
دفاع از خرمشهر (34)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۸
عقبنشینی اجباری از خونینشهر در تاریکی شب، عبور از لابهلای پل و یا استفاده از قایق و یا شناور دیگر از روی کارون ممکن نبود، ولی در روشنایی روز، فقط یک راه خروجی اضطراری از خونینشهر وجود داشت و آن راه باریکی در زیر پل بود که دشمن آنجا را هم به رگبار بسته […]
در تاریکی شب، عبور از لابهلای پل و یا استفاده از قایق و یا شناور دیگر از روی کارون ممکن نبود، ولی در روشنایی روز، فقط یک راه خروجی اضطراری از خونینشهر وجود داشت و آن راه باریکی در زیر پل بود که دشمن آنجا را هم به رگبار بسته بود و تردد از آن مسیر را تقریباً ناممکن میساخت. با این حال، تعدادی موفق شدند از همان زیر پل و داخل لوله، خود را به آن طرف کارون برسانند.
تعداد کسانی که آن شب خونینشهر را ترک میکردند خیلی کم بود. حدود 200 نفر، شاید هم کمتر. سربازان گردان151 دژ حدود 50 نفر و تکاوران دریایی کمی بیشتر به نظر میرسیدند. فرمانده سربازان گردان دژ سروان زارعیان بود که یگانش را هدایت میکرد. البته از افسران دیگر آن گردان سروان قمری و سروان ایازی را هم در روزهای قبل دیده بودم که همراه با سربازان خود شدیداً با دشمن درگیر بودند و میجنگیدند. آخرین منطقهای از خونینشهر که بعد از مسجد جامع هنوز در دست نیروهای خودی بود و مقاومت میکردند، پل خونینشهر و اطراف آن بود. برادر پاسدار جهانآرا و نیروهای تحت امرش هم مانند بقیه مدافعین با چهرههایی خسته و خاکی و دلی خونین و چشمانی اشکبار حاضر نمیشدند آنجا را ترک کنند و شهر و دیار خود را که 34 روز، شبانه روز، از وجب به وجبش دفاع کرده بودند به دشمن بسپارند. آنها بچه همانجا بودند، زندگیشان آنجا مانده بود، خاطرات کودکی و نوجوانیشان را در آن شهر جا گذاشته بودند. اما در آن وضعیت پیش آمده، دیگر کاری از دست کسی ساخته نبود که بخواهد بماند.
بعد از اینکه بیمارستان شهر سقوط کرد و به دست دشمن افتاد، پرستاری بر خلاف میل باطنیاش، موفق به فرار از محل کار شد، در حالی که هنوز تعدادی مجروح و زخمی در بیمارستان جا مانده بودند. آن پرستار حین فرار از محل درگیری به بالای پل رسید و در آنجا توقف کرد. ابتدا برگشت و نگاهی به خرمشهر کرد؛ سپس دستهایش را به طرف آسمان بلند کرد. ظاهراً پس از راز و نیاز فراوان از خدای خود طلب مغفرت نمود و ناگهان خود را از بالای پل به داخل رود کارون انداخت. شاید به خاطر تألمات روحی و روانی و عذاب وجدان که مجروحینش را گذاشته، خود را از بالای پل به داخل رود کارون انداخت.
