
دفاع از خرمشهر (31)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۱
عبور نیروهای دشمن از رودخانه کارون زمانی که ما شدیداً سرگرم نبرد با صدامیان بودیم و شهر خرمشهر روزهای پرالتهابی را پشت سر میگذاشت، خبری بد و ناگوار همه ما را متأثر نمود و آن عبور نیروهای دشمن از کارون بود؛ آنها موفق شده بودند به طرف شهر آبادان پیشروی نمایند. در واقع، یکی از […]
عبور نیروهای دشمن از رودخانه کارون
زمانی که ما شدیداً سرگرم نبرد با صدامیان بودیم و شهر خرمشهر روزهای پرالتهابی را پشت سر میگذاشت، خبری بد و ناگوار همه ما را متأثر نمود و آن عبور نیروهای دشمن از کارون بود؛ آنها موفق شده بودند به طرف شهر آبادان پیشروی نمایند. در واقع، یکی از روزهای تلخ و سخت مدافعان خرمشهر و آبادان عبور نیروهای عراقی از رود کارون بود. عراقیها که در بیست روز گذشته نتوانسته بودند خرمشهر را تسخیر نمایند، در تاکتیک و عملیات خود تجدیدنظر کرده و محور دیگری را برای پیشروی خود انتخاب نمودند. بدین منظور، در ماردّ، محلی از رودخانه کارون، پلی احداث کردند که در نزدیکی روستاهای سلمانیه و محمدیه قرار داشت. عراقیها در شب 19 مهر موفق شدند تعداد زیادی تانک و توپ را از رودخانه عبور دهند و به آن سوی کارون ببرند. در آن شب کذایی، عراقیها با رقص و پایکوبی از آن پل گذشتند و پیروزی خود را با آن حرکات زشت جشن گرفتند. آن دشمنان از خدا بیخبر وقتی به روستاهای سلمانیه و محمدیه رسیدند، همانجایی که چند روز قبل، ما سه نفر جوانان مسجدسلیمانی در آنجا توقف داشتیم و با مردم آنجا صحبت میکردیم، تعداد زیادی از اهالی آنجا را کشتند و حدود 300 نفر زن و بچههای بیگناه را به اسارت بردند. در واقع، روز 19 مهر جاده اهواز ـ آبادان به دست دشمن سقوط کرد و ارتباط از آن طریق قطع گردید. وقتی عراقیها بر این جاده مسلط شدند، ستونی از تانکها به طرف دارخوین و ستونی قویتر و نیروهایی بیشتر به سمت آبادان پیشروی کردند. چند روز بعد، یعنی روز 23 مهرماه، جاده ماهشهر به آبادان نیز به اشغال دشمن درآمد و عراقیها آن جاده را هم گرفتند و شهر آبادان به محاصره کامل افتاد. همان روز در خرمشهر هم دشمن توانست خیابان طالقانی را بگیرد و گمرک را به کنترل کامل خود درآورد. ما وقتی شنیدیم راه اهواز به آبادان، که خودمان چند روز قبل از آن عبور کرده بودیم، بسته شده و عراقیها آن جاده را تصرف کردند، بیش از حد ناراحت شدیم؛ خبری بس ناراحتکننده بود. اگر عراقیها آبادان را میگرفتند، کار خرمشهر یکسره میشد. بدتر از این خبر، بسته شدن جاده ماهشهر ـ آبادان بود، چون همه راهها به آبادان ختم میشد و هیچ راهی باقی نماند و در واقع، خرمشهر هم به محاصره افتاد.
همان روزها در خرمشهر، یک افسر عراقی به اسارت نیروهای خودی درآمده بود و اطلاعات زیادی داد. او میگفت: گردان مهندسی لشکر سوم زرهی یک دستگاه پل شناور در منطقه ماردّ بر روی رودخانه کارون احداث کرده که طول آن 227 متر میباشد. این پل به نام پل پیامپی و ساخت شوروی است که در ارتش عراق از این نوع پلها وجود دارد.[1] قرار بود ابتدا یک گردان تانک و یک گران کماندو از تیپ33 نیروهای مخصوص به همراه یک گروهان مکانیزه از کارون عبور کنند و سر پلی را در شمال آبادان بگیرند و چنانچه مأموریتشان با موفقیت انجام شد و با مشکلی برخورد نکردند، به دنبال آن لشکر سوم زرهی به طور کامل از رودخانه بگذرد و به طرف آبادان برود. از آنجایی که نیروهای ایرانی مقاومتی در مقابل نیروهای عبورکننده نکردند، لشکر سوم با آمار کامل و با شادی و پایکوبی از رودخانه کارون گذشتند و جاده اهواز به آبادان را ظرف چند ساعت به تصرف خود درآوردند و بیش از 300 نفر را به اسارت گرفتند. البته این افسر عراقی نگفت اسیرشدگان زن و بچههای بیدفاع بودند که نمیتوانستند عکسالعملی از خود نشان دهند. ما این خبر را بعدها فهمیدیم. البته من خبر عبور عراقیها از کارون را از رادیو نفاقافکن بیبیسی هم شنیدم. از آنجایی که بخش فارسی رادیو لندن (بیبیسی) همیشه اخبارش دوپهلو بود، ابتدا باور نکردم، ولی خیلی زود فهمیدم این خبر صحت دارد، چون رادیو خودمان هم آن را تأیید کرد.
