
دفاع از خرمشهر (32)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۲۶
سقوط مجدد پادگان دژ روز 23 مهرماه پادگان دژ برای بار دوم به طور کامل سقوط کرد و به دست دشمن افتاد. دشمن به چهارراه کشتارگاه از سه طرف، یعنی از سمت پلیسراه، از طرف پل نو و سمت بندر یورش آورده بود، که جزو نقاطی بود که مقاومت خوبی شده بود. میدان راهآهن هم در همان […]
روز 23 مهرماه پادگان دژ برای بار دوم به طور کامل سقوط کرد و به دست دشمن افتاد. دشمن به چهارراه کشتارگاه از سه طرف، یعنی از سمت پلیسراه، از طرف پل نو و سمت بندر یورش آورده بود، که جزو نقاطی بود که مقاومت خوبی شده بود. میدان راهآهن هم در همان روز سقوط کرد و به دست دشمن افتاد. دانشجویان دانشکده افسری در 100 دستگاه واقعاً مقاومت میکردند و با همان سلاحهای سبک ژ3 و آرپیجی7 جلو دشمن را گرفته بودند، اما افسوس که دشمن بسیار قویتر بود و مقاومتها را از بین میبرد.
24 مهرماه یکی از بدترین روزهای مقاومت در خرمشهر بود. دشمن در آن روز حدود نصف شهر را تصرف کرد. کشت و کشتار بسیار بالا گرفته بود. تعداد شهدا رو به فزونی بود. به درستی میتوان گفت شکل جنگ عوض شده بود. اوضاع خرمشهر آنقدر وخیم و بحرانی شد که از طرف ستاد تبلیغات جنگ، خرمشهر «خونینشهر» نام گرفت. روز 24 مهر جنگ از شکل قبلی خارج شد. در واقع، نبرد ما با عراقیها کوچه به کوچه، خانه به خانه و شاید قدم به قدم ادامه داشت. فشار دشمن بیشتر به طرف مسجد جامع بود و آنها قصد داشتند مرکز و کانون دفاعی شهر را بگیرند و بعد به طرف فلکه فرمانداری پیشروی کنند. آنها میخواستند به نقطه نهایی شهر یا همان پل روی رودخانه برسند و کار خونینشهر را یکسره کنند. بعدازظهر روز 24 مهر نیروهای دشن به خیابان 40 متری رسیدند و تیربارچیها در جاهای حساس و بالای ساختمانها مستقر شدند و از همان بالا، افراد معمولی و رزمندگان را به رگبار بستند. در حقیقت، راه پشتیبانی نیروهای خودی در کوی طالقانی و از سمت بندر و ورزشگاه بسته شد. در آن وضعیت، ما به سمت خیابان 40 متری عقبنشینی کردیم تا پل سقوط نکند. رزمندگان تا غروب آن روز مردانه جنگیدند، ولی عراقیها که تجهیزات کاملتر و تعداد نیروی بیشتری داشتند، با تانک و توپ و نفربر به نقاط حساس شهر حملهور شدند و از آنجایی که برتری آتش با آنان بود، ابتکار عمل را به دست گرفتند و منطقه متصرفی را توسعه دادند و جلوتر آمدند.
آن روز تعداد بیشماری از بچههای ما شهید و مجروح شدند. کار تخلیه آنان به سختی انجام میگرفت. با تاریک شدن هوا، ما اجساد پاک شهدا را جمعآوری کردیم و مجروحین را به بیمارستان رساندیم. آن روز بیش از ده بار هواپیماهای دشمن شهر آبادان را، ولی به طرف خونینشهر و بیشتر اطراف پل را بمباران میکردند تا نیروهای کمکی نتوانند از پل عبور کنند و از طرف آبادان نتوانند وارد خونینشهر شوند.
