
دفاع از خرمشهر (26)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۲
راهاندازی تانک عراقی روزی ما سه نفر به طرف گمرک میرفتیم. در مسیر، یک درجهدار ارتشی را دیدم که در گردان151 دژ خدمت میکرد. او به همراه چند نفر سرباز، سوار یک جیپ حامل تفنگ106 بود. استوار میگفت تا به حال بچههای ما 5 دستگاه تانک عراقی را با همین توپ106 به آتش کشیده و از بین […]
روزی ما سه نفر به طرف گمرک میرفتیم. در مسیر، یک درجهدار ارتشی را دیدم که در گردان151 دژ خدمت میکرد. او به همراه چند نفر سرباز، سوار یک جیپ حامل تفنگ106 بود. استوار میگفت تا به حال بچههای ما 5 دستگاه تانک عراقی را با همین توپ106 به آتش کشیده و از بین بردهاند و چندین دستگاه تانک را در کوچهپسکوچههای شهر به غنیمت گرفتهایم، اما متأسفانه کسی نیست تانکها را روشن کند و بیاورد. اگر تانکها را نیاوریم ممکن است دوباره به دست عراقیها بیافتد.
من دوره تانک را در دبیرستان صنعتی مسجدسلیمان دیده بودم و تعمیران آن برایم کاری نداشت. به همین دلیل به استوار گفتم ممکن است ما را جای تانکهای ازکارافتاده ببرید تا شاید بتوانم آن را تعمیر کنم. درجهدار ارتشی گفت: شما چطور میتوانید تانک را تعمیر کنید؟ مگر تعمیر تانک کار هرکسی است؟! گفتم من دوره تانک را دیدهام، خودم کارمند فنی ارتش هستم، اگر وقت دارید، مرا تا محل تانکها ببرید. استوار گفت: بسیار خوب، بپر بالای جیپ و سوار شو. گفتم ما چند نفر با هم هستیم، اگر جدا شویم، یکدیگر را گم میکنیم، همه ما را سوار کنید. استوار گفت: مگر یک جیپ چقدر قدرت دارد؟ ما خودمان چهار نفریم، مهمات هم بار زدهایم، اگر همه شما سوار شوید، هفت نفر میشویم، بقیه را نمیتوانیم ببریم. خودت بیا بالا، بقیه پشت سر ما بیایند، ما یواش میرویم. گفتم ما سه نفر همیشه با هم هستیم و از یکدیگر جدا نمیشویم، شما همینطور بروید، ما پشت سر شما میآئیم. پس از طی مسافتی، دو تا از تانکهای عراقی را در نزدیک نهر عرایض دیدیم. من ابتدا به سراغ یکی از تانکها رفتم و درب برجک را باز کردم و به داخل آن رفتم و دستگاههای آن را بازدید کردم. تانکهای مزبور از نوع تی55 بود و با تانکهای ما که از سری ام47 و ام60 بودند، تفاوت داشت و همه ساخت شوروی سابق بودند، اما تانکهای ایرانی که من دوره تعمیرات آن را دیده بودم، از نوع سری ام و ساخت کشور امریکا بودند. بعضی از تانکهای موجود در ارتش خودمان هم تانک چیفتِن ساخت انگلستان بودند که از لحاظ ساختاری با یکدیگر تفاوت بسیاری داشتند، ولی کارکرد کلی آنها مانند یکدیگر بود.