جاده ماهشهر به آبادان از تاریخ 23 مهرماه[2] به اشغال عراقیها درآمده بود؛ همان روزها وزیر نفت جمهوری اسلامی ایران، آقای مهندس محمدجواد تندگویان و همراهانش که از سمت ماهشهر به طرف آبادان میرفتند، به دست دشمن گرفتار شدند و به اسارت رفتند. بعدها این مهندس جوان بر اثر شکنجه نیروهای دشمن در زندانهای عراق شهید شد. متأسفانه هیچکس از نحوه شهادت او اطلاع دقیقی ندارد.
ازخودگذشتگی سرباز ارجنگ[3]
بچههای گردان151 دژ میگفتند یکی از سربازان گردان دژ به نام سرباز ارجنگ که خدمت سربازیاش تمام شده بود و برابر مقررات باید از خدمت مرخص میشد، داوطلبانه در خرمشهر ماند و همچنان از خرمشهر دفاع میکرد. این سرباز باغیرت در جواب کسانی که گفته بودند چرا منطقه را ترک نمیکنید، شما که خدمتتان تمام شده، گفته بود اکنون که وضع جبهه خرمشهر اینقدر وخیم است که زنها هم اسلحه به دست گرفته و از شهر دفاع میکنند، من بروم؟! باید خیلی بیغیرت باشم که در چنین وضعیتی جبهه جنگ را ترک کنم و بروم. آن سرباز باشرف و غیور با همان تفنگ106مم خود یکی یکی تانکهای دشمن را منهدم میکرد و به آتش میکشید تا اینکه سرانجام در جاده کمربندی نرسیده به عشایر خودش توسط گلوله تانک دشمن شهید شد و خودرو جیپ حامل تفنگ106مم ایشان هم از بین رفت.
تمام اینها واقعیتهای جنگ است که باورش چندان هم مشکل به نظر نمیرسد. یکی از سربازان گردان151 میگفت در روزهای آخری که هنوز پادگان دژ در دست نیروهای خودی بود، عراقیها با تمام قوا و از سه طرف به پادگان هجوم آوردند. جنگ سختی بین سربازان گردان دژ و عراقیها درگرفت. در آن روز سخت، ستوان امیری با 20 نفر از سربازان و درجهداران تحت امرش تا آخرین فشنگ و آخرین نفر جنگیدند. سرانجام همه آن 20 نفر مجروح شده و یا به شهادت رسیدند. اما دشمن از خدا بیخبر مثل اینکه از زخمیها و اجساد شهدا هم وحشت داشتند، بر پیکر پاک آن دلاورمردان هم ترحم نکرد و با تانک از روی تکتک آنها عبور کرد و همه آنها را زیر شِنی تانکها له کرد، به طوری که گوشت تن آنان به زمین چسبیده بود و جدا نمیشد و دیگر هیچکدام از آن اجساد شناخته نمیشدند.
در همان جبهه خرمشهر، پیرمردی بود به نام یعقوب علیکرمی که با چهار نفر از پسرانش به نامهای محمد، حسن، علی و مجید از همدان آمده بودند و به بچههای ارتش کمک میکردند. روزی در همان درگیریهای سخت خرمشهر، مجید کرمی در مقابل چشمان پدر و سه برادرش تکهتکه شد و به شهادت رسید، اما پدر فدارکار او با دیدن این صحنه خم به ابرو نیاورد، همراه سه پسر دیگرش همچنان در خرمشهر ماند و جنگیدند و حتی برای تشییع مجید نیز به همدان نرفتند. این بزرگمردان از نوادر تاریخ هستند و گذشت زمان و تاریخ هرگز آنها را فراموش نخواهد کرد.