روز 24 مهرماه جنگ متر به متر و دفاع وجب به وجب ادامه داشت. عراقیها سمت پل را بستند و به مسجد جامع نزدیک شدند. در آن شرایط، سقوط شهر حتمی شد. مسئولین دستور دادند مدافعان شهر را ترک کنند و جان خود را نجات دهند، اما مدافعان دلشان نمیآمد شهر را رها کنند. حلقه محاصره شهر لحظه به لحظه تنگتر و کار مدافعان سختتر میشد. از آن روز تا چهارم آبانماه که خونینشهر واقعاً سقوط کرد، قصه مقاومت و ایثارگری مدافعان به گونهای بود که من اکنون نمیتوانم حماسهسازیهای آن روزهای مدافعان خونینشهر را به طور واقعی توصیف کنم؛ قلم من ضعیفتر و زبانم الکنتر از آن است که شرح ماوقع را دقیقاً توضیح دهم. ابعاد جنگ و دفاع به شکلی بود که وصف آن به راحتی ممکن نیست. از آن تاریخ به بعد، خانه به خانه با دشمن درگیر بودیم. مثلاً اگر جنازه دوستم زمین بود و یا اگر نیاز به کمک داشت، فرصت اینکه بتوانیم کمکی به او برسانیم را نداشتیم، زیرا دشمن از همان فرصت کوتاه استفاده میکرد و گلولهای به طرفمان شلیک میکرد و جانمان را میگرفت. بنابراین، در آن موقع حساس و حیاتی، ثانیهها مغتنم بود تا غافل نشویم.
آن روز فلکه فرمانداری هم به تصرف عراقیها درآمد. در آن محل و در آن روز شوم، تعدادی از رزمندگان خسته و مجروح به اسارت دشمن درآمدند، تعدادی هم از لولههای زیر پل عبور کردند تا به آن طرف رودخانه کارون و به کوتشیخ بروند، اما متأسفانه آنها هم مورد اصابت گلولههای تانک دشمن قرار میگرفتند و شهید میشدند. در آن وضعیت، تعدادی از بچهها قصد داشتند با شنا کردن از رودخانه عظیم کارون عبور کنند و به آن طرف بروند که به خاطر اینکه شنا بلد نبودند، در آب غرق شدند و آب رودخانه اجساد پاک آنان را با خود به دریا برد.
24 مهرماه روز غمناک و سیاهی و شوم و نحسی بود. روزی که خرمشهر خونینشهر شد. روزی که ساحل کارون و پل خونینشهر قدم کثیف دشمن را حس کرد، ولی تاریخ هرگز مقاومت بچههای خونینشهر را در 24 مهر1359 فراموش نمیکند.
روزهای آخر من و همراهانم وصیتنامه خود را نوشته بودیم، اما نمیدانستیم آنها را به چه کسی بدهیم تا به خانوادههایمان برساند، چون هیچکس امید برگشت نداشت. با این حال، لحظه به لحظه منتظر شهادت بودیم، چون به هیچ وجه قصد عقبنشینی نداشتیم، زیر هنوز تعدادی از مدافعان در شهر و به خصوص در اطراف فرمانداری و مسجد جامع حضور داشتند و با دشمن سرسختانه میجنگیدند. ما چند نفر بچههای مسجدسلیمانی هم لابهلای آنها بودیم و از هر فرصتی استفاده میکردیم و با همان بمبهای دستی یکی از متجاوزی را سر به نیست میکردیم یا تانک و یا خودرویی را به آتش میکشیدیم. با توجه به اینکه نیروهای تازهنفس از مَنجیل وارد خونینشهر شده بودند و تکاوران نیروی دریایی را تقویت میکردند، اما دشمن با تمام قوا، نیروهایش را به کار میبرد تا شهر را تصرف کند. به نظر من که آن زمان جوانی بیتجربه و کم سن و سال بودم، سقوط خونینشهر به دلیل تدارک نشدنش بود، وگرنه من شاهد بودم که مدافعان با دل و جان مقاومت میکردند؛ اما این سوال کماکان باقیست که چطور باید آن شهر تدارک میشد؟ ارتباط خونینشهر همان 5-4 روز اول جنگ با اهواز، مرکز استان، قطع شده بود و فقط از طرف آبادان و پل روی رودخانه کارون تدارک میشد. ولی از تاریخ 23 مهر که جادهها بسته شد، خود آبادان هم محاصره شده بود و راه دیگری هم وجود نداشت. از راه هوا هم که اصلاً مقدور نبود، با این حال، سقوط شهر دور از انتظار نبود.