من آن روز داخل تانک عراقی خیلی تلاش کردم تا آن وسیله سنگین را روشن کنم که روشن نشد. سراغ تانک دیگری رفتم که بچههای آر.پی.چیزن برجک آن را منهدم کرده بودند، ولی موتور و شنیهایش سالم به نظر میرسید. داخل تانک بوی بسیار بدی میآمد و ماندن در آنجا را مشکل میکرد. به همین خاطر، چفیهام را به دهان و بینی بستم و داخل شدم. مقدار زیادی خون داخل تانک ریخته شده بود و از ظاهر امر معلوم بود که همه خدمه تانک کشته شده و عراقیها جنازههای آنان را از تانک بیرون آورده بودند. با وجودی که توقف داخل تانک غیرقابل تحمل بود و بوی تعفن بسیار شدید بود، اما دقایقی طول نکشید که موفق شدم تانک را روشن کنم و مقداری آن را به جلو ببرم. سر و صدای تانک وایجاد گرد و خاک زیاد باعث شد تا مدافعان خرمشهر آن تانک عراقی را هدف قرار داده و چند رگبار پی در پی به طرف ما شلیک شد. به خاطر اینکه موشک آر.پی.جی7 به طرفم شلیک نشود، بلافاصله از تانک بیرون پریدم و همراه با بقیه بچهها از آن محل دور شدیم و فرصت نشد تا به نیروهای خودی اطلاع بدهند که تانک، غنیمت است. دقایقی بعد، یک آر.پی.جیزن آن تانک را به آتش کشید و از بین رفت. اگر ما کمی دیرتر از تانک بیرون میآمدیم، در آن آتش میسوختیم. البته بچههای خودی تقصیری نداشتند، جبهه جنگ بسیار نزدیک بود و ما در خرمشهر تانک نداشتیم و تانک هم ایرانی نبود و عراقی بودن آن برای رزمندگان ما محرز شده بود. من خیلی ناراحت شدم که آن روز نتوانستم کاری انجام بدهم و حداقل یک تانک را بیاوریم. در خرمشهر، جبهه سمت معینی نداشت و تشخیص دوست از دشمن واقعاً مشکل بود. بیشتر سلاحهای سنگین مدافعان خرمشهر همان آر.پی.جی7 و گاهی هم تفنگ57مم ضدتانک و تفنگ یا توپ106مم بود که آن سلاحها هم در اختیار نیروهای ارتش بود و نیروهای مردمی به اندازه کافی تفنگ هم نداشتند.
حدود دو هفتهای که از جنگ گذشت، عراقیها نیروهای دیگری وارد کردند که همه تازهنفس بودند. آنها حمله جدیدی را آغاز کردند و پادگان دژ در آستانه سقوط قرار گرفت. ما از عملیاتهای جدید عراقی میفهمیدیم که نیروهای تازهنفس وارد شدهاند. در عوض، هر حملهای که عراقیها انجام میدادند، بچههای ما ضربه مهلکی به پیکره آنان وارد میکردند و گاهی تلفات مزدوران به قدری سنگین بود که قادر نبودند عمل خود را مجدداً در همان محل تکرار کنند. همان روزها در حوالی پل نو، بچههای ما سه نفر خبرنگار فرانسوی را اسیر کردند. آنجا معلوم شد عراقیها با وارد کردن خبرنگاران خارجی میخواهند دستاوردهای جنگی خود را به جهانیان نشان دهند. روزی من شخصاً یک نفر خبرنگار مشکوک را دیدم که معلوم نبود طرف ایران است یا عراق. زیر یک نخل ایستاده بود و گزارش تهیه میکرد و از رزمندگان فیلمبرداری میکرد. او را گرفتم و تحویل همکاران برادر جهانآرا دادم. برادر جهانآرا او را بازجویی و بازخواست کرد، اما من از سرنوشت نهایی او اطلاعی ندارم.
دانشجویان دانشکده افسری نقش بسزایی در خرمشهر داشتند و سرهنگ نامجو فرمانده دانشجویان دانشکده افسری، علاوه بر اینکه یک گردان دانشجو به خرمشهر آورده بود، چند گردان دیگر هم به آبادان، اهواز، سوسنگرد و حمیدیه فرستاده بود که گاهی برای سرکشی از آن گردانها خرمشهر را ترک میکردند و میرفتند، ولی اکثر اوقات در خرمشهر بودند.
