
دفاع از خرمشهر (33)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۲
جنگ تن به تن در خونینشهر روز 26 مهرماه تعداد شهدا خیلی زیاد شده بود، به طوری که روایت میکردند حدود 200 نفر شهید، که بیشتر آنها مربوط به تکاوران دریایی بودند، در جلو مسجدجامع و بیمارستان شهر به طور متمرکز دیده میشدند و وسیلهای برای انتقال آنها وجود نداشت. روزهای 27 و 28 مهر […]
جنگ تن به تن در خونینشهر
روز 26 مهرماه تعداد شهدا خیلی زیاد شده بود، به طوری که روایت میکردند حدود 200 نفر شهید، که بیشتر آنها مربوط به تکاوران دریایی بودند، در جلو مسجدجامع و بیمارستان شهر به طور متمرکز دیده میشدند و وسیلهای برای انتقال آنها وجود نداشت. روزهای 27 و 28 مهر در خونینشهر، جنگ تن به تن بود و نیروهای خودی موفق شده بودند دشمن را از اطراف پل دور کنند و آنها را چند صد متر به عقب برانند. همان دو روز هواپیماهای خودی منطقه گمرک را که در دست دشمن بود، چند بار بمباران کردند و تلفات زیادی به دشمن وارد شد. بعدازظهر روز 28 مهر نیروهای دشمن بار دیگر تا 500 متری مسجد جامع جلو آمدند و به راحتی اطراف مسجد را با خمپارهاندازهای 60مم میکوبیدند. روز 28مهر مصادف با عید قربان بود و خونینشهر آن روزها هم تبدیل به قربانگاه شده بود.
روز 29 مهرماه عراقیها طرحی را به اجرا درآوردند تا پل ارتباطی بین خونینشهر و آبادان را که رگ حیاتی خونینشهر بود، به تصرف درآورند. با آغاز تهاجم و پیشروی به سمت پل، خود به خود درگیریها به سمت فلکه فرمانداری کشیده شد. فرمانده لشکر عراقی برای اشغال خونینشهر ضربالعجل 48 ساعته تعیین کرد تا افراد تحت امرش زودتر کار خونینشهر را تمام کنند و آن را اشغال کنند. دشمن میخواست از طریق خیابانهای آرش و عشایر سریعتر به فلکه فرمانداری برسد. نیروهای عراقی و فرماندهان بیلیاقتش که در یک ماه گذشته و با دو لشکر تا دندان مسلح نتوانسته بودند اندک مدافعان ایرانی را مغلوب نمایند و شهر را تصرف کنند، واقعاً عصبانی بودند.
در یک درگیری سخت، یکی از افسران دانشکده افسری به نام سرگرد تهمتن که معاون فرمانده گردان دانشجویی بودند، در خیابان 40 متری شهید شدند. دانشجو تقوی بر اثر گلوله آرپیجی7 دشمن از هر دو چشم نابینا شد و دانشجو رادمنش به علت برخورد تیر کلاشینکف از ناحیه بازوی راست مجروح گردید.
شهر خرم و زیبای خونینشهر که زمانی یکی از بنادر تفریحی و تجاری ایران محسوب میشد، اینک به ویرانه و مخروبهای تبدیل شده بود و به همان خونینشهر بیشتر شباهت داشت تا شهری بندری، زیرا وجب به وجب آن شهر به خون دلاورمردان و مدافعان کفرستیز ایران اسلامی رنگین شده بود و در و دیوارش هیچ جای سالمی نداشت و هزاران گلوله و ترکش را در خود جای داده بود. اکثر نخلهایش سر نداشت و بر اثر شلیک گلولههای تانک و آرپیجی7 به دو نیم شده بود.