من آن روزها شنیدم که گردان153 پیاده به فرماندهی سرهنگ کهتری از قوچان وارد آبادان شده و قرار بود به کمک خونینشهر بیایند و شهر را از سقوط نجات دهد، ولی آن زمان خیلی دیر شده بود و آبادان از سمت رودخانه بهمنشیر و همچنین از طرف اروند به شدت تهدید میشد و هر آن ممکن بود آبادان قبل از خونینشهر سقوط کند و به دست دشمن بیفتد. از طرفی، خونینشهر نفسهای آخر را میکشید و تردد از روی پل خونینشهر تقریباً غیرممکن به نظر میرسید و لذا ضروری بود که آبادان حفظ شود و به دست دشمن نیفتد. گرچه آبادان محاصره شد و حصر آن تقریباً یک سال طول کشید، اما هرگز سقوط نکرد و علت سقوط نکردن آن نیز حضور گردان153 به فرماندهی سرهنگ کهتری و پرسنل جان بر کف آن گردان بود؛ آنها بارها و بارها جلو تجاوز دشمن را گرفتند و اجازه ورود دشمن را ندادند.
رادیو صدای آبادان دائماً مدافعان را تشویق میکرد که مقاومت کنند و تسلیم دشمن نشوند، که واقعاً دلگرمکننده بود. دشمن قصد داشت چند بار در منطقه ذوالفقاریه از رودخانه بهمنشیر عبور کند و آبادان را بگیرد که خوشبختانه با مقاومت جانانه گردان153 قوچان روبهرو شد و عراقیها با تلفات بسیار سنگین مجبور به عقبنشینی شدند. در این رابطه، رادیو آبادان هم سهم بسزایی در سقوط نکردن آبادان داشت.
روزی هلالاحمر آبادان اعلام کرد در درگیریهای آبادان، 15 نفر شهید و 142 نفر از مردم عادی و رزمندگان مجروح شدند. گرچه روزهای آخر در خونینشهر، همه افراد غیرنظامی شهر را ترک کرده بودند، ولی در آبادان مردم زیادی زندگی میکردند و انگار قصد نداشتند شهر را ترک کنند.
حماسیترین نبردها در 24 مهر در فلکه فرمانداری و اطراف پل خونینشهر به وقوع پیوست؛ اما همان روز به قدری وضع خونینشهر بحرانی شده بود که اعلام شد شهر سقوط کرده و عراقیها موفق شدند پل را بگیرند. با وجود این، مدافعان خونینشهر، از جمله من و همراهانم، هنوز مشغول درگیری با دشمن بودیم، زیرا هنوز امید داشتیم تا بتوانیم عراقیها را عقب برانیم و مناطق اشغالی را آزاد کنیم. با وجودی که روز 24 مهر سقوط خونینشهر حتمی شده بود و خوشبینترین فرد در خونینشهر هم به این باور رسیده بود که آن روز تمام شهر به دست دشمن افتاده، اما ناامید نبودیم و به مقاومت خود ادامه میدادیم. روزهای بعد که خونینشهر مظلوم سقوط نکرد، در کمال ناباوری، مدافعان اندک ما موفق شدند جلو پیشروی دشمن را بگیرند و متجاوزین عراقی را متوقف نماید و آنان را از رسیدن به پل، که آخرین نقطه شهر محسوب میشد، ناکام بگذارند. در همین چند روز، دوباره روزنه امیدی پیدا شد و مجدداً مدافعان خونینشهر جانی تازه گرفتند و دشمن را چندصد متر به عقب راندند.
