
ارتش در فاو(عملیات والفجر8) (43)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۹
عملیات شفق: نگاه مشترک به عملیات هوایی و عملیات پدافند هوایی
ـ از امیر نادری میپرسم نهاجا غیر از مأموریتهای جنگی و بازدارنده، مأموریتهای دیگری انجام میداد؟
و او جواب میدهد:
خوب بود اشاره کردید، هواپیماهای تاکتیکی و مسافربری یعنی از C130 و بوئینگ 707 و 747 برای جابجایی بار، تجهیزات، نفرات و بویژه حمل مجروح با ظرفیت کامل استفاده گردید که اگر این هواپیماها نبودند، نیروهای درگیر با مشکلات فراوانی روبرو میشدند، تکرار میکنم حجم بالایی از مجروحین جنگ از طریق هواپیما به اکثر بیمارستانها در سراسر کشور و حتی مشهد برده شدند و یا از جای جای میهن اسلامی نیروی کمکی به جبهه آورده شد یا با هواپیمای C130 شهدا تخلیه میگردیدند، کمکهای مردم به جبهه آورده میشد و اکثرا مهمات مورد نیاز در کمترین زمان به جبهه حمل میشد.
ـ برای اینکه گفتههای خود را تکمیل کنید اگر حضور ذهن دارید چند نفر از خلبانهایی را که در عملیات والفجر8 همراه شما در عملیات شرکت داشتند را نام ببرید:
خلبانها و گروههای فنی زیادی در این عملیات شرکت داشتند زیرا تمام پایگاههای هوایی و یا بهتر بگویم نهاجا با تمام ظرفیت در عملیات شرکت داشتند و چون نمیتوان همه را نام برد بهتر است به این اکتفا کنم و بگویم نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران در عملیات والفجر8 و فتح فاو در کنار سایر نیروهای ارتش و سپاه و بسیج با تمام توان شرکت فعال و مؤثر داشت و اگر این چنین نمیشد آزادی بندر فاو به این شکل رقم نمیخورد.
ـ امیر ممکن است به یکی از مأموریتهایی که شخصاً در عملیات والفجر8 انجام دادهاید اشارهای داشته باشید؟
مأموریتها زیاد هستند، یک روز در بعد از ظهر، یکی از فرماندهان سپاه پاسداران سراسیمه به قرارگاه آمد و گفت یگانهای در خط در حوالی کارخانه نمک در فاو مورد حمله یک واحد بزرگ تانک قرار گرفته است که در صورت پیشروی ممکن است فاو را دوباره پس بگیرند و درخواست پشتیبانی هوایی داشت من و یکی از خلبانان دیگر بلافاصله دو هواپیمای مسلح آماده را برداشتیم و خود را به هدف رساندیم و خوشبختانه هواپیماها با انواع بمبهای تخریبی سنگین و خوشهای مسلح بودند ما با ارتفاع پست تانکهای نزدیک به یگانهای خودی را بمباران کردیم و در برگشت با سلاحهای خود نیز یگانهای پیاده را زیر آتش قرار دادیم.
فردا از قرارگاه خاتمالانبیاء آمدند و گفتند معجزه شده است. من تعجب کردم زیرا دو فروند هواپیما نمیتواند چنان مؤثر باشد ولی پس از بمباران به علت وجود بمبهای خوشهای که با تأخیر قابل توجهی منفجر میشوند تأخیری در حرکت دشمن به عمل آمده بود و بعد باران شدیدی بارید و منطقه آنچنان در آب فرو رفت که تانکها نتوانستند حرکت کنند و با این عملیات در اثر لطف خداوند دشمن در گل و لای ماند و از او کاری ساخته نشد.
و یا در یک ماموریت دیگر همراه شهید اردستانی به عنوان لیدر به منطقه فاو رفته بودیم که من به دنبال لیدر در حرکت بودم که ناگهان با شلیک گسترده پدافند هوایی دشمن مواجه شدیم و یکی از موتورهای هواپیمای من در اثر اصابت گلوله از کار افتاد و دیگر نتوانستم لیدر را تعقیب کنم لذا با کمی تأخیر هدف را مورد اصابت قرار داده و چند لحظه بعد به صورت (Low PASS) پرواز در ارتفاع پست بودم که یک هلیکوپتر دو ملخه را در ارتفاع پائین مشاهده کردم که من هم ارتفاع خود را کم کرده و با مسلسل او را هدف قرار دادم که خود سقوط آنرا مشاهده کردم و بالاخره در پایگاه به دنبال شهید اردستانی نشستم، ایشان با دیدن من تعجب کرد و گفت یک گوسفند نذر کن، گفتم چرا. گفت من تو را دیدم که چطور گرفتار گلولههای پدافند هوایی شدی و فکر کردم تو را زدند ولی از اینکه اندکی بعد تو را در حال دور زدن دیدم خوشحال شدم و برای تو دعا کردم.
ـ امیر گرچه شما به نکات آموزشی بسیار زیادی اشاره داشتید اما با استفاده از فرصت، از شما میخواهم به طور ویژه پیامی برای همکاران جوان که خاطرات جنگ را دنبال میکنند داشته باشید:
سون تزو (فرمانده چین باستان) گفتهای دارد که بسیار آموزنده است؛ او میگوید:
اگر شما خود و دشمن را نشناسی، به طور حتم شکست میخوری ولی اگر خود را شناختی و دشمن را نشناختی خود را به قضا و قدر بسپار و اما اگر خود و دشمن را شناختی موفقیت تو حتمی است.