روز چهارم آبان آخرین روزی بود که ما با خرمشهر وداع کردیم. وداعی سخت و غمانگیز، وداعی تلخ و ناباورانه که اشک چشم همه مدافعان را به همراه داشت. آخرین مقاومت نیروهای خودی به علت خستگی مفرط و عدم تدارکات از بین رفت و باقیمانده نیروها با چشمانی گریان و تنی رنجور، شبانه از پل خونینشهر عبور کردند. آن شب، شبی بسیار غمانگیز و شوم بود. ساعت 10 صبح روز چهارم آبان شهر کاملاً سقوط کرد و به دست دشمن افتاد. از روز چهارم آبان59 تا روز سوم خرداد61 که خونینشهر آزاد شد، حدود 19 ماه یا 575 روز شهر مظلوم خونینشهر در دست دشمن بود، ولی 34 روز مقاومت در خونینشهر، قصه ایثارگریها و ازخودگذشتگیهای مدافعان خونینشهر حدیث دیگری است که هرگز از صفحات تاریخ دفاع مقدس پاک نخواهد شد و میتوان هزاران صفحه در مورد آن خاطره نوشت. در آن روزهای سخت، صدها شهید از زن و مرد و کودک و پیر و جوان بیگناه سر بر خاک نهادند و خون پاکشان بر زمین مقدس خونینشهر ریخت. خود شهدا شاهد و ناظرند که خیابانهای خونینشهر چه حماسههایی آفریدند، چه جانفشانیهایی کردند، همه مدافعان آن تا آخرین نفر و آخرین فشنگ جنگیدند با اینکه نیروهای دو طرف نابرابر و ناموزون بودند و سرانجام رزمندگان و مدافعان خونینشهر بالإجبار و با اکراه تمام، در آن شب شوم و لعنتی، با چشمانی گریان و دلهایی پر از غصه، خونینشهر را ترک کردند و عدهای شبانه از روی پل و تعدادی با قایق و بلم از رود خروشان کارون عبور کردند. پس از عبور از رودخانه، عدهای در کنار پل و تعدادی در کوتشیخ مستقر شدند و سنگربندی کردند. پل از آن لحظه به بعد، کاملاً قابل کنترل بود و همه کسانی که در کنار پل مستقر شدند، مواظب بودند تا عراقیها از پل عبور نکنند و وارد آبادان نشوند. اما تعدادی که به سمت کوتشیخ رفتند، در جلو کافه پاپا، چند دستگاه تفنگ106مم مستقر کردند که بیشتر برای حفظ پل بود و از آنجا هم گاهی اوقات به سمت فرمانداری و خیابانهای اطراف آن تیراندازی میکردند. سربازان گردان دژ پس از عبور از رودخانه، در دبیرستان ابراهیمی اسکان یافتند و ما چند نفر هم در کنار آنها بودیم. روز بعد من در آنجا یک گروهان از گردان153 قوچان را دیدم که فرمانده آن ستوان بنایی بود و ستوان اکبر سیاح[1] نیز در کنار ایشان همکاری میکرد. مأموریت آن گروهان حفظ و نگهداری پل بود تا عراقیها از آن عبور نکنند و به سمت جزیره آبادان پیشروی ننمایند. آبادان نسبت به هفتههای قبل تغییرات زیادی داشت و خرابیهای آن به مراتب بیشتر شده بود. در عوض، نیروهای مدافع در آبادان بسیار زیادتر به نظر میرسید. عبور از کارون و رها کردن خونینشهر و سپردن آن به دشمنِ دون، واقعاً باورکردنی نبود. گاهی اوقات فکر میکردم همه این اتفاقات خواب است، اما اتفاقی بود که حقیقت داشت، خونینشهر از دست رفته بود. در آن هنگام، تمام مدافعین گریه میکردند، چون پرچم کشور عراق بر بلندی ساختمان فرمانداری خونینشهر و نقاط دیگر به اهتزار درآمده بود و با نسیم باد پاییزی خودنمایی میکرد و ما رزمندگان خسته و شکستخورده از این طرف رودخانه کارون شاهد و ناظر آن بودیم. صحنه بسیار غمانگیزی بود. دشمن مقتدرانه ساحل دیگر کارون و تمام خونینشهر را در اختیار داشت.
