banner

دفاع از خرمشهر (25)

تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۲۸

آشنایی با گردان دژ روزی با یکی از درجه‌داران گردان دژ  صحبت کردم و گفتم ما هم نظامی هستیم، آیا امکان دارد با گروه‌های شما کار کنیم؟ ایشان گفت چون امریه ندارید که به یگان ما مأمور هستید، نمی‌توانیم به شما اسلحه بدهیم. چنانچه می‌خواهید بدون اسلحه با ما همکاری کنید، من حرفی ندارم. شما سه […]

آشنایی با گردان دژ

روزی با یکی از درجه‌داران گردان دژ  صحبت کردم و گفتم ما هم نظامی هستیم، آیا امکان دارد با گروه‌های شما کار کنیم؟ ایشان گفت چون امریه ندارید که به یگان ما مأمور هستید، نمی‌توانیم به شما اسلحه بدهیم. چنانچه می‌خواهید بدون اسلحه با ما همکاری کنید، من حرفی ندارم. شما سه نفر بیایید در گروه من تا با یکدیگر کار کنیم. تعداد سرباز تحت امر او بودند. بعد از آشنایی با ایشان، ما سه نفر روز به روز با افراد گروه او و بعد با درجه‌دارها و افسران دیگر آن گردان بیشتر آشنا می‌شدیم و کار می‌کردیم.

یکی از همان روزهای سخت و روزهای مقاومت، تعدادی از بچه‌های هوانیروز در محل حزب جمهوری اسلامی به شدت با عراقی‌ها درگیر بودند، طوری که بعد از نبردی سخت و خونین محاصره شدند و چیزی نمانده بود که همه آنها به اسارت دشمن درآیند. گروه‌های ترکیبی ما با عده‌ای از بچه‌های برادر جهان‌آرا برای نجات هوانیروزی‌ها از محاصره شتافتیم و بعد از یک درگیری سخت و حمله‌ای جانانه و نفس‌گیر، آنها را از محاصره عراقی‌ها درآوردیم. گروهبان بوربور، یکی از پرسنل هوانیروز بود که به تنهایی 5 دستگاه تانک عراقی را منهدم کرد و از بین برد. او یکی از آر.پی.جی‌زن‌های قهار و چیره‌دست روزهای مقاومت در خرمشهر بود که در عملیات‌های متعددی شرکت داشت و به شکارچی تانک معروف شده بود. تاریخ دفاع مقدس هرگز این دلاومردان را فراموش نخواهد کرد.

ما وقتی با بچه‌های گردان دژ  کاری می‌کردیم، بیشتر مواقع در خانه‌های سازمانی راه‌آهن یا خانه‌های سازمانی گمرک مستقر بودیم و از امکانات آن اماکن استفاده می‌کردیم، گاهی که درگیری کمتر می‌شد در داخل ساختمان‌های صددستگاه بودیم؛ اما روزهایی که از آن گروه‌ها جدا می‌شدیم، محل استقرار و اسکان ما همان مسجد جامع و درمانگاه مقابل آن بود.

روزهایی که ما در خرمشر با دشمن درگیر بودیم، خبرهای واصله از سایر جبهه‌های استان خوزستان نیز، که من از رادیو خودم می‌شنیدم، نگران‌کننده بود. اخبار می‌گفت نیروهای دشمن به سمت شهرهای سوسنگرد، اهواز، بستان، اندیمشک و هویزه پیشروی‌های زیادی دارد و سقوط شهرهای فوق هر آن محتمل است، اما دشمن در منطقه خرمشهر اهداف خاصی داشت و خرمشهر بعد از اهواز، مهم‌ترین شهر در استان بود و یکی از اختلافات مرزی که باعث شروع جنگ شد، اروند رود بود که از کنار خرمشهر می‌گذشت. بنابراین، عراقی‌ها از سمت غرب خرمشهر و سمت پل نو فشار زیادی می‌آوردند و گاهی اوقات هم شایع می‌شد که دشمن از نهر عرایض عبور کرده و وارد گمرک شده است، ولی روز بعد شایعه تکذیب می‌شد. البته جنگ و گریز در آن روزها به همین صورت بود که عراقی‌ها قسمتی از شهر را تصرف می‌کردند و بعد از ساعاتی مجدداً مدافعان خرمشهر آنان را به عقب می‌راندند و آن قسمت از شهر آزاد می‌شد و این کش و قوس‌ها هر روز ادامه داشت.

صدام حسین، این مرد خودخواه و دیکتاتور زمان، خود را نماینده کشورهای عربی می‌دانست و ادعا می‌کرد قادر است حق از دست رفته خود را از ایران بگیرد و خوزستان را سه روزه تصرف کند و محمره[1] را به پیکره عراق بازگرداند. رادیو بغداد اغلب گزافه‌گویی می‌کرد و می‌گفت: به زودی مراورید شط‌العرب (خرمشهرِ اروندرود) توسط ارتش آزادی‌بخش عراق آزاد و خلق عرب تحت ستم مجوس‌ها به زودی رها خواهدشد. رادیو بغداد خوزستان را عربستان، خرمشهر را محمره، سوسنگرد را خفاجیه و عرب‌های خوزستان را مردم تحت ستم مجوس‌ها (آتش‌پرست‌ها) می‌نامید.[2] در سال چهاردهم هجری قمری و زمان خلیفه دوم از یزدگرد سوم، پادشاه وقت ایران، دعوت شد تا دین اسلام را بپذیرد و پادشاه ایران علاوه بر اینکه از پذیرش دین اسلام خودداری نمود، سپاهی عظیم به استعداد 120هزار نفر را به فرماندهی رستم فرخ‌زاد آماده جنگ با نیروهای اسلام نمود. در طرف مقابل، سپاه اسلام، به فرماندهی سعد ابن ابی‌وقاص، در منطقه قادسیّه در جنوب بغداد و در جنگی سه روزه، ایرانی‌ها را شکست سختی داد واز همان موقع این سردار اسلام «سردار قادسیه» نام گرفت. در جنگ ایران و عراق، صدام این لقب را برای خود انتخاب کرده بود و رادیو بغداد دائم از آن استفاده می‌کرد. چون قبل از اسلام، دین مردم ایران زرتشتی بود و شکست ایران در زمان یزدگرد سوم، پادشان ساسانی، از نیروهای صد اسلام بهانه‌ای بود تا صدام ایرانی‌ها را آتش‌پرست بنامد و از طرفی، اولین شکست ایرانیان در مقابل نیروهای اسلام در محلی به نام قادسیه بود که صدام آن را افتخار خود می‌دانست و این‌طور وانمود می‌کرد که عراق 1400 سال قبل ایران را در قادسیه شکست داده و از همان زمان کشور عراق به عنوان کشوری مستقل و مقتدر وجود داشته است؛ در صورتی که همگان می‌دانند در آن زمان پایتخت دولت ساسانی شهر مداین (تیسفون) بوده و اکنون خرابه‌های این شهر در کشور عراق می‌باشد و در سال‌های خیلی دور، سرزمین عراق فعلی قسمتی از خاک ایران محسوب می‌شد. شکست دولت ساسانی از نیروهای صدر اسلام با اراده خداوند بود تا در آن زمان دو امپراطوری بزرگ ایران و روم از نیروهای اسلام شکست بخورند و دین مبین اسلام ترویج پیدا کرده و جهانی شود و این موضوع هیچ ربطی به شکست ایران از عراق ندارد که صدام به آن افتخار می‌کرد. اگر باز هم به تاریخ مراجعه شود، پس از اینکه امپراطوری عثمانی در جنگ جهانی اول شکست خورد و به چندین کشور کوچک تجزیه شد، کشور عراق فعلی هم یکی از کشورهای استقلال‌یافته بود که در سال 1932 به استقلال رسید و قبل از آن کشوری به نام عراق وجود نداشت و سرزمین عراق قبلاً جزء خاک عثمانی بود و یا پیش از آن جزء خاک کشور ایران محسوب می‌گردید. بنابراین، ادعای صدام از بیخ و بُن صحت نداشت و خیالی بیش نبود. به هر حال، شعال القادسیه صدام از آنجا نشأت گرفته است و در جنگ هشت ساله رادیو بغداد و رادیوهای وابسته به آن کشور از این اصطلاحات سوء استفاده فراوانی می‌کردند.

رادیو جبهه آزادی بخش خوزستان نیز پیام‌های امیدوارکننده‌ای برای ارتش متجاوز عراق و پیام‌های ناامیدکننده‌ای برای مدافعان خرمشهر می‌فرستاد که صحت آنها بستگی به تجزیه و تحلیل مخاطب داشت. در عوض، رادیو محلی آبادان لحظه به لحظه پیروزی‌های مدافعان خرمشهر و شکست حملات عراقی‌ها را منعکس می‌کرد که باعث دلگرمی ما می‌شد و از اخبار واقعی جنگ مطلع می‌شدیم. قسمتی از پیام‌های آن زمان هنوز در خاطرم مانده که از رزمندگان ایرانی و مدافعان خواسته می‌شد به مبارزه و مقاومت خود در آبادان و خرمشهر ادامه دهند و گول پیام‌های دروغین رادیو بغداد را نخورند.

در قسمت شمالی شهر و در محلی به نام جنت‌آباد، قبرستان شهر بود که گاهی بیش از اندازه شلوغ می‌شد و مردم برای دفن شهدا در آنجا جمع می‌شدند. به خاطر جنگ و درگیری، تعداد شهدا روز به روز افزایش می‌یافت. به همین دلیل، قبرستان جنت‌آباد گلزار شهدا نام گرفت و قداست آن هر لحظه بالا می‌رفت. شهدایی که در گلزار دفن می‌شدند، فقط از ساکنین خرمشهر نبودند، بلکه هرکسی که به عنوان مدافع و رزمنده در آن شهر حضور می‌یافت و در حین جنگ شهید می‌شد، پس از شهادت در آنجا دفن می‌شد. در حقیقت، بسیاری از کسانی که آن روزها در گلزار شهدا به خاک سپرده شدند، از شهرهای دیگر هم بودند. روزهای آغازین جنگ، شهدا را با تشریفات کامل می‌شستند و سپس دفن می‌کردند، اما کم‌کم تعداد شهدا بالا رفت و امکانات آنجا، مثل آب و برق، کاهش یافت و روز به روز بدتر شد؛ طوری که طبق فتوای علما، شهدا نیازی به غسل و کفن نداشتند و بدون تشریفات دفن شدند.

روزی در ایستگاه راه‌آهن، چندین واگن باری حمل وسایل بر اثر بمباران و یا گلوله‌باران منهدم گردید و بعضی از آن واگن‌ها تا چند روز همچنان در حال سوختن بودند. روزگار سختی بود. مال و اموال مردم ایران به راحتی از بین می‌رفت و از هیچ‌کس کاری ساخته نبود و خطر نابودی بقیه اموالشان هر لحظه بیشتر می‌شد. در گمرک خرمشهر، هزاران تُن کالا و صدها دستگاه خودرو موجود بود که اگر از خرمشهر خارج نمی‌شد به دست نیروهای دشمن به غارت می‌رفت، اما افسوس که خرمشهر در حال سقوط بود و اگر سقوط می‌کرد، عراقی‌ها همه آن وسایل را می‌بردند؛ و سرانجام چنین شد…

از طرفی، آن روزها ما به شدت به خودرو نیاز داشتیم، ولی مجاز نبودیم برداریم. خیلی از تفنگ‌های 106 م‌م ما به علت نبودن خودرو روی زمین مستقر بودند که بر اثر تیراندازی زیاد از حالت عملیاتی خارج شده و لوله بعضی از آنها مانند پوست موز چاک خورده و به عقب برگشته بود. از طرفی، لازم و ضروری بود تا آن سلاح‌های سنگین روی خودرو سوار شوند تا کارآیی بهتری داشته باشند؛ از طرف دیگر، جهت حمل بار و مهمات باید خودرو در اختیار مدافعان خرمشهر قرار می‌گرفت. وقتی رزمندگان و مدافعان خرمشهر می‌خواستند تویوتا وانت‌های داخل گمرک را برای استفاده در جنگ بردارند، بعضی از مسئولین می‌گفتند این اموال بیت‌المال است و اجازه نمی‌دادند از آنها استفاده شود. متأسفانه چند روز بعد که منطقه گمرک به تصرف نیروهای عراقی درآمد، تریلی‌های زیادی را دیدیم که تعداد زیادی از آن ماشین‌ها را بار زده و عازم عراق بودند. در گمرک خرمشهر، علاوه بر خودرو تویوتا، بلیزر هم وجود داشت که متأسفانه تمامی آنها به غارت رفت.