هر روز که از روزهای پایانی مهر59 میگذشت، سایه شوم اسارت بر خونینشهر مظلوم بیشتر سنگینی میکرد. حرکت بیشمار تانکها و توپهای دشمن در سطح شهر حاکی از این بود که دیگر مدافعان خونینشهر توان مقابله با آنان را ندارند و قادر نخواهند بود به مقاومت خود ادامه دهند، زیرا با چند قبضه خمپارهانداز و تعداد معدودی آرپیجی7 و ژ3 نمیشد بیش از این جلو گردانهای زرهی و مکانیزه دشمن را گرفت. از طرفی، بر اثر محاصره شدن آبادان، آتش پشتیبانی هم از روی خونینشهر برداشته شد و دشمن به راحتی و قدم به قدم میرفت تا آخرین سنگرهای مدافعان خونینشهر را تصرف کند و شهر را به اشغال کامل خود درآورد.
روز اول آبانماه جنگ تن به تن همچنان ادامه داشت، جبهه خودی با دشمن یکی شده بود و گاهی در تاریکی شب اشتباهاً نیروی خودی، خودی را میزد و دشمن هم خودشان را به رگبار میبستند. بوی خون و باروت و دود هر لحظه بیشتر میشد، جنازههای مدام بیشتر میشدند. ساعت 4 صبح روز دوم آبان رزمندگان و مدافعان شهر، خسته از نبردی نابرابر میخواستند به داخل ساختمان فرمانداری بروند و دقایقی را استراحت کنند. هوا هنوز روشن نشده بود که عراقیها از سه طرف حمله جدیدی را آغاز کردند و پس از نبردی سخت و نفسگیر، موفق شدند فلکه و ساختمان فرمانداری را هم تصرف کنند و پرچم خود را بر بلندای ساختمان فرمانداری خونینشهر به اهتزاز درآورند. هر جایی که پرچم کشوری برافراشته باشد، یعنی آن محل متعلق به آن کشور است. بنابراین، عراقیها میخواستند بگویند دیگر خونینشهر از آنِ عراق است و به ایران تعلق ندارد و این مسئله برای ما به شدت ناراحتکننده و تحملناپذیر بود. اگرچه آخرین سنگرهای ما یکی به دست دشمن میافتاد، اما باز هم در همان گیر و دار شش نفر از عراقیها به اسارت نیروهای ما درآمدند و تسلیم شدند.
بعدازظهر همان روز یگانهای پیاده و زرهی عراق به قسمت شمالی پل خونینشهر رسیدند. همان پلی که خونینشهر را به جزیره آبادان متصل میکرد و تنها راه ارتباطی و تدارکاتی ما به عقبه جبهه بود. غروب آن روز، یعنی دوم آبانماه، دشمن کاملاً به پل مسلط شد. از آن به بعد، رساندن مهمات و آذوقه به سمت غربی کارون و خونینشهر غیرممکن شد؛ ما به محاصره کامل درآمدیم و گرفتار شدیم.
با شهادت فرزندان خونینشهر، قداست این آب و خاک جاودانگی بیشتری مییافت و بوی خوش این خونهای پاک و مقدس، با نسیم دلانگیز پاییزی و پرواز فرشتگان آسمانی همراه شده بود و جهان خاکی را تا ملکوت اعلی معطر میساخت شهر 150هزار نفری خونین شهر در روزهای آخر شاید 500 نفر هم جمعیت نداشت.