روز پنجم آبان اولین روزی بود که ما خونینشهر را نداشتیم و به طور کامل آن را از دست داده بودیم و حتی یک نفر مدافع از ایرانیها در آن طرف شط نبود. اگر هم کسی باقی مانده بود، بالطبع به اسارت دشمن درآمده بود. این طرف کارون بچهها در حالی که رو به خونینشهر ایستاده بودند و اشک میریختند و بغضِ گلویشان ترکیده بود فریاد میزدند. یکی از همان بچهها در میان فریاد بقیه میگفت: خرمشهر صدای مرا میشنوی؟ به تو میگویم خونینشهر! به سربازان بعثی بگو دیر یا زود ما برمیگردیم و آزادت میکنیم. خونینشهر! میدانم کوچه و خیابانهایت توان آن را ندارند که حضور چکمهپوشان صدامی را تحمل کنند، ما نخواهیم گذاشت سربازان بعثی خندهکنان کوچه پس کوچههایت را جولانگاه خود قرار دهند. خونینشهر! مطمئن باش اجازه نمیدهیم متجاوزین خواب راحتی را در آغوش تو داشته باشند. بار دیگر میگویم! ما برمیگردیم. خداحافظ خونینشهر.
عبور از کارون و وداقع با خونین شهر واقعاً ذلتبار بود.
اشعاری حماسی برگرفته از روزنامههای آن زمان
من از کارون خونیندل وضو دارم در این وادی که دشمن چکمه بر حلقوم آن دارد بمیرم من به ننگ گر بعثیان را زنده بگذارم قسم بر نای شبگیر جوانمردان جان بر کف |
هزاران ناله فهمیدهها را در گلو دارم مثال ببر زخمی کینه در دل از عدو دارم بر این میثاق با روح شهیدان نیمهشبها گفتگو دارم که خونینشهر تا نستانمت کی آبرو دارم |
فرازی از ادبیات دفاع مقدس[2]
از شلمچه تا کوتشیخ راهی نیست، اما در این اندک فاصله چه عزیزانی جان خود را فدا کردند و شهید شدند، تا دشمن نتواند به کوتشیخ برسد. نخلستانهای اطراف شلمچه خاطره اولین روزهای جنگ را زنده میکند و به دنبال آن، مقاومتهایی در پل نو و ساختمانهای پیشساخته روبهروی پلیسراه خونینشهر و روزهای بعد پادگان دژ با شهدای بسیارش که عدهای از آنان زیر شنی تانکهای دشمن له شدند و گوشت تنشان به چرخهای تانک جسبید. اینها همه خاطرات روزهای مقاومت را زنده میکند. این خاطرات تلخ سرانجام به خونینشهر رسید و از آنجا تا کوتشیخ ادامه پیدا کرد. امروز در کنار هر سنگ و هر سنگفرشی، کنار هر بوته و درختی، یاد شهیدی زنده میشود. خیابانهای خونینشهر شاهد درگیری و حماسه و شهادتهای بسیار است. سر هر کوچهای، پشت هر دیواری و هر درختی، در داخل هر سنگری و پشتبام هر منزلی یاد شهیدی زنده میشود. در جوار مسجد جامع و درب هر مغازهای، یاد شهیدی زنده میشود. در این فاصله اندک از شلمچه تا کوتشیخ، شهیدان بسیاری از زن و مرد و کودک و پیر، بیگناه و بیدفاع سر بر خاک نهادند و راضی به رضای پروردگارشان شدند. از شلمچه تا کوتشیخ خاطرات 34 روز مقاومت رزمندگانش را زنده میکند، اما خداحافظی با شهری که گوشه گوشه هر خانهاش نام شهیدی را زنده میکند، بسیار تلخ و غمانگیز است. از شلمچه تا کوتشیخ، قدم به قدم، حتی وجب به وجب آن خون شهیدی به زمین ریخته است. خاطرههای هرکدام از شهیدان قصه جاودانه یک ملت را در خود پرورش داده و در این راه، کسانی به شهادت رسیدهاند که با انتخاب خود، جوانمردی و عزت و ایثار و شرف انسانی را به یادگار گذاشتهاند.