روزهای آخر مهرماه نیروی دریایی اعلام کرد که کلیه راههای تدارکاتی آبادان و خونینشهر در دست دشمن است و تعداد مجروحین و شهدا به قدری زیاد است که امکان جمعآوری آنان وجود ندارد. سردخانهها از کار افتاده و آب و برق شهر به طور کامل قطع شده است. از طرفی هم پراکنده بودن شهدا و مجروحین در کوچه و خیابان باعث تضعیف روحیه بقیه مدافعان شده و هیچ امکاناتی برای جمعآوری آن عزیزان وجود ندارد. در روزهای بعد، فشار دشمن همچنان ادامه داشت، به طوری که خبرگزاری پارس از قول خبرنگار خود اعلام کرد خونینشهر سقوط کرده و او شخصاً 200 نفر از پیکر شهدا را در بیمارستانهای منطقه دیده است و اوضاع وخیمتر از آن است که بتوان تصور کرد.
دشمن قصد داشت از سمت رودخانه بهمنشیر، آبادان را تصرف کند، اما گردان153 پیاده از لشکر خراسان که چند روزی میشد در آبادان مستقر شده بود، از این اقدام دشمن ممانعت میکرد. در همین چند روز، که توجه دشمن به طرف بهمنشیر و آبادان بود و قصد داشت هر طور شده آبادان را تسخیر کند، به نظر میرسید درگیریها در خونینشهر کمی سبکتر شده و فشار نیروهای دشمن در اطراف پل و فلکه فرمانداری کاهش یافته است. به همین خاطر، نیروهای اندک ما در خونینشهر جان تازهای گرفتند و بار دیگر یورش شبانه ما آغاز گردید و شبیخون زدن مدافعان از سر گرفته شد. این اتفاقات بعد از روزهای 24 مهرماه تا دوم آبانماه به وقوع پیوست که خونینشهر تا سر حد سقوط پیش رفته بود. همان روزها که آبادان زیر شدیدترین بمبارانهای دشمن قرار داشت، در خرمشهر بمبارانی صورت نمیگرفت، چون بیشتر شهر در دست خود عراقیها بود و لزومی به این کار نبود که شهر بمباران شود. هر ساعت که میگذشت تقدس خونینشهر افزایش مییافت و با خون جوانان خونینشهری شجره طیبه بارورتر میشد.
از روزی که خرمشهر خونینشهر نام گرفت و تانکهای دشمن خیابانهای آن را جولانگاه خود قرار داده بودند، من و چند نفر دیگر با نفوذ از خانهها و از پشتبامها به تانکهای دشمن نزدیک میشدیم و کوکتل مولوتفهای دستساز را به طرف تانکها و خودروها میانداختیم. من با چشم خود آتش گرفتن چندین تانک و نفربر را دیدم که با همان بمبهای دستی ما طعمه حریق میشدند و از بین میرفتند. در عوض، عراقیها هزاران گلوله به طرف ساختمانهای محل استقرار ما شلیک میکردند. در آن وضعیت که زد و خورد بین ما و عراقیها به اوج خود میرسید هیچیک از مدافعان و رزمندگان خونینشهر فرصت نداشتند احوالی از هم بپرسند، حتی اگر بگویم شاید یکدیگر را نمیشناختند گزاف نگفتهام. بر اثر فشردگی کار و کمبود وقت سر و کلههای خاکگرفته ما با ریشهای بلند و لباسهای کثیف که مدتها بود حمام نرفته بودیم، تماشایی بود. در روزهای آخر، آب برای خوردن پیدا نمیشد، چه برسد به اینکه دوش بگیریم. روزهای آخر غذا هم به راحتی پیدا نمیشد و اگر هم به طریقی غذا به دست میآوردیم، بیشتر کنسرو بود و غذای گرم به دستمان نمیرسید.
منبع : دفاع از خرمشهر، کریمی، قاسم، تهران، ایران سبز، 1395