پیام روشن این گفته هوشمندانه این است که وقتی همه چیز را از دیگران گرفتی به این معنی است که دشمن از تو شناخت کامل دارد و چون خود را نیز میشناسد بنابراین بر تو پیروز خواهد شد ولی اگر به خود اتکا کردی و از تواناییهای خود استفاده بردی با اندکی تأمل و خود شناسی پیروزی قطعی را هرگز به دشمن نخواهی داد.
و سرنوشت نهاجا در جنگ از این تجربه نشأت گرفت تا مادامی که اطلاعات و توانمندیهای نهاجا در اختیار دشمن قرار نگرفته بود ما برتری هوایی نسبی را داشتیم اما مادامی که این اطلاعات در اختیار دشمن قرار گرفت و دشمن ما را شناخت، برتری هوایی را از ما گرفت و خوشبختانه مادامی که ما خود را باور کردیم و با استفاده از تواناییهای خود شرایط را به نفع خود تغییر دادیم بار دیگر برتری هوایی را کسب کردیم. پس جوانان ما باید بدانند اگر به خود اکتفایی برسند با اسلام مقتدر و رهبر روشن بینی که داریم نمونه خواهیم شد.
ـ امیدوارم جوانان تجربیات همکاران خود را که خون بهای جنگ است به کار بندند و گذشته را چراغ راه آینده خود سازند، در پایان با تشکر از جنابعالی به خاطر شرکت صمیمانه در این مصاحبه اگر لازم میدانید یک خاطرهای برای حسن ختام بفرمایید:
خاطرهای که عرض میکنم مربوط به عملیات والفجر8 نمیشود اما به علت ارتباط آن با شهید نامدار نهاجا (شهید بابایی) که نقش ارزندهای در معرفی فعالیتهای نهاجا بویژه عملیات والفجر8 داشت شاید؛ هم بی ارتباط نباشد:
در آن زمان من جانشین پایگاه دوم شکاری تبریز بودم و قرارگاه رعد در حال پشتیبانی از نیروی زمینی در عملیاتی در غرب کشور بود. شهید بابایی دستور داد که من به پایگاه تبریز بروم و برای یک مأموریت جدید آماده گردم که در روز پنجشنبه پس از یک مأموریت جنگی به پایگاه تبریز رفتم و فردای آن روز جمعه 15/5/66 مصادف با عید قربان شهید پس از یک مإموریت جنگی در غرب به پایگاه تبریز آمدند و در معیت ایشان که کاملا روی منطقه شناسایی کامل داشت به مأموریت جنگی بر ضد نیروهای دشمن در پشت ارتفاعات سردشت به انجام وظیفه پرداختیم.
بنابراین پس از آماده شدن هواپیمای دوکابینه F5ـF (اف 5 اف) من به عنوان خلبان در کابین جلو و شهید در کابین عقب از زمین بلند شدیم و با راهنمایی ایشان به سمت هدف پیش رفتیم شهید بابایی در مسیر نقطه نشانها را به من نشان میداد و پس از اینکه کاملاً آماده عملیات شدیم در آخرین مسیر پروازی با اوج گیری و شیرجه، دشمن را مورد بمباران قرار دادیم و با یک گردش 180 درجه در حال برگشتن از هدف بودیم که امیر بابائی از اینکه مأموریت به خوبی انجام گرفته و هدف در حال انفجار بود به وجد آمد و در حال الله اکبر گوئی بود که هواپیمای ما مورد اصابت قرار گرفت و همه چیز به هم ریخت با رادیو سعی کردم که با شهید بابایی تماس برقرار کنم ولی متأسفانه صدایی نشنیدم آئینه جلو را تنظیم کردم که بتوانم شهید را در کابین عقب ببینم ولی چیزی از او جز شیشه شکسته و خونآلود بین دو کابین ملاحظه نشد. صندلی پران شهید هم که چتر نجاتش پاره شده بود بر سر جای خودش در کابین عقب مشاهده میشد. من پس از یک آشفتگی و لحظات سقوط به خود آمده و کنترل هواپیما را به دست گرفتم و با پایگاه تماس برقرار کردم. وضعیت خود را اضطراری اعلام نمودم و درخواست هلیکوپتر رسکیو کردم چون احتمال میدادم شهید بر اثر اصابت به بیرون پرتاب شده است. خودم در حالی که پشت گردن و بازویم بر اثر ترکش مجروح شده بود و اکثر نشان دهندههای کابین جلو شکسته بود خود را به پایگاه رساندم و با وضعیت ناجور و با مشقت فراوان هواپیما را به زمین نشاندم. پس از استفاده از چتر ترمز هواپیما و ترمز شدید که باعث آتش گرفتن لاستیکهای هواپیما شد چون گاز هواپیما بسته نمیشد با قطع کلیدهای بنزین در تور انتهای باند درگیر شدم پس از رهایی از تور توسط نیروهای اضطراری مشاهده شد که بابایی بر اثر اصابت از گردن، شهید شده است. در این زمان درست اذان ظهر روز عید قربان طنینانداز بود که شهید در راه دفاع از میهن اسلامی عزیز قربانی گردید.
جالب است که بگویم شهید ستاری (فرمانده نیرو) به او گفته بود که به حج برود و او همسرش را فرستاده بود و قرار گذاشته بود تا عید قربان خود را به آنها برساند اما به علت مأموریت از رفتن بازماند و چنین قربانی و شهید گردید. خداوند او را رحمت کند و با خواندن فاتحه و فرستادن صلوات برای شادی روح شهدا مصاحبه را به پایان بردیم.
منبع : عملیات والفجر8(ویراست دوم)، اسدی، هیبت الله، 1400، ایران سبز، تهران