در گمرک خرمشهر، کالاهای زیادی وجود داشت که هزاران تُن وزن آن بود و صدها دستگاه خودرو وارداتی از انواع آن به چشم میخورد که همه آماده تخلیه به طرف اهواز بودند. اما در وضعیت بحرانی، فرصت هیچ کاری نبود و لحظه به لحظه خطر انهدام یا به غارت رفتن آن اقلام بیشتر میشد. بندر خرمشهر به خاطر وجود شرکتهای تجاری و کشتیرانی داخلی و خارجی از جمله بنادر مشهور آن زمان بود که متأسفانه به دلیل جنگ، در شُرف انهدام بود. روزی دیدم که قسمت بزرگی از همان انبارها بر اثر گلولههای منور و مواد آتشزای دیگر آتش گرفت و در حال سوختن بود و شعلههای آن از کیلومترها دورتر مشاهده میشد. در آن وضعیت بحرانی، از دست هیچکس کاری ساخته نبود. سرانجام بر اثر آتشسوزی، قسمت اعظم آن کالاها از بین رفت و روزهای بعد، خیلی از خودروها و اجناس دیگری که آتش نگرفته بودند را عراقیها با تریلی بردند.
روزی در یک درگیری سخت که در منطقه گمرک و اطراف آن به وقوع پیوست، حدود 20 نفر از مأموران گمرک خرمشهر شهید شدند. در عوض، تعدادی از مزدوران بعثی به اسارت رزمندگان درآمدند. در بین اسرا، یکی از آنان افسر ارشد بود که اطلاعات خوبی از او گرفته شد. میگفت عراق برای تصرف خرمشهر یک لشکر آماده کرده و هر آن به تعداد افرادش افزوده میشود. روزهای اول قرار بود لشکر سوم زرهی مسئولیت تصرف خرمشهر را به عهده بگیرد، اما به علت مقاومت شدید ایرانیها چندین گردان به این لشکر اضافه شد که او اسم تعدادی از گردانها را نام برد: گردان تانک یَرموک، گردان تانک خالد و گردان تانک مقداد نمونهای از آنها بودند. این اسیر عراقی گفت: لشکر سوم زرهی 18 قبضه توپ130مم در غرب خرمشهر مستقر کرده که خرمشهر را با همان توپها آماج حملات خود قرار داده است.
ما در خرمشهر به هرکس که نیاز داشت کمک میکردیم. حتی روزی پیرمردی با همسرش مشغول بار زدن وسایل منزلش بود تا از خرمشهر خارج شوند. ما چند نفر جوان مسجدسلیمانی به کمکشان رفتیم و وسایل منزلشان را بار یک خاور کردیم. پس از اتمام کار، فکر کرد ما کارگر هستیم و انتظار دریافت دستمزد داریم، به همین خاطر خواست تا اجرت کارمان را پرداخت کند؛ اما ما که برای رضای خدا به کمکشان رفته بودیم، بدون دریافت وجهی از آنها خداحافظی کردیم و رفتیم.
گاهی اوقات مجروحان را از خط مقدم و از خیابانهای اطراف به مسجد جامع میآوردند که عقب یک وانت بود و یا افرادی با برانکارد او را حمل میکردند و به محل مسجد میرساندند. مجروحان به محض اینکه به درب مسجد میرسیدند، ما خیلی زود آنها را به زیرزمین مقابل درب مسجد میبردیم و در آنجا مداوا و معالجه آنها انجام میشد و پس از کمکهای اولیه، با هر وسیلهای که پیدا میشد، آنان را به بیمارستان مصدق یا طالقانی میفرستادیم. گاهی اوقات وضع مجروحین بسیار تأسفبار و غمانگیز بود. مجروحی میآمد که دست و پا نداشت. مجروح دیگری میرسید که دل و رودهاش از شکمش بیرون زده بود و کمکدهندهها دوباره آن را به داخل بدنش برمیگرداندند. در آن وضعیت و پس از مشاهده این صحنهها، هیچکس رغبت نداشت حتی یک لقمه غذا بخورد. غذا و نان در همان مسجد توزیع میشد و مجروحین هم در کنار مسجد مداوا میشدند. رزمندان و مدافعانی مثل ما، حتی روزهای اول ظرف و قاشق غذاخوری هم نداشتیم، اما بعدها که قاشق تهیه کردیم، دُم قاشق را تا کرده و مانند خودکار داخل جیب لباسمان میگذاشتیم، تا هرموقع نیاز بود، از آن استفاده کنیم.
منبع : دفاع از خرمشهر، کریمی، قاسم، تهران، ایران سبز، 1395