همین اندک راه عظمت خونینشهر را در برگرفته است. شهری که به مشهد شهیدان خویش سربلندی و افتخار را آفریدهاند. خونینشهر شهری که زینتبخش نام همه شهیدان است. شهری که در آن برگزیدگان بسیاری از شهیدان جانباخته، جان باختند و هرکدام خاطرهای را زنده کردند. خونینشهر، شهر مسجد جامع و خون در انتظار میماند تا آزاد شود. خونینشهر منتظر میماند تا رزمندگانش هرچه زودتر از راه برسند و چکمهپوشان صدامی را به درک واصل نمایند و بار دگر در آغوشش بگیرند و در مسجد جامعش نماز شکر به جای آورند. خونینشهر گرچه اشغال شد، اما هرگز نمرد. آن روز خونینشهر با هزاران زخم بر تن به اسارت دشمن درآمد. خونینشهرِ خونیندل با هزاران غم و اندوه به اشغال خصم درآمد و هیچکس را مجال بروز این درد نماند. خونینشهر منتظر ماند تا مدافعانش بار دیگر برگردند و بر سنگفرشهایش قدم بگذارند. مسجد جامع منتظر میماند تا مؤذنش بار دیگر بر بلندای آن اذان سر بدهد. امروز خونینشهر مهمان ناخوانده دارد. خونینشهر با هزاران زخم بر تن دنبال مرهمی است که دردش را درمان کند. امروز خونینشهر در بند گرفتار است و در انتظار آزادیش بیتابی میکند. امروز خونینشهر در اسارت دشمن است و برای رهاییش لحظهشماری میکند. آری! مدینه خونینشهر، شهر حماسه و خون، شهر پرخاطره از شهادت بهترین فرزندان ایرانزمین، شهر مقاومت 34 روزه، شهر ایثار و شهادت، شهر مجروح از ستم چکمهپوشان صدامی در انتظار میماند تا بار دیگر فرزندان تکبیر را در آغوش بکشد تا بر هر بام بلندش فریاد الله اکبر را سر بدهد. روزهای پرتلاطم و پرتلاش رزمندگان و مدافعان جبهه خونینشهر به اتمام رسید. از آن روز به بعد، خونینشهر دیگر نفس نمیکشید. نخلستانهای تشنه و سوختهاش به دست فراموشی سپرده شدند. دیگر روی شط کارون قایق و قایقران دیده نمیشد. دیگر بلمرانان و ماهیگیران فعالیتی نداشتند. دیگر کسی صدای کرکره مغازههای خونینشهر را نمیشنید. دیگر بچهها در کوچه و پسکوچه بازی نمیکردند. دیگر صدای ماهیفروشان و دستفروشان دورهگرد به گوش نمیرسید. دیگر بوق قطارها خاموش است. دیگر ظلمت و تاریکی شهر را فراگرفته. دیگر اذان و اقامه از مساجد خونینشهر بلند نیست. دیگر شبهای مهتابی صدای قهقهه جوانان را در کنار شط نمیشنوی. دیگر پرچم سهرنگ ایران بر بلندای شهر رؤیت نمیشود. گفتیم جنگ همهاش خاطره است. خاطرات تلخ و شیرین، خاطرات به یاد ماندنی و فراموشنشدنی، خاطرات بسیار از کوههای سر به فلک کشیده کردستان تا دشتهای گرم و تفتیده خوزستان؛ اما یاد شهیدان قصه دیگری است، یاد شهیدان خونینشهر، یاد شهیدان گمان و بینام و نشان خونینشهر باز قصه دیگری است. گرامیباد یادشان.
[1]. دو نفر از افسران گردان153 تیپ2 لشکر77 خراسان
[2]. برداشت از روزنامه جمهوری اسلامی در روزهای آزادی خرمشهر.
منبع : دفاع از خرمشهر، کریمی، قاسم، تهران، ایران سبز، 1395