یکی از نوجوانان رزمنده به نام بهنام محمدی که پسرعموی رمضان محمدی بود (که همراه من از مسجدسلیمان به خرمشهر آمده بود)، از نوجوانانی بود که به همراه شهید فهمیده در همان خرمشهر شهید شد. بسیاری از شهدا، گمنام شهید شدند و کمتری کسی نامی از آنها به خاطر دارد.
از زمانی که آبادان به محاصره افتاد و راههای زمینیاش با اطراف قطع شد، تنها راه ارتباطی و تدارکاتی جزیره آبادان با سایر شهرها فقط رودخانه بهمنشیر بود. این رودخانه انشعابی از رود کارون است که از شمال جزیره آبادان میگذرد و به خلیج فارس میرسد. پس از محاصره آبادان، در محلی به نام چوبیده، مردم و رزمندگان سوار قایق و لنج میشدند تا به بندر ماهشهر برسند و از آن طرف هم به همین طریق نیرو و مهمات به آبادان میرسید. ناگفته نماند که در آن روزهای سخت، بالگردهای هوانیروز به طور مداوم همین مسیر را در ارتفاع بسیار پایین میرفتند و برمیگشتند و مدافعان آبادان را تدارک میکردند. خلبانان هوانیروز سهم بسزایی در تدارک شهر آبادان و خرمشهر داشتند و مانع سقوط آبادان شدند. با وجودی که آبادان در محاصره کامل دشمن بود، اما فرمانداری و شهرداری و شرکت آب و برق همچنان فعال بودند و خدمترسانی میکردند.
روزی در حالی که ما بچههای مسجدسلیمان مشغول درست کردن کوکتل مولوتف بودیم، خمپارهای در همان حوالی به زمین خورد و ترکش آن سر موتورسواری را از تنش جدا کرد و موتورسوار بدون سر چند متری به جلو رفت، تا اینکه موتور و جسد آن جوان هر دو آتش گرفتند و سوختند. چند لحظه بعد آتشنشانی از راه رسید و جسد بیجان آن شهید را خاموش کرد، اما متأسفانه چیزی از او باقی نمانده بود. آن طرفتر در خیابان مقابل، خمپارهای به خانهای اصابت کرد که پدر خانواده را به دو نیم کرد و بقیه اعضاء خانواده تکهتکه شدند. در جوار همان خانه، زنی حامله شکمش بر اثر ترکش پاره شد، خانمهای همسایه دویدند و مادر و نوزاد را در پتویی پیچیدند تا به بیمارستان فرستاده شود، ولی هر دو در بین راه شهید شدند. خمپارهای دیگر خودرو حامل مادر و فرزندی را منهدم کرد و آن دو نیز در یک لحظه پودر شدند و از بین رفتند.
صحنههایی که ما شاهد آن بودیم بسیار سخت و غمانگیز بود. همان روزهای اول در خیابان زنبق، خمپاره دشمن بر سر زنانی فرود آمد که دور هم نشسته بودند و مشغول صحبت بودند. روزهای مقاومت در خرمشهر واقعاً غمانگیز بود. یک بار گلوله توپ دشمن به خانهای اصابت کرد که ده نفر را یکجا کشت و تنها پسر 8 سالهای از جمع آن خانواده زنده ماند که معلوم نشد سرنوشتش چه شد. یک بار که به مسجد جامع رفته بودم، کودکی گریهکنان را دیدم که سراغ پدر و مادرش را میگرفت، اما هیچکس خانواده او را نمیشناخت.
روز 21 مهرماه مجدداً تعداد 80 نفر از دانشجویان دانشکده افسری و 230 نفر از سربازان لشکر92 زرهی اهواز به همراه سرهنگ نامجو وارد خرمشهر شدند تا از سقوط شهر جلوگیری شود.
[1]. نمونه آن پلها در ارتش خودمان هم بود که در عملیات بیتالمقدس و آزادسازی خرمشهر و جهت عبور از کارون از آن استفاده شد.
[2]. با توجه به بسته بودن جاده آسفالته آبادان ـ ماهشهر، احتمالاً آقای مهندس تندگویان و همراهان جهت رسیدن به آبادان از جاده خاکی و انحرافی استفاده کرده و به روستای سادات رسیده و آنجا به دست مزدوران گرفتار شدهاند.
[3]. برداشت از کتاب باغ سوخته به قلم سرهنگ پوربزرگ.
منبع : دفاع از خرمشهر، کریمی، قاسم، تهران، ایران سبز، 1395