ارتش در دیده و شنیده ها (34)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۵
فشرده ای از دیدهها و شنیدههای سرهنگ سید محمد علی شریفالنسب قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی / تو نیکی کن و در دجله انداز – حادثه خبر نمیکند
تو نیکی کن و در دجله انداز…
آخرین روزی که پادگان مهاباد را در نیمه دوم دی ماه 1361 بعد از حدود یکسال و نیم تلاش و خون دل خوردنهای شبانه روزی در کمال امنیت تحویل دادم و با همسر و سه فرزندم که بزرگترین آنان کلاس اول ابتدایی را در مهاباد میگذراند و به قصد تبریز با پیکان شخصی مدل 55 خودم راهی میاندوآب شدم. در عجب شیر یا شهر دیگری احساس خستگی کردم و قرار شد شب را بمانیم. هوا بسیار سرد بود به اولین مسافرخانه سر زدم و اتاقی گرفتم. فقدان امکانات رفاهی و نامرتب بودن مسافرخانه دلم را زد از مدیر مسافر خانه خواستم تلفنی به فرمانده پادگان سپاه بگوید که سرهنگ شریفالنسب فرمانده تیپ مهاباد شب را در این مسافرخانه بسر میبرد. خواستم سپاه در جریان باشد. دقایقی بعد مدیر مسافرخانه مرا خبر کرد و گفت برادر محمدی فرمانده سپاه میخواهد با شما صحبت کند. گوشی را برداشتم بسیار صمیمی و آشنا گونه مرا به پادگان دعوت کرد. بهانه آوردم که به ایشان زحمت ندهم قبول نکرد. دعوت او را پذیرفتم. همه چیز پیش بینی کرده بودند و بعد از پذیرایی شام خود را معرفی کرد و گفت من فرمانده یگانی بودم که در مسیر سنندج به بیجار در حوالی دهگلان به کمین افتادیم و فراموش نکرده ام که برای نجات و مداوای ما چه فداکاریها کردید. فردای آنروز هم در صبحگاه برای من سخنرانی گذاشته بودند و خواستند از من این گونه تجلیل کنند. بعد از صرف صبحانه ما را به گرمی و با سلام و مراسم نظامی بدرقه کردند.
حادثه خبر نمیکند
سرگرد میرکیانی فرمانده دانشجویان از من خواست که اجازه دهم پنج نفر از دانشجویان برای کسب اطلاع از خانوادههایشان همراه خودرو تدارکات به سنندج بروند. اردوگاه فاقد تلفن بود. هر چه خواستم به این کار تن در ندهم نشد. راهها امن نبود و در این مدت حواسم به بازگشت سلامت آنان بود که خودرو دیگری سراسیمه به اردوگاه آمد و خبر داد که راننده تدارکات از ترس کمین دشمن بر سرعت خود افزوده و در سر پیچ، موتور برق داخل خودرو لنگر ایجاد میکند و خودرو چپ میشود و دو نفر شهید و چند نفر زخمی که شیرینی اردوگاه را به کام همه ما تلخ کرد. بعداً یکی از زخمیها هم در بیمارستان خانواده تهران درگذشت و تعداد شهدای دانشجو به 3 نفر افزایش یافت.
این حادثه ناگوار در اعماق وجودم رخنه کرده و همچون زخمی کهنه تا ابد با من همراه است. اگر سختگیری کرده بودم و با رفتن آنان به سنندج موافقت نمیکردم این حادثه تلخ اتفاق نمی افتاد و من هرگز خود را نمی بخشم.
منبع : ارتش در دیدهها و شنیدهها - سرهنگ سید محمدعلی شریفالنسب - انتشارات ایران سبز1401