 منتظر ماندیم تا اینکه یک دستگاه خوردو تریلی از داخل شهر آمد و قصد خروج از آبادان را داشت. تریلی جمعیت زیادی را سوار کرده بود. ما هم سوار شدیم. مقدار کمی از راه را که طی کردیم، پرسنل ایستگاه ایست بازرسی جلو راننده تریلی را گرفتند و گفتند کلیه افراد را پیاده نماید. هرچه التماس کردیم بیفایده بود. افراد مسلح اجازه خروج تریلی را نمیدادند. آن زمان به علت آشفتگی وضع منطقه و عدم کنترل دقیق ممکن بود افراد سودجو و فرصتطلب وسایل شخصی مردمی که منازلشان را ترک کرده بودند از آبادان خارج کنند، یا منافقین و ضدانقلاب بخواهند اسلحه و مهمات را از منطقه جنگی خارج کنند. به همین خاطر، عوامل ایست بازرسیها، خودروهای ورودی و خروجی را کنترل و بازدید میکردند. سرانجام راننده تریلی همه سرنشینان را پیاده کرد. سپس یکی از همان مأموران به راننده تریلی گفت: آقای راننده! شما گاوهای کنار جاده را سوار کنید و به استادیوم ورزشی شهر ببرید و به آنجا تحویل دهید. ظاهراً بر اثر بمباران گاوها بیصاحب و رها شده بودند. راننده هم بدون هیچ اعتراضی تعداد زیادی از گاوهای شیرده هلندی را که معلوم نبود برای چه به آنجا آمده و پراکنده بودند سوار کرد و برد.
مجدداً به انتظار پیدا شدن وسیلهای نشستیم. در همان فاصله، چندین بار صدای هواپیماهای دشمن به گوش میرسید که بر فراز آبادان مانور میدادند، اما ضدهواییها مدام به آنها تیراندازی میکردند و اجازه بمباران نمیدادند. حیوانات زبانبسته هم از صدای تیراندازی وحشت داشتند. یک ساعتی از توقف ما در آنجا گذشت. سرانجام یک دستگاه خودرو کمپرسی از راه رسید و همه را سوار کرد و به طرف ماهشهر به راه افتادیم. وقتی که خودرو در جاده خاکی عبور میکرد، گرد و خاک زیادی به راه افتاده بود. به همین خاطر، چندین گلوله توپ دشمن به اطراف ما شلیک شد. اما راننده کمپرسی با مهارتی خاص و با حرکات زیگزاگی و مارپیچ که در مقابل دیدهبان عراق انجام میداد، ما را از منطقه خطر دور کرد و به سلامت به جاده آسفالته ماهشهر رسیدیم و یک ساعت بعد وارد ماهشهر شدیم.
آن روز بعدازظهر به امیدیه رسیدیم و قبل از تاریکی هوا وارد مسجدسلیمان شدیم. دیدار من و خانوادهام واقعاً دیدنی بود. خانوادهام که یک ماه از من بیخبر بودند، از دیدنم بسیار خوشحال شدند. در این مدت، نه من تلفنی زده بودم و نه آنها نامهای فرستاده بودندو در این یک ماه گذشته، کاملاً از هم بیخبر بودیم. آن شب من تا نیمههای شب از درگیریها و ماجرای سقوط خونینشهر تعریف میکردم و آنها سراپا گوش بودند و به حرفهای من گوش میکردند.
حضور در دبیرستان صنعتی مسجدسلیمان
روز بعد همراه با دوستانم به پادگان یا همان مدرسه صنعتی رفتیم و خودمان را معرفی کردیم. آن زمان یک آتشبار توپ ضدهوایی از گروه33 توپخانه شهرضا به پادگان مسجدسلیمان آمده بود و مسئولیت پدافند هوایی را بر عهده داشت. ما فارغالتحصیلان تا چند ماه با فرمانده توپهای23 مم که مهمان ما هم بود، همکاری میکردیم و کنار آنها بودیم. هر قبضه توپ ضدهوایی 5 نفر خدمه داشت که به طور شبانهروزی پای توپ بودند. آن موقعها هواپیماهای عراقی روزی چند بار میآمدند و پادگان و اطراف آن را بمباران میکردند، اما هوشیاری خدمههای ضدهوایی به هیچوجه به هواپیماهای دشمن اجازه نمیداد که بخواهند اقدام مؤثری انجام دهند و محل حساسی را بمباران کنند.
در مسجدسلیمان، پادگان و کارخانجات تانکسازی از اهدافی بود که دشمن روزانه چندین بار قصد بمباران آن مناطق را داشت، که هر بار با شلیک ضدهواییها موفقیتی حاصل نمیکرد. پس از چند ماه، فرمانده پادگان تعویض شد و سرهنگ آژوغ به جای سرهنگ نخعی تعیین گردید. ایشان سفارشات زیادی را در رابطه با پدافند هوایی میکردند و دانشآموزان را تشویق مینمودند که پای توپها خوابشان نبرد و مسئولیت و مأموریت خود را لوث نکنند.
مأموریت ما همچنان پای قبضهها ادامه داشت، تا اینکه در تاریخ 17/10/59 از ستاد نیروی زمینی، تعدادی افسر آمدند تا ما دانشآموزان دورهدیده را تقسیم کنند. من برابر طرح تقسیم نیروی زمینی به آمادگاه541 مشهد[1] منتقل شدم و چند روز بعد به سمت یگان مربوطه حرکت کردم. بعضی از دوستانم به یگانهای دیگری منتقل شدند، مثلاً غلامرضا سلطانی به لشکر16 زرهی قزوین، عینالله احمدپور به پشتیبانی منطقه2 شیراز و محمد مظفری به آمادگاه دزفول منتقل شدند که ایشان محمد مظفری بعدها در عملیاتهای خط مقدم جبهه شهید شد (روحش شاد).
دفاع از خرمشهر، کریمی، قاسم، تهران، ایران سبز، 1395
[1]. یگانهایی را که مسئولیت پشتیبانی و لجستیکی مانند تهیه و تعمیرات اقلام مورد نیاز سایر یگانهای نظامی را به عهده دارند، یگان آماد و محل پادگان آن را آمادگاه مینامند.