
دفاع از خرمشهر (29)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۹
حاج آقا قنوتی، روحانی رزمنده حاج آقا شریف قنوتی در جبهه خرمشهر روحانی رزمندهای بود که بسیار فعالیت داشت و مانند سربازان اسلحه و تجهیزات بسته بود و از این سنگر به آن سنگر میدوید و به طرف دشمن تیراندازی میکرد. این روحانی مبارز اهل بروجرد بود. او علاوه بر اینکه وظیفه روحانیت خود را انجام […]
حاج آقا شریف قنوتی در جبهه خرمشهر روحانی رزمندهای بود که بسیار فعالیت داشت و مانند سربازان اسلحه و تجهیزات بسته بود و از این سنگر به آن سنگر میدوید و به طرف دشمن تیراندازی میکرد. این روحانی مبارز اهل بروجرد بود. او علاوه بر اینکه وظیفه روحانیت خود را انجام میداد، اگر شرایط جنگی اجازه میداد، هنگام اذان، نماز جماعت را برقرار میکرد و اگر وضعیت حاد بود، به تنهایی نمازش را میخواند. فعالیت روزمرهاش را با قدرت تمام پیگیری میکرد. در امور تدارکات و کمک به بچههای رزمده دوندگی و فعالیت زیادی داشت. روزهای بعد شنیدم متأسفانه ایشان بر اثر درگیری و جنگ، از ناحیه پا مجروح شده و قادر به حرکت نیست. در همان جنگ و گریز، عراقیها به بالای سرش رسیدند و با سرنیزه به مغز او کوبیدند. او قبل از اینکه به شهادت برسد، شعار الله اکبر، خمینی رهبر را چند بار تکرار کرد و مرگ برا صدام را هم با صدای بلند گفت و سپس به لقاءالله پیوست. این واقعه تلخ علاوه بر اینکه ایمان و اعتقاد این مرد بزرگوار را به اثبات میرساند، اما فقدان او در روحیه بچههای لرستان تأثیر زیادی داشت و بچهها مدتها از این اتفاق متأثر بودند.
سرنگونی دو فروند هواپیمای مهاجم
روزی چند فروند هواپیمای مهاجم عراقی برای چندمین بار آبادان را بمباران کردند و پالایشگاه در حال سوختن را مجدداً به آتش کشیدند. در این وضعیت قرمز هوایی، سلاحهای پدافند دو فروند از هواپیماهای مهاجم را سرنگون کردند که یکی از آنها در حاشیه کارون به زمین خورد و به دنبال آن، آتش و دود فراوانی از محل سقوط به هوا برخاست. با دیدن این صحنه، رزمندگان با فریاد تکبیر، شادی خود را ابراز کردند.
در درگیریهای خرمشهر، شهدای نیروی دریایی و شهدای گردان151 دژ بسیار زیاد بود. البته از نیروهای مردمی هم شهدا زیاد بودند که کسی از آمار دقیق آن ایثارگران اطلاع کافی ندارد. ناگفته نماند از بعثیها هم عده زیادی به درک واصل شدند. اگر کشتههای عراقی در منطقه تحت کنترل خودشان بود، جنازههایشان را برمیداشتند و به عراق منتقل میکردند و اگر کشتهها در منطقهای بودند که تحت کنترل هیچیک از نیروها نبود، چند روزی اجساد آنان میماند تا بوی تعفن همهجا را فرامیگرفت و چنانچه روزهای بعد اجساد دشمن پیدا میشد، بچههای ما آنها را در همان مکان دفن میکردند.
قصه جنگ در خرمشهر قصه تلخی است که هزاران خاطره تلخ را در یادها باقی گذاشته است. بسیاری از شهدای شهر، گمان و بینام و نشان شهید شدند و مظلومانه پیکر پاکشان به خاک سپرده شد. یکی از شهیدان عالیقدری که هنوز از یاد نرفته و تاریخ آن را فراموش نمیکند، شهیده شهناز حاجیشاه[1] بود که شجاعانه به شهادت رسید و نام نیکی از خود باقی گذاشت. صدها تن همانند ایشان در خرمشهر شهید شدند، که نام آنها را کمتر کسی میداند و همچنان بینام و نشان هستند. خانم جوانمردی مسئول بیمارستان خرمشهر، که بعدها مسئولیت بیمارستان طالقانی آبادان را بر عهده داشت، میگفت یکی از پرستاران بیمارستان خرمشهر بعد از فرار از دست بعثیها، از روی پل خرمشهر خود را به داخل رودخانه کارون انداخت و به شهادت رسید.[2]
شبهای پاییز خرمشهر بسیار وحشتناک شده بود و گویی هر لحظه سایه شوم دشمن بر تمامی شهر گسترش پیدا میکند و کوچه و خیابانهایش زیر پای چکمهپوشان دشمن قرار میگیرد و جولانگاه خفاشان شب میشود. گرمای مهرماه خرمشهر از تابستان خیلی از شهرهای ایران هم گرمتر است و طاقتفرساست. گاهی اوقات که باد نمیورزید بوی تعفن اجساد عراقیها در لابهلای خرابههای شهر آزاردهنده بود. در خانههای خالی از سکنه خرمشهر، گاهی حیواناتی بر اثر تیر و ترکش میمردند و اجسادشان چند روز همانجا باقی میمانند. بوی باروت و دود و خون و تعفن اجساد لحظهای در خرمشهر قطع نمیشد و اینها همه ارمغان و رهآوردی بود که دشمن برای مردم مظلوم خرمشهر آورده بود.
بعضی از شبها که تیراندازی کاهش مییافت و صدای انفجارات کمتر به گوش میرسید و ظاهراً آرامش نسبی بر شهر حاکم بود، صدای حرکت آرام رودخانه کارون و اروند بسیار دلنشین و دلانگیز بود. آن صحنه زمانی را به یاد انسان میآورد که مردم خونگرم و بانشاط خرمشهر در ساحل این دو رود، شبهای خوشی داشتند و فارغ از جنگ و درگیری در کنار خانواده روزگار میگذراندند و جوانان خونگرم و سختکوش خرمشهری در داخل قایق و بَلَم نشسته و در کارون و اروند ماهیگیری میکردند. چه دوران خوب و خوشی بود! اما با شنیدن صدای یک تک تیر بلافاصله آن صحنهها از جلو چشممان محو میشد و این باور به سراغمان میآمد که روزها و شبهای خوش خرمشهر گذشت و اکنون جنگ و خشونت در شهر سوغات صدام و بعثیها برای مردم خرمشهر است.
در دل شب تار، وقتی جنگ و درگیری فروکش میکرد و شهر کمی آرام و ساکت میشد، خواب به سراغمان میآمد و دقایقی به خواب میرفتیم؛ اما در گرماگرم خواب یکباره با صدای انفجاری مهیب و یا شلیک گلولهای سنگین میپریدیم و لحظاتی گیج و منگ اطراف را نگاه میکردیم. البته جبهه جنگ جای خواب راحت نیست، ولی برای ادامه مأموریت باید تعدادی استراحت میکردند تا رمقی پیدا کنند و عدهای بیدار میماندند تا شهر را پاسداری کنند.
[1]. شهناز حاجیشاه یکی از دهها پرستار شهید است که در منطقه خرمشهر به شهادت رسید.
[2]. من این خبر را از سرهنگ مرحوم جواد انشایی، جمعی تیپ2 قوچان که آن زمان در آبادان حضور داشت نیز شنیدم.