وقتی خورشید دوم آبان غروب کرد و آفتاب عالمتاب آخرین اشعه خود را از خونینشهر مظلوم برچید و تاریکی شب فرارسید، مدافعان خونینشهر در یورش شبانه دیگری و در نبردی سخت، دوباره قسمتی از ساحل کارون را از چنگال دشمن درآوردند. میدان و ساختمان فرمانداری بار دیگر از دست دشمن پس گرفته شد و پرچم عراق، که بر بالای ساختمان فرمانداری در اهتزاز بود، به پایین کشیده و آتش زده شد. با تاریکی شب، رزمندگان ما پیشرویهای خوبی داشتند و دشمن را از اطراف مسجد و فلکه فرمانداری دور کردند. تعداد شهدای ارتش، به خصوص نیروی دریایی، خیلی زیاد شده بود و به نقل از ناخدا صمدی، فرمانده تکاوران دریایی، 103 نفر از تکاوران در دفاع از خونینشهر به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. آن شب شاید آخرین شبی به حساب میآمد که ما در خونینشهر با دشمن درگیر بودیم. روز سوم آبانماه دشمن برای چندمین بار هجوم جدیدی را آغاز کرد و مدافعان خونینشهر هم برای چندمین بار عقبنشینی کردند. مجدداً در همان روز ساختمان فرمانداری به دست دشمن افتاد، پل دوباره به تصرف دشمن درآمد و پرچم عراق برای بار دوم بر بلندی ساختمان فرمانداری به اهتزاز درآمد و عراقیها تیربارهایشان را در قسمت شمالی پل مستقر کردند و تعدادی از بچهها و مدافعان بار دیگر به محاصره درآمدند. همان روز یک خودرو استیشن خودی میخواست از روبهروی فرمانداری عبور کند که از از پنجره فرمانداری به طرف آن شلیک شد و راننده و سرنشین آن شهید شدند. در آن حال، جوان سیهچردهای که اهل آغاجاری استان خوزستان بود، خیلی آرام آرپیجی7 خود را روی شانه گذاشت و با خونسردی تمام به طرف ساختمان فرمانداری شلیک کرد و به دنبال آن دود و آتش زیادی از در و پنجره ساختمان بیرون زد و افراد داخل آن به درک واصل شدند و در آتش سوختند.
خیابان آرش در ساحل رودخانه عرصه تاخت و تاز شده بود. در قسمت شرقی آن، بچهها جانپناه گرفته بودند، ولی قسمت غربی خیابان آرش کماکان در دست دشمن باقی ماند. خیابان آرش در واقع آخرین نقطه کنار شط بود. هنگام درگیری در آن خیابان، صدای سوت خمپارهاندازها ما را همانجا زمینگیر کرد و بچهها روی خاک داغ و سوخته کنار شط دراز کشیدند و ما همچنان منتظر صدای انفجارهای بعدی بودیم که گلوله خمپاره بعدی به کدام نقطه اصابت میکند. این بار خمپاره در داخل شط منفجر شد و آبش به همراه ترکشها به هوا برخاست. چند قطره آب بر سر و روی ما پاشید، خوشبختانه تکرش به کسی برخورد نکرد.
صالح، یکی از رزمندگان بود که همه مدافعان او را به خوبی میشناختند. از همان روزهای اول جنگ یک قبضه آرپیجی7 به همراه داشت و دمار از عراقیها درآورده بود. بچهها به او شکارچی تانک و آفت تانک میگفتند. صالح در آن حال، اسلحه روی شانه و در کنار دیواری پناه گرفته بود و انتظار میکشید تا تجمع عراقیها و یا یک تانک دشمن را مشاهده کند و ماشه اسلحه را بچکاند. پس از لحظاتی، صدای گُرومپ شلیک آرپیجی7 صالح به گوش رسید که از ساحل شط به طرف ساختمانهای اطراف فرمانداری شلیک شد و به دنبال آن صدای شکستن شیشه ساختمان روبهرو به گوش رسید و گرد و غباری کمرنگ از پشت آرپیجی7 صالح به هوا برخاست. در پاسخ به کار صالح شلیک تیربارهای دشمن شدت گرفت و شیشههای پاساژ روبهرو فروریخت. در آن وضعیت حساس و حیاتی، متأسفانه مهمات بچهها رو به اتمام بود و باید صرفهجویی میشد. با کم شدن مهمات، دلشوره ما زیاد شد، چارهای جز عقبنشینی نداشتیم. تعدادی از بچهها میگفتند به سمت کوتشیخ برویم. کوتشیخ آن طرف رودخانه بود، اما چطور باید میرفتیم؟ با قایق یا شنا؟ از روی پل یا از زیر پل؟ از داخل لولههای زیر پل یا راه دیگر؟ اصلاً معلوم نبود که چطور باید میرفتیم. در آن وضعیت بحرانی، هرکس خودش تصمیمگیرنده بود و صلاحدید دیگران را قبول نمیکرد و یا از کسی دستور نمیگرفت.
روز سوم آبادان بود و مدافعان خونینشهر خسته و گرسنه با کمبود شدید مهمات روبهرو بودند. آن روز دشمن عملیات جدیدی را آغاز کرده بود. آنها تصمیم داشتند آخرین نقطه خونینشهر، یعنی مسجد جامع و بعد هم پل را بگیرند و کار خونینشهر را تمام کنند.
با وجودی که چند دستگاه تانک دشمن با آرپیجی7 صالح و بمبهای دستی ما منهدم شد و در مجموع، اطراف فرمانداری و ساحل شط تانکهای فراوانی از عراقیها در آتش میسوختند، اما آنها بدون توجه به تلفات و ضایعات وارده، سرسختانه به جلو میآمدند و از محوری دیگر به مسجد جامع نزدیک میشدند. با این حال، باز هم گروه اندکی از مدافعان، در اطراف مسجد و نزدیک مسجد امام صادق(ع) همچنان با متجاوزین درگیری داشتند. این درگیری تا شب ادامه پیدا کرد. با تاریکی شب، به مدافعان دستور داده شد مسجد جامع را ترک کنند و به سمت پل بروند. مدافعان اندک خونینشهر پس از نبردی سنگین و سخت و بادلی غمگین شبانه مسجد جامع را ترک کردند و به سمت پل رفتند. شب سفره سیاه خود را بر سر شهر گسترده بود و کمکم میرفت لحظه خداحافظی با مسجد جامع فرا برسد. صرف نظر از درگیری با دشمن، آخرین کار رزمندگان وداع با مسجد جامع بود. تیراندازی تا اندازهای فروکش کرده بود و دشمن با سربازان مسلح و بیرحمش بر شهر مسلط شده بودند. با این وصف، عدهای از رزمندگان، از جمله ما چند نفر بچههای مسجدسلیمان، در اطراف ساختمان فرمانداری با دشمن شدیداً درگیر بودیم و تیراندازی میکردیم تا بقیه افراد بتوانند مسجدجامع را، که آخرین نقطه دفاعی آنان بود، به مقصد پل ترک نمایند. در حالی که مدافعان قدم به قدم عقبنشینی میکردند، تعدادی از همانها روی در و دیوار شهر مینوشتند «خونینشهر! ما برمیگردیم.» دیر یا زود رزمندگان تو را بازپس خواهند گرفت، ای خونینشهر مظلوم و بیدفاع، ما برمیگردیم. چند نفری که هنوز در گوشه و کنار شهر در حال گشت و گذار بودند و دلشان نمیآمد شهر را ترک کنند، بار دیگر به سراغ مسجد جامع، مکانی که بیش از یک ماه مرکز و کانون مقاومت و قلب طپنده شهر بود، میرفتند؛ در و دیوار مسجد را میبوسیدند و خداحافظی میکردند. بعضیها هم سر خود را به در و دیوار مسجد یا نخلهای اطراف میکوبیدند و گریه میکردند. در آن وضعیت اسفبار که ترک آن مسجد و مکان مقدس سخت ودشوار بود، باز عدهای که صبر و منطق بیشتری داشتند و از متانت و تحمل بیشتری برخوردار بودند، جلو میرفتند و واسطه میشدند تا کسانی که در و دیوار مسجد را گرفته و رهایش نمیکردند را راضی کنند که آنجا را ترک کنند و به طرف پل بروند. اتفاق شومی بود که افتاده بود و از آن به بعد، هیچ کاری از کسی ساخته نبود که بماند و دفاع کند. در آن شرایط که دشمن بیش از 95% از نقاط مختلف شهر را در اختیار داشت، باید احساسات را کنار میگذاشتیم و منطق و واقعیت را میپذیرفتیم. باید قبول میکردیم که خونینشهر سقوط کرده و دست دشمن است.
منبع : دفاع از خرمشهر، کریمی، قاسم، تهران، ایران سبز، 1395