در خرمشهر، علاوه بر اینکه اسلحه و مهمات برای مدافعان کمیاب بود، اقلام دارویی و غذایی هم به شدت کم بود؛ در صورتی که این اقلام از ضروریات جبهه محسوب می‌شد و فقدان آن فاجعه‌ای بزرگ به شمار می‌رفت. روزهایی که من در خرمشهر بودم، تانک و توپخانه چندانی ندیدم که عملیات افراد پیاده را پشتیبانی کند و چنانچه در شهر مشاهده می‌شد، آن تانک به قدری تیراندازی کرده بود که دیگر کارایی لازم را نداشت و لوله آن نیز مانند توپ106م‌م چاک خورده بود. بعضی از مسئولین در بازدیدهایشان وعده واگذاری سلاح سنگین را می‌دادند، اما هرگز این سلاح‌ها وارد خرمشهر نشد. واگذاری اسلحه و تانک و توپ باید به دستور بنی‌صدر انجام می‌گرفت که این کار نشد. سنگین‌تین سلاح همان تفنگ106 بود که تعدادشان بسیار اندک بود. اما برعکس، نیروهای دشمن صدها دستگاه تانک و توپ در اختیار داشتند که به هنگام تیراندازی مانند تگرگ بر سر مردم مظلوم و مدافعان خرمشهر می‌بارید و تمام شهر را ویران می‌کرد و آمار شهدا و مجروحین را بالا می‌برد.

ما جوانان مسجدسلیمانی همچنان بدون سلاح و به طرق مختلف به رزمندگان کمک می‌کردی. روزی با دست خالی و با همان بمب‌های دستی، پشت سر رزمندگان و جنگجویان جلو می‌رفتیم. ابتدای خیابان مولوی یا همان خیابان شهرداری تا نزدیکی گمرک پیش رفتیم و در 50 متری پشت سر نیروها قرار گرفتیم، تا چنانچه هر نوع کمکی مانند تخلیه مهمات یا حمل مجروح نیاز باشد، انجام دهیم. در صورتی که دلمان می‌خواست اسلحه داشته باشیم و مانند بقیه می‌جنگیدیم، البته بمب دستی ما هم دست کمی از اسلح نداشت. آن روز عراق بار دیگر به منظور تصرف شهر، حمله جدیدی را آغاز کرد و تانک‌هایش از خیابان مولوی شروع به پیشروی کردند. من آن موقع خیلی از مدافعان را دیدم که مانند ما کوکتل مولوتف داشتند و در بالای پشت‌بام‌ها قرار گرفته بودند. ما سه نفر در همان مکان از دیواری بالا رفتیم و در پشت‌بام منزلی مخفی شدیم. دقایقی نگذشته بود که ستون خودرویی و تانک‌های دشمن به طرف ما روانه شدند. در آن لحظه، ما کاملاً آماده بودیم و می‌توانستیم بمب‌های دستی‌مان را به طرف دشمن پرتاب کنیم. در آن لحظه، یکی از رزمندگان ارتشی، که کنار ما دراز کشیده بود، گفت: عجله نکنید و فوری بمب‌ها را نیندازید. بگذارید تانک‌ها از روبه‌روی ما عبور کنند، وقتی 5-4 دستگاه تانک از مقابلمان گذشتند، آن وقت بمب‌ها را بیندازید تا حداقل تعداد بیشتری تانک به تله بیفتند و محاصره شوند. اگر فوری تانک اول را بزنیم، بقیه فرار می‌کنند. ما نیز همین کار را کردیم و شش یا هفت تانک و نفربر دشمن را با سلاحی که برادر جهان‌آرا به ما داده بود منهدم کردیم و عراقی‌ها با تلفات سنگین و با به جا گذاشتن چندین تانک و نفربر آسیب‌دیده مجبور به عقب‌نشینی شدند و خیابان مولوی را ترک کردند و آن روز مدافعان خرمشهر درس خوبی به دشمن دادند.

ما بچه‌های مسجدسلمان همیشه با هم بودیم و هر وقت می‌خواستیم ضربه‌ای به دشمن بزنیم، کنار هم قرار می‌گرفتیم و با هم شروع می‌کردیم تا چنانچه اتفاقی برای هرکدام از ما افتاد، از احوال یکدیگر مطلع باشیم. روزی ما با گروه‌های گردان دژ  بودیم و روز دیگر در جلو مسجد جامع با پزشکیارها و روز دیگر با گروه تدارکات مسجد همکاری می‌کردیم و آچارفرانسه منطقه جنگی به حساب می‌آمدیم.

[1]. عراق هنگام تجاوز به خوزستان، نام شهرها را تغییر می‌داد، مثلاً خرمشهر را محمره، سوسنگرد را خفاجیّه و آبادان را عبادان نامیده بود.

[2]. برگرفته از کتاب یا حسین کربلا، به قلم علی اسماعیلی.

منبع : دفاع از خرمشهر، کریمی، قاسم، تهران، ایران سبز، 1395

پیوندهای مفید

Islamic republic of iran armyIslamic republic of iran armyIslamic republic of iran air forceIslamic republic of iran air defence
